وبلاگ

پارادوکس شبکه ای

با اینکه همیشه در فضای رایانه و رسانه بوده ام و این ها یکی از بازی و سرگرمی ام بوده اند، اما به لطف خدا هیچ وقت محتاجش نبوده ام و در حد بازی و سرگرمی مانده اند و حتی وقتی برای کارهای تخصصی شبکه هم مزدی گرفته ام، باز به دید همان سرگرمی کارم را انجام داده ام. شاید برای خیلی ها این مسأله ذهنیات و سؤال و شبهاتی ایجاد کرده باشد، گاهی کسانی مثل آرمان و محمد رضا این سؤال را گفته اند و گاهی تر که نمی دانم چقدر بوده و چه کسانی، نپرسیده اند که چرا کسی که دوره های مفصل شبکه خوانده و واحدهای آی تی گذرانده، سال ها تجربه کارهای سبک و نیمه سنگین شبکه داشته، سفارش های قد و نیم قد و وقت و بی وقت شبکه با پیشنهاد ساعتی فلان هزار تومان دارد، چسبیده به مدرسه های ریز و درشت و دستمزد های معمولی و وقتش را در رفت و آمد به پاکدشت می گذراند؟! راستش نمی دانم جواب های ضد و نقیضی که به این جور سؤالات داده ام، مخاطب را قانع کرده باشد یا نه؛ اما یادم نمی آید جوابی داده باشم که خودم را قانع کند!!!

با این اوصاف، فردا می خواهم بروم در اولین جلسه کلاس های مهارتی متوسطه حسان، برای بچه های حسان شبکه درس بدهم و آماده شان کنم بروند از این راه درآمد کسب کنند و روی پای خودشان بایستند. تناقض عجیبی است. مانده ام چطور توضیح دهم که این راه می تواند درآمد زیادی داشته باشد اما شک دارم روش هایی که اهالی شبکه به کار می برند تهش نان حلال باشد.

اگر پرسیدند « تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی برد » چه باید بگویم؟ این اولین باری است که شبکه تدریس می کنم و دانش آموزم قرار است از آن پول در بیاورد و سخت به پولش محتاج است.

وبلاگ نوشتن

هشت سال قبل، همین روزها بود که وارد دنیایی شدم که بسیار غریبه بود و نا مأنوس. دنیایی که هیچ کدام از اطرافیان واقعی در آن حضور نداشتند و گستردگی بسیاری داشت برای من که دنبال کشف بودم و ابداع در محیط اطرافم.

خیلی زود در آن محیط که امروز به « وبلاگستان » شناخته می شود، بین گروهی گسترده از وبلاگ نویسان شهرتی یافتم و دوست و دشمن پیدا کردم. حتی تهدید شدم که یک تیر چراغ برق برایم در نظر خواهند گرفت بعد از پیروزی عزیزان منافق!

بعدها به صورت غیر حضوری و با نام مستعار، شدم یکی از پیشکسوتان وبلاگ نویسی ارزشی و بعدها که فوت کردم، خبردار شدم که جایی در مجلسی ختم هم گرفته اند برایم!

خلاصه اینکه ماجراهایی داشت این هشت – نه سال درد دل های بی ربط و گاه مبهم بنده در دنیای مجازی.

وبلاگ « راز نهفته » که می خوانید، بارها زیر عنوان عوض کرد با تغییر روزگار نویسنده ی آن. گاهی « نوشته های یک معلم رایانه » بود و گاهی « نوشته های محمد امین و دست نوشته های سلمان »؛ گاهی هم سلمان بدون اجازه ی امین، کل قالب را خصوصی سازی می کرد البته و زیر عنوان را مصادره می کرد.

اما در تمام این مدت، یک موضوع برایم دغدغه ی اصلی بود: « چرا وبلاگ می نویسم؟! »

نمادک

قدیم تر ها که تازه وبلاگ می نوشتیم، یکی از مواردی که در وبلاگ نویسی برای همه مهم بود و از جذابیت های هر وبلاگ به حساب می آمد، داشتن یک لوگوی زیبا، جذاب و مشتری جمع کن بود که رفقای شما می توانستند آن لوگو را در وبلاگ شان بگذارند. داشتن یک ستون پر از لوگوهای رنگارنگ هم نشان می داد شما کلی رفیق در وبلاگشهر دارید و غریب نیستید.

این روزها، به یاد جوانی، یک لوگوی باقیمانده از آن روزها را دوباره رونمایی کردم و همین کنارها گذاشتم، شاید روزی به درد کسی خورد.

البته حالا که عقبگرد کردم و یاد آن دوران افتادم، فکر می کنم کار بدی هم نبوده این لوگو داشتن، الان تازه خوشم آمد از لوگو بازی. البته نمادک هم جایگزین بدی نیست!

پیمایش به بالا