چند وقتی است هر قدر هم خوشبینانه نگاه کنم، باز هم به این نتیجه می رسم که حرفم را کسی نمی فهمد. انگار به وادی غریبی وارد شده ام که اطرافیانم بیرونش می ایستند و همراهم نمی آیند.

قدیم تر کار مدرسه برایم کاری گروهی بود که همه در آن به پیشرفت و نتیجه ی بهتر فکر می کردند. اما حالا می بینم بعضی از کسانی که برایم الگوی معنویت در معلمی بودند، تغییر کرده اند و امروز هدف شان خیلی هم پیامبری در راه خدا نیست. قدیم تر اگر سعی می کردم دلسوز اهداف و حتی اموال مدرسه باشم، خیلی ها همراهم می شدند و کمتر کسی به خاطر تنبلی یا بی تفاوتی یا لجبازی، سنگ جلوی پایم نمی انداخت.

این روزها کار، زندگی و حتی مدیریت فنی رازدل، مرا از خودم دور کرده. انگار هیچ دقیقه ای از وقتم دست خودم نیست. تمام وقتم صرف مسؤولیت ها و نقش هایی که باید در زندگی و جامعه داشته باشم می گذرد؛ اگر برای معضلات شهری و ترافیک هدر نرفته باشد!

این روزها دلم تنگ است برای مسافرت رهروان مدرسه، برای هفته بزرگداشت خود شهدا، برای روزهای روایت فتح، برای بچه های دلوار و کاکی و شنبه و چاه نیمه و خورموج و ریگان و بم و سرخس و بشاگرد و تمام شهرهایی که شاید با اخلاق تهرانی های اصیل، شهروند درجه چندم هم به حساب نیایند اما برای من الگوی زندگی پاک و خدایی هستند.

این روزها کیف می کنم که مسافرت رهروان را بهانه کنم و دو – سه دقیقه وارد اتاق همیشه شلوغ و به هم ریخته ی شهدا بشوم و از مسؤول گروه شهدا خواهش کنم برایم تعدادی کلیپ و صوت و مطلب انتخاب کند که مثلا برای اردو استفاده کنم. اما خودم را که نمی توانم گول بزنم؛ بیشتر برای خودم می خواهم که کمی دلم باز شود و از شهر کوران دور شوم.

حالا با این حال و روز، خبر رحلت پاکان جنگ و شهادت، چنگ می زند به دلم. چه مادر شهیدان امین باشد، چه حاجی بخشی. یکی یکی می روند و ما هنوز گنجینه ی معجزات بی تکرار آن روزها را درک نکرده ایم.

« اینجا، دیوار هم، دیگر پناه پشت کسی نیست. » +

اینها را که می نویسم می فهمی؟

راز نهفته
برچسب گذاری شده در:         

5 نظر در مورد “راز نهفته

  • ۱۵ دی ۱۳۹۰ در ۴:۴۶ ب٫ظ
    لینک ثابت

    حال و روز بهار هشتاد و هشت مرا داری؛ هفته های آخر تهران بودن.
    و بعد معجزه ای رخ داد
    و تاریخ را از روز اول هجرت نوشتند…

    پاسخ
  • ۲۵ بهمن ۱۳۹۰ در ۵:۴۰ ب٫ظ
    لینک ثابت

    ما که اینقدر نزدیکیم کلی دوریم.
    چه برسد به شما که چند قدمی دورترید…..

    پاسخ
  • ۲۸ اسفند ۱۳۹۰ در ۱۱:۴۰ ب٫ظ
    لینک ثابت

    اینجا همه شاعرند! و خداوندان سه نقطه!

    از درد سخن گفتنو از درد شنیدن، با مردم بی درد، نه میدانم نه میدانی! که چه دردیست!

    پاسخ

پاسخ دادن به ص لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *