با اینکه همیشه در فضای رایانه و رسانه بوده ام و این ها یکی از بازی و سرگرمی ام بوده اند، اما به لطف خدا هیچ وقت محتاجش نبوده ام و در حد بازی و سرگرمی مانده اند و حتی
تجدید فکر
همیشه اردوی جهادی برایم مبدأ تحولاتی بوده که در سال های مختلف زندگی به سراغش رفته ام یا به سراغم آمده اند. گاهی از فرصت کوتاه جهادی استفاده کرده ام برای شروع کاری یا تحولی، گاهی هم کارهایی را که
یاد بم
خیلی سخت بود برایم. هنوز هم سخت است. هر وقت حرف زلزله ی بم می شود؛ همه ی تصاویرش دوباره جلوی چشمم رژه میرود. یاد تک تک خاطرات تلخ و شیرینم می افتم … یاد جمعه ای که خبر را
غفلت از اصول جهادی
هفته ی قبل، پس از وقفه ای ۱۲ ساله، دوباره مهمان اردوی جهادی دانش آموزان دبیرستان مفید بودم. جهادی که پایه ی فکری و الگوی مسافرت جهادی فارغ التحصیلان مفید است و بسیاری از جهادی هایی که می شناسیم و
غفلت از جهادی
سال هاست که حرکت های جهادی در کشور شکل گرفته است و امروز، به همت گروه های بی شمار دانشجویی و بسیج سازندگی، در کنار مناطق توریستی و مسافر پذیر، مناطق جهادی پذیر زیادی هم وجود دارد که بعضی از
کاکی لرزید
آن نو روز، بعد از ۳۲ ساعت اتوبوس سواری، بالاخره به شُنبه رسیدیم. شهری کوچک و گرم. همان سالی که نو روز عاشورایی بود. فروردین سال ۸۱ هجری شمسی. رفتیم تا برای خانواده های تحت پوشش کمیته امداد، خانه هایی
بهانه ای دلنشین
بالاخره بعد از هشت سال و نیم وبلاگ نویسی، رکورد زدم و بیشتر از یک ماه وبلاگ را به روز نکردم! تجربه ی خوبی بود در وبلاگ نویسی و روزهای سختی مملو از انباشتگی کارها. اما خوشحالم که یک اتفاق
شانزدهمین جهادی
عازمیم انشاءالله … تهران … یزد … طبس … دیهوک … بیرجند … نهبندان … میغان … مشهد الرضا (ع) … تهران
نسل ما
« آرش » میگفت پدر بزرگ های ما انقلاب کردن، پدرها جنگیدن، ما برای مملکت چیکار میکنیم؟ حرف عمیقی بود. بیراه هم نبود. توی نظرات « معراجیان » برای مطلب « اطلاعات عملیات »؛ « مقداد » نوشته بود: «
در مقام رضا
« توکل » کردیم … آجر پرتاب شدهبود … یکی از بچهها تفأل زد به حافظ … اشک همهمان سرازیر شد …