اگر دفتر خاطراتی داشتم، قطعا این دوران نزدیک به سه سالی که در ستاد مشغول شدم را شامل ممیزی می کردم و فقط چند سطری می نوشتم از این بابت که خالی نمانده باشد.
همیشه دوری کردم از کارهای رسمی و شرکتی و به خصوص اداری، خیلی هم شک داشتم که موقعیت های رسمی و اداری که پشنهاد شده بود را به درستی رد کرده ام یا نه. تا اینکه شغلی در ستاد پیشنهاد شد و ماندم بین معروفِ خدمت و منکرِ کار اداری. چون فکر می کردم اهلش مؤمن باشند و اهل فریضتین، به نیت خدمت زیر بارش رفتم. اما به مرور دیدم رذالت های اداری اینجا هم اینقدر پر رنگ است که خدمت به فریضتین رنگ باخته است.
به لطف خدا در این جنگ سه ساله، موفقیت های خوبی داشتیم و کارهایی در ستاد ماندگار شد که به سادگی تعطیل پذیر نیست. اما باید گذاشت و گذشت.
این سال ها پر از تجربه بود و سختی و تلخی، اما نهایتش یقین کردم اگر کاری بخواهد انجام شود، از بیرون سازمان ها و ادارات باید شکل بگیرد، همان که در معلمی هم فهمیده بودم. نه به آموزش و پرورش امیدی هست که بخواهی در ساختارش وارد شوی و نتیجه ای بگیری، نه به ستاد و امثال ستاد …
در جبهه ی داخلی باطل هم که دقت کنی، همین شیوه را پیاده کرده اند و به دور از ساختارهای رسمی، هر آنچه نباید را پیش برده اند و در این ولایت بی قانون، کسی هم عارض شان نشده و نخواهد شد.