مردی که حساب بلد نبود

می‌شد تشنه از سر شط بلند نشود. وقتی گفتند آب بیاور، می‌شد سیاهی‌هایی که دو سوی نهر، پشت درخت‌ها بودند بشمارد و حساب کند که نمی‌شود. شب پیش که فامیل‌هایش در سپاه یزید، پنهانی امان نامه آوردند، می‌شد کمی فکر

محرم شد دوباره …

بر دیوار دیری مکتوب بود: اَترجُوا أمّه قَتَلوا حُسَیْناً شفَاعَه جَدِّه یَومَ الْحِسَابِ آیا امتی که حسین را کشتند شفاعت جدش در روز حساب را امید می برند؟ از راهب پیر پرسیدند، او گفت: پانصد سال قبل از بعثت پیامبرتان