خدا

خدای کودکان

چند روز قبل، پسرم با کنجکاوی و هیجان مشغول پرسیدن کلی کارهای سخت بود که خدا می تواند انجام دهد یا نه! مثل بلند کردن کامیون، تکان دادن دیوار و کلی کار عجیب و غریب؛ آخرش هم که سؤال هایش تمام شد و بارها بله شنید، خیلی عاقل اندر سفیه گفت: « خب پس چرا کارهای مان را نمی دهیم خدا انجام بده؟!

کاش در همین حد کودکانه به خدا اعتماد داشتیم.

مصاحبه با کدام خدا

چند سال قبل بود که کلیپ های فلش با عنوان « مصاحبه با خدا (An Interview with God) » با تصاویر طبیعت و موسیقی ملایم و جذاب، به سرعت در گروه های اینترنتی و نامه های گروهی سرگرمی منتشر و دست به دست شد. از همان زمان برایم این سؤال مطرح بود که منشأ این داستان ها و مکالمات خیالی کجاست. نتیجه ی پرس و جوهایم به گروه های وابسته به کلیسا رسید که برای تزریق مسیحیت به متن زندگی مردم، مبانی دینی را در قالب داستان های کوتاه احساسی منتشر می کنند و ما کاربران بیگانه از هویت دینی و دور از مبانی دین خودمان، با ذوق و شوق و به اسم مطالب مذهبی، این داستان ها را به یکدیگر عرضه می کنیم. با رونق گرفتن انتشار دست به دست این داستانک ها، کتاب هایی کوچک منتشر شد که با کاغذهای بسیار مرغوب و تمام رنگی، این داستان ها را به صورت دو زبانه در بر داشت و به بهانه ی آموزش زبان، این بار ترویج این مطالب برای رده سنی کودک و نوجوان صورت گرفت، بدون اینکه کسی بپرسد این گفتگوی خداوند با مادر و کوهنورد و گنجشک و … با کجای دین ما سازگار است.

چندی بعد، پوسترها و قاب های جملات خداوند حتی در پاساژ مهستان (بورس کالای مذهبی-فرهنگی تهران) هم چشم نوازی می کرد. در کنار اشاعه ی روز افزون این داستانک ها، سودجویی مترجمان و ناشران دو ریالی باعث شد کتاب های خرافاتی که نویسندگانش افرادی کاتولیک تندرو مثل نیل دونالد والش (Neale Donald Walsch) بودند نیز با عنوان های زیبا و مذهبی ترجمه و چاپ شود و با برچسب کتاب های پر فروش جهان راهی بازار نشر شود. فقط تعداد اندکی از این محتواها مجوز نگرفت که همان ها هم به لطف سایت های تبلیغاتی و دانلود که فقط تعداد کلیک برای شان مهم است، در دسترس عموم قرار گرفت، بدون اینکه کسی حس بدی داشته باشد و در باز نشر الکترونیکی شان تعلل کند!

چند روز قبل مشغول استماع رادیو معارف بودم که مجری برنامه پیش از افطار، داستان کوهنوردی که پس از پرت شدن از کوه، به حرف خدا گوش نکرد و در چند قدمی زمین یخ زد را با مهارت واحساس و معنویت قرائت نمود. برایم جالب بود که چنین محتوایی از رادیو معارف منتشر می شود. این را گذاشتم به حساب گاف رسانه ای! اما سحر بیست و چهارم بود که بار دیگر با این داستان ها برخوردم و این بار در شبکه اول سیما، آن هم در پخش مناجات مسجد ارک و به عنوان اوج روضه ی حاج منصور ارضی که در دعای کمیل آخرین شب جمعه ی ماه مبارک امسال، داستان مردی را روایت کرد که پس از مرگ به سوی جهنم می رود و برای خدا سؤال پیش می آید که چرا این فرد جهنم را انتخاب کرده و مرد هم پاسخ می دهد که چون گناهان ش زیاد است. اما در حال رفتن، گاهی به سمت خدا نگاه می کند و همین امیدواری باعث می شود که خدا به او بگوید صبر کن و فرشته ای را صدا بزند که مرد را تا بهشت همراهی کند!

جای تأسف دارد که به سادگی اجازه می دهیم معارفی بیگانه جایگزین معارف اسلام شود و تا این حد پیش برود که رسانه های مذهبی ما نیز مروج این اسب های تروا شوند؛ و جای افسوس دارد که در عصر اطلاعات، توانایی تحلیل و تفسیر اطلاعات ورودی را به افراد جامعه مان نداده ایم و به سادگی هر مطلبی را می پذیریم و در مقابل هجوم خرافات و شبهات، منفعلانه عمل می کنیم. این ناتوانی در تحلیل، وقتی خطرناک تر می شود که معارف در ذهن ما اینقدر سطحی نقش بسته باشد که به سادگی و به صرف زیبایی، پذیرای چنین مطالب کفر آمیزی هستیم و گاه این مطالب را راهکار جبران ضعف مان در تبلیغ دین می دانیم.

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل …

راز توکل

. . .  شخص بداند مخلوق نه زیان می رساند و نه سود؛ نه عطا می کند و نه منع. هر گاه بنده ای چنین بود، برای احدی غیر از خدا کار نمی کند و جز از خداوند، از کسی نمی ترسد و به کسی هم امیدواری و طمع ندارد.

و این است معنای توکل به خدا و واگذاری کارها به او  . . .

سمت خدا

خیلی اوقات، فریب می خوریم چون جهت نگاه مان، جهت درستی نیست.

مثلا وقتی احکام را از سمت خودمان نگاه کنیم، اول از همه سعی می کنیم توجیه کنیم که چرا باید به این حکم عمل کنیم؛ یعنی عقل باعث می شود احکام را انجام ندهی.

اما اگر با عقل خدایت را ببینی و قرآن را از جانب خدا بدانی و پیامبرش را بشناسی، عاقلانه نیست احکامی را که خدا به واسطه پیامبر و قرآن به ما ابلاغ کرده است، انجام ندهی.

دین حق را باید شناخت، اما نه از راهی که دشمن دین، وارونه نشانت می دهد.

سخت است که در سراب های این زمانه نیفتیم.

نوروز نود

شیشه ی عطر بهار، لب دیوار شکست

        و هوا پر شد از بوی خدا

همه جا آیت اوست، دیدنش آسان است

                سخت آنست نبینی او را . . .

قدر تو را نخواهیم دانست ما جوانان …

همیشه دنبالم میای. می‌دونم. می‌دونم که بدم رو نمی‌خوای. اما بذار تو حال خودم باشم. تا کی می‌خوای هوامو داشته‌باشی؟ من دیگه بزرگ شدم. دیگه نمی‌خوام کمکم کنی. می‌خوام مستقل بشم. خودم تصمیم بگیرم برا خودم. بدت نیاد اما من دیگه خوشم نمی‌آد کسی بهم دستور بده.
منم دوستت دارم. همیشه می‌خواستم اینو بهت بگم. دوستت دارم. خیلی. بیشتر از همه‌ی دنیا. چون می‌دونم که هوامو داری. راستشو بخوای هیچ کس دیگه مثل تو به فکرم نیست. می‌بینی که می‌دونم بدمو نمی‌خوای. اما تو هم درکم کن. می‌دونم که درکم می‌کنی. باهات حرف می‌زنم چون حرف همو بهتر از هر کس دیگه‌ای می‌فهمیم. حرفات به دلم می‌شینه. اما بد رفیقی هستم برات. می‌دونم. رفیقی که وقت سختی‌ها یاد رفیقش بیفته رفیق نیست. می‌دونم.
رفیق یعنی خود تو. همیشه به فکرم هستی. همیشه بهم سر می‌زنی. چه خواب باشم چه بیدار. چه شنگول باشم و چه گرفتار. به عدد حساب بانکیم هم کار نداری. حق هم داری. کسی که مالش تو این عددای مسخره جا نشه باید هم به حساب بانکی بقیه کاری نداشته باشه. اما تو فرق داری. تو تنها کسی هستی که وضعت از همه بهتره و با من بیچاره می‌پری. چه خوب باشم چه بد. منم می‌خوام با همه فرق داشته باشم.
می‌‌دونم که دارم مثل خودم باهات حرف بزنم. ایراد که نداره؟ خوب تو که این همه خوبی، حرف زدنم رو هم تحمل کن دیگه. تو که همه کارای من رو می‌بینی و تحمل می‌کنی.
می‌دونم که قدرتو نمی دونم. هیچ وقت …

پیمایش به بالا