با اینکه همیشه در فضای رایانه و رسانه بوده ام و این ها یکی از بازی و سرگرمی ام بوده اند، اما به لطف خدا هیچ وقت محتاجش نبوده ام و در حد بازی و سرگرمی مانده اند و حتی
خاطرات بیست و سه ساله
ایستاده ایم دور هم. من و عباس و مهدی و جواد*. بحث هم این است که سال بعد برویم کدام مدرسه. اسم چند تایش می آید وسط: تیزهوشان، علوی، اسوه، امام صادق(ع)، مفید … عباس می گوید یکی از برادرانش مفید
عیدی ارزنده
چند وقت قبل، از آقای افصح عیدی زیبایی گرفتم که خیلی برام با ارزش بود. یاد روزهای به یاد ماندنی همنشینی با رفقای شهدا در گروه شهدای مدرسه افتادم. شما هم این دو تصویر جالب را ببینید.
بچه ها ناراضی باشید
مدرسه ی ما، حیاط نسبتا بزرگی داشت. کلی هم کلاس با نیمکت هایی که رنگ کهنگی داشتند و هر کدام سه دانش آموز را تحمل می کردند. تقریبا روی همه ی نیمکت ها هم خط هایی بود که مرز هر
وبلاگ نوشتن
هشت سال قبل، همین روزها بود که وارد دنیایی شدم که بسیار غریبه بود و نا مأنوس. دنیایی که هیچ کدام از اطرافیان واقعی در آن حضور نداشتند و گستردگی بسیاری داشت برای من که دنبال کشف بودم و ابداع
بازی کودکانه
بچه تر که بودیم، در مدرسه معلمانی داشتیم که مثل همه ی مفیدی های کارکشته، سوفسطاییان قهاری بودند. هر وقت هم بحثی راه می انداختند، شاید فکر می کردیم عجب معلم علامه ای داریم. غافل از این که خیلی وقت
دزدی تو روز روشن
ظهر بود و عماد داشت با یه بنده خدایی می رفت سمت مدرسه. بعد از پل یادگار امام که پیچیدن تو یکم دریان نو، اون بنده خدا یه لحظه چیزی دید که تا بیاد تحلیلش کنه، ازش عبور کرده بودن.
لا تَقفُ ما لَیسَ لَکَ بِه عِلمٌ
چند روز قبل تر از امروز، دوستی جوان از دوستان عزیزم، معرکه ای گرفته بود عظیم در مدرسه. ماجرای بحث هم صحت و سقم عملیاتی بود که « در چشم باد » روایت کرده بود در جمعه ی قبل. این
حالا که تحویلت می گیرند … « آقا » باش
این روزها بحث داغ خیلی از خانواده های دور و بر ما، « آزمون های ورودی مدارس » است. آزمون ورودی برای خیلی از مدارسی که متقاضیان زیادی دارند، شاید لازم باشد. اما باید حواس مان به فشاری که به
سیدِ خدا
این روزها که گذشت و می گذرد، روزهایی است – برای بعضی ها – پر تب و تاب. روزهایی که همه یاد معلم هایشان می افتند. بعضی ها با هیکل گنده شان دوباره می روند مدرسه و مثل بچگی هاشان