یادم می آید وقتی اردوی رهروان مفید برگزار می شد، وقتی هفته بزرگداشت شهدا برگزار می شد، وقتی برای روایت فتح مصاحبه می کردم، وقتی بچه ها را یک ساعت آماده کردم برای بازدید از باغ موزه دفاع مقدس، جزو
جای پای فرهاد ها
. . . خانم خیری خط کش چوبی اش همیشه دستش بود. کافی بود بچه ای مشقش را ننوشته باشد تا با خط کش کبابش کند. بچه هایی که کتک می خوردند، بعد از هر ضربه کف دستشان را می
آزمونی در پس آزمون ورودی
« اشغال؛ تصویر سیزدهمِ » روایتِ نزدیکِ روایتِ فتح را بارها و بارها و بارها و بارها در اردوی جنوب برای بچه ها خوانده ام. گاه با صدای گرفته از داد و بیدادهای اردو، همیشه با فریادی که بر غرش