دولتمردان باز هم مشغول کارند

از خیلی قدیم خاطرم هست که همیشه تفکر چپ و اصلاح طلب ایران، در ظاهر خود را با مردم نشان داده و همیشه به نفع جیب مبارک اقدام کرده، شریک دزد و رفیق قافله؛ البته عزیزان راست و اصولگرا هم شگردهای خاص خودش را دارد که موضوع این مطلب نیست.

اولین بار که عمیقاً درک کردم این جماعت اشرافی چقدر چرک و ژولیده هستند، اواخر سال 89 بود. فتنه 88 به جایی رسیده بود که مردم کم کم فهمیده بودند زیر علم دروغگو سینه میزنند و فراخوان های هر از گاه جبهه اصلاحات، رنگ باخته بود و عملاً فقط در فضای غیر حقیقی تصویرسازی می شد. اینجا بود که محسن خاندان هاشمی که 13 سال بود سکان مترو تهران را در دست داشت، خیلی اتفاقی همزمان با ساعات فراخوان تجمع ضد انقلاب خارج نشین، گوش راننده های مترو تهران را کشید و سرعت حرکت مترو در کل خطوط در حد سرعت دوچرخه کاهش یافت!

نتیجه اش این بود که متروها دیرتر به ایستگاه بعد می‌رسند و تا برسند هم کلی به مسافران منتظر اضافه می شود و در ایستگاه تجمع می شود و عده ای هم که نمی توانند صبر کند از خبر مترو گذشته و برای سوار شدن به تاکسی هایی که ظرفیت جابجایی این حجم مسافر را ندارند در خیابان ازدحام کنند. از آن طرف مسافری که از مترو پیاده می شود، از فشار و تأخیر کلافه است و در حال غر زدن به این جماعت بیرون مترو می پیوندد. حالا همه چیز آماده است، جمعی ناراضی که گوشش بسته است و فکرش کار نمی کند و به زمین و زمان فحش می دهد. تهش هم در بیرون مرزها فراخوان آشوب را موفق جلوه دادند که مردم به خاطر ما ریخته اند در شهر، هم پالکی های داخل شان هم هر کس و هر اتفاقی که به مزاقش خوش نیاید را مقصر این نابسامانی ها می کند که اربابش فرصت بیاید و مشغول کار تجارت منافع شخصی باشد.

آن زمان دوستان اشتهای کمتری داشتند و مردم هم کمی آگاه تر، دست شان برای این خرابکاری ها کمی بسته تر بود. الان اما چند سالی مار خورده اند و افعی تر شده اند و به لطف مصلحت سنجی های سلیقه ای مسؤولان نظارتی و قضایی، در سطح کل کشور پروژه های عظیم تولید نارضایتی را کلنگ زده اند و هر روز یکی را افتتاح می کنند.
یک روز می رسیم به قطعی های برق تابستانی روحانی، یک روز بزرگ جلوه دادن هالیوودی کرونا و مقابلش کمبود عجیب واکسن کرونا، روز دیگر گرانی دلار و سکه، روزی کمبود گازوییل برای تولید برق زمستانی، یک روز کاهش فشار گاز، روز دیگر نبود اتوبوس، یک روز سایه ی جنگ، روزی دیگر گرانی بنزین و سیب زمینی و برنج و گوشت و روغن و مرغ و تخم مرغ و مسکن و بلیت و آلودگی هوا …
بامزه اینجاست که مثل همان مثلا خرابی مترو که پس از ساعت اعلام شده در فراخوان تجمع، به ناگاه رفع شد و معلوم هم نشد عامل خرابی چه بوده، بقیه موارد هم در دولت بعدی رفع می شود و نه کسی توضیحی دارد نه کسی مؤاخذه می شود.

ملتی هم که فکر نمی کند، چشمش دنبال رسانه است که بعد از هر پروژه ی نارضایتی، یک دلسوز مزاحم پروژه های اشرافیت را مقصر جلوه کند و خودش قسر در برود و مشغول عوام فریبی شود تا برای پروژه های بعدی مخاطب داشته باشد و در انتخابات بعدی ظاهر را حفظ کرده باشد.
یک روز جنجال بی حجابی، روزی دیگر حضور زنان در ورزشگاه؛ یک روز کنسرت و فیلتر، روز دیگر کودکان کار و … که مثلا ما فکر مردم هستیم و دلسوز. مقابل آن ها هم که می خواهند شما به کنسرت نروید ایستاده ایم !

خلاصه اینکه هر وقت این عزیران دشمن، سکاندار این جماعت شده اند، مردم را معترض خواسته اند و عصبانی که فکر کالای نایاب شود، ایشان هم در پس پرده نانی به روغن بزنند و گلیم اشرافیت شان را بزرگ تر کنند و پای شان را دراز تر از قبل در حلق ملت فروکنند.

روز انتخاب بین توهم و واقعیت

حالا دوباره وقت انتخاب است.

بین بازگشت به هشت سال تعطیلی کشور یا امتداد راه شهید رئیسی در احیای کارخانه ها.

بین سپردن کشور به محفل های پنهان قدرت یا امتداد راه حضرت امام در اعتماد به توده های مردم.

بین اداره کشور با گعده های کم مایه سیاسی یا امتداد راه رهبر انقلاب در سپردن نقش ها به جوانان خوش فکر خسته از سیاست زدگی ها.

بین بازگشت به دوران بهانه ها برای در رفتن از زیر بار مسئولیت یا تلاش جهادی برای حل مشکلات.

بین ترسیدن از کدخدا و تعطیل کردن چرخ کشور یا ایستادن هوشمندانه و فعالانه تا آنجا که دشمن به شکست فاحش اعتراف کند.

تصمیم در این بزنگاه آگاهی می خواهد.

کسی که حوصله هم صحبتی با صاحب نظران را ندارد چگونه می تواند جنبه های مختلف یک امر را در نظر بگیرد و با عزم راسخ تصمیم ها را تا رسیدن به نتیجه پیگیری کند.

کسی که با کمترین تشر و تهدید از اصول عدول می کند چگونه می تواند شانه زیر بار مسئولیت تصمیم گیری بدهد و پای تصمیم های خود بماند.

تصمیم در این بزنگاه شجاعت می خواهد.

کسی که با کمترین تشر و تهدید از اصول عدول می کند چگونه می تواند شانه زیر بار مسئولیت تصمیم گیری بدهد و پای تصمیم های خود بماند.

تصمیم در این بزنگاه عزم می خواهد کسی که برای این مسئولیت آمادگی ندارد چگونه می تواند این راه را تا رسیدن به مقصد دنبال کند و برای هر ملامت و ناملایمتی آماده باشد.

تصمیم در این بزنگاه ها شناخت عمیق از مردم می خواهد.

جریانی که تکیه او به محافل قدرت است و هنر او زد و بند و باجدهی به این و آن چگونه می تواند به مردم تکیه کند و نقش دهد و با اتکا به نیروهای تروتازه و پرتنوع مردم جلوی زیاده خواهی و عافیت طلبی محافل قدرت طلب بایستد.

تصمیم در این بزنگاه آزادگی می خواهد.

جریانی که تنها تدبیر سیاسی او باج دادن است حتما نمی تواند با مردم تعامل کند و آنها را در جهش کشور عادلانه سهیم کند و نقش دهد. جریانی که ابزار سیاسی او تفرقه است چگونه می تواند مردم را حول یک پرچم متحد کند.

جریانی که حیات و ابزار سیاسی آن ترساندن است چگونه می تواند برای مردم آرامش و امنیت بیاورد. جریانی که سرمایه های یک ملت را بنگاه معامله بیگانه برسرحقوق ملت می بیند حتما نمی تواند از فرصت هم افزایی با دولت های مستقل و ملت های آزاده استفاده کند تا منافع مردم عزیز ایران را تامین کند.

کسی که مردم را از کدخدا یا رقبا می ترساند همیشه بهانه ای دارد تا سستی خود را در دفاع از حقوق مردم ایران توجیه کند.

در کشاکش این بزنگاه بی سابقه خطای بزرگ‌ نشستن و انتخاب نکردن است وخطای بزرگ تر تردید و حیرت در انتخاب ودرنگ و تعلل در هم افزایی است و خطای بزرگ تر دست کشیدن از بلندنگری و سرگرم شدن به اهداف دم دستی است.

اکنون زمان اتلاف فرصت ها نیست و درنگ و تردید در جهش بزرگ ترین خیانت به این فرصت عظیم تاریخی است.

حالا وقت نقش آفرینی برای جبران هشت سال رکود، برای جبران هشت سال رشد صفر و رشد منفی، برای جبران هشت سال تخریب تاریخی، برای جبران هشت سال برباد رفتن سرمایه ها، برای جبران هشت سال نابود شدن فناوری ها و برای جبران هشت سال عمیق کردن گسل ها، برای جبران هشت سال از بین بردن اعتماد، برای جبران هشت سال بی عدالتی ها، برای نزدیک کردن دل ها با عدالت، برای جبران هشت سال بهانه تراشی ها و فرار از مسئولیت.

امان از بهانه ها

می گفتند بدون FATF نمی توانیم واکسن کرونا بخریم اما شد.

می گفتند بدون توافق جدید نمی توانیم نفت و فرآورده بفروشیم اما شد.

می گفتند بدون برقراری رابطه با آمریکا نمی شود صادرات غیرنفتی را افزایش داد و شد و بیشتر از این هم خواهد شد.

می گفتند نمی توان به مردم زمین داد اما شد.

می گفتند نمی توان حقوق کارگران را افزایش داد اما شد.

می گفتند رابطه با دنیا بدون رابطه با یک کشور خاص قابل افزایش نیست. شد یا نشد؟!

الان وقت برای بهانه تراشی نداریم.

کسانی که حرف از نشستن می زنند، عزمی برای پیمودن این راه را ندارند.

کسانی که یاس و ناامیدی از کلامشان می بارد این راه نخواهند پیمود.

کسانی که از دشمن می ترسند کجا می توانند از حق پیشرفت مردم دفاع کنند.

کسانی که مردم را دست کم می گیرند و ظرفیت های ایران را نمی شناسند چگونه می توانند به همه مردم متناسب با همه استعدادهایشان برای جهش کشور نقش بسپارند؟

جهاد و جهش راه و رسم دارد.

دفاع از جهش کشور ایستادگی می خواهد.

اصلاح ساختارهای فساد آفرین ایستادگی می خواهد.

ثمر دادن فناوری های پیشرفته صبر می خواهد، ایستادن پای جوان دانشمند می خواهد.

فناوری های پیشرفته ممکن است دیر به دست بیاید اما وقتی که به دست می آید ناگهان جایگاه یک کشور را در جهان تغییر می دهد.

هنر مردم ایران انتخابات بزرگ است و حالا وقت یک تصمیم بزرگ است.

وقت درنگ نیست …

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرینَ مِنْ دُونِهِمْ لاتَعْلَمُونَهُمُ اللهُ یَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فی سَبیلِ اللهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لاتُظْلَمُونَ

و شما (اى مؤمنان) در مقام مبارزه با آن كافران خود را مهيا كنيد و تا آن حد كه بتوانيد از آذوقه و تسليحات و آلات جنگى و اسبان سوارى زين كرده براى تهديد و تخويف دشمنان خدا و دشمنان خودتان فراهم سازيد و نيز براى قوم ديگرى كه شما بر (دشمنى) آنان مطلع نيستيد (مراد منافقانند كه ظاهرا مسلم و باطنا كافر محض اند) و خدا بر آنها آگاه است و آنچه در راه خدا صرف مى كنيد خدا تمام و كامل به شما عوض خواهد داد و هرگز به شما ستم نخواهد شد. انفال 60
 
 

ایام ستادی

اگر دفتر خاطراتی داشتم، قطعا این دوران نزدیک به سه سالی که در ستاد مشغول شدم را شامل ممیزی می کردم و فقط چند سطری می نوشتم از این بابت که خالی نمانده باشد.

همیشه دوری کردم از کارهای رسمی و شرکتی و به خصوص اداری، خیلی هم شک داشتم که موقعیت های رسمی و اداری که پشنهاد شده بود را به درستی رد کرده ام یا نه. تا اینکه شغلی در ستاد پیشنهاد شد و ماندم بین معروفِ خدمت و منکرِ کار اداری. چون فکر می کردم اهلش مؤمن باشند و اهل فریضتین، به نیت خدمت زیر بارش رفتم. اما به مرور دیدم رذالت های اداری اینجا هم اینقدر پر رنگ است که خدمت به فریضتین رنگ باخته است.

به لطف خدا در این جنگ سه ساله، موفقیت های خوبی داشتیم و کارهایی در ستاد ماندگار شد که به سادگی تعطیل پذیر نیست. اما باید گذاشت و گذشت.

این سال ها پر از تجربه بود و سختی و تلخی، اما نهایتش یقین کردم اگر کاری بخواهد انجام شود، از بیرون سازمان ها و ادارات باید شکل بگیرد، همان که در معلمی هم فهمیده بودم. نه به آموزش و پرورش امیدی هست که بخواهی در ساختارش وارد شوی و نتیجه ای بگیری، نه به ستاد و امثال ستاد …

در جبهه ی داخلی باطل هم که دقت کنی، همین شیوه را پیاده کرده اند و به دور از ساختارهای رسمی، هر آنچه نباید را پیش برده اند و در این ولایت بی قانون، کسی هم عارض شان نشده و نخواهد شد.

کثافت‌کاری لیبرال‌های بی‌کارنامه

من و شما یادمون نمیاد؛ اما تاریخ معاصر میگه از اول انقلاب که مهدی بازرگان مسؤول تشکیل دولت موقت شد، با وجودی که امام به صراحت از بازرگان خواست بدون در نظر گرفتن مصالح حزبی و گروهی دولت تشکیل بده، اما این مرد اکثر کابینه رو از لیبرال‌های ملی-مذهبی انتخاب کرد و این جماعت در هر گوشه‌ای از دولت، راه را برای نفوذ آمریکایی که دستش از منافع مردم ایران کوتاه شده بود باز کردند.

امام هم در صحبت‌ها و جلسات مرتب تذکراتی بهشون دادند و فرمودند « صریحاً اعلام می‌کنم: تا من هستم نخواهم گذاشت حکومت به دست لیبرال‌ها بیفتد.» (۶۷/۳/۱۲). (+) و (+)

تا اینکه در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی شیطان بزرگ، کاسه داغ‌تر از آش شدند و به تریج قباشان برخورد و استعفا دادند. اما در همان مدت حضورشان ضررها زدند به مردم و منافع ملی که نمونه اش فسخ یک طرفه و بچگانه قرارداد تسلیحاتی که پولش هم پرداخت شده بود و وجودش دردسر شده بود برای دشمن. گفتن هم ندارد که در همان لانه جاسوسی اسنادی پیدا شد که گرگ در لباس میش بودن خیلی شان را اثبات کرد.

در طول این چهار دهه که ایران به برکت نیروهای دلسوز انقلاب و با وجود تمام دشمنی و سنگ‌اندازی دشمنان توانسته در رده‌ی همسایگانی که راه هموارتر و مادیات بیشتری داشته‌اند باقی بماند و در بسیاری از حوزه‌ها بالاتر از دیگران بدرخشد.

ظریف بی‌کارنامه در کنار سردار سلیمانی پرافتخار

اما در همین شرایط، اگر کسی مبتلا به رسانه‌های مغرض نباشد و منصفانه نگاه کند، صنایع و حوزه‌هایی که به مدیریت لیبرال‌ها گرفتار بوده، راهی معکوس را در پیش گرفته‌اند و انگلی شده‌اند برای اقتصاد و فرهنگ جامعه. جهان‌بینی مبتنی بر توهمات دیکته شده از سوی دشمن و تفکرات خود حقیر بین و اجنبی پرست و متوهمانه لیبرال‌های وطنی، همیشه منتهی به تصمیماتی شده است که نفعش به بیگانه و دودش در چشم ملت رفته است. این روزها هم که واضح و شفاف می‌توانیم ببینیم که کدام حوزه‌ها موجب آزار مردم و سرخوردگی کشور شده و کدام حوزه‌ها اقتدار و جایگاه بین‌المللی و قدرت چانه‌زنی ایجاد کرده است.

این جماعت وابسته، طبق سنت همیشگی‌شان، با کمترین تعهد به اخلاق و بیشتری تظاهر به روشنفکری دینی، سعی کرده‌اند کثافت‌کاری شان را گردن دیگران بیندازند و هیچ وقت نپذیرفتند که نقص از مبانی فکری‌شان است که منجر به تصمیمات غلط و خراب شدن اوضاع می‌شود. آخرین نمونه‌ی این بی‌شرمی و بی‌اخلاقی که بارها از لیبرال‌های خودباخته و اصلاح‌طلبان قدرت‌طلب خائن دیده‌ایم، یاوه‌گویی‌های مغرضانه‌ی مدافع حقوق آمریکا در سیاست خارجی کشور است که ترجمان انحراف این قوم بی‌دین و بی‌اخلاق است.

روباهانی که در ظاهر خود را در کنار انقلاب و انقلابیون متعهد به مردم نشان می‌دهند و در فراق سلیمانی‌ها اشک تمساح می‌ریزند اما چون به خلوت می‌روند کمر به نابودی تفکر خادمان ملت می‌بندند. ان‌شاالله که به زودی مکرشان به خودشان بازگردد و مردمی را که با هجوم اطلاعات مسموم رسانه‌ای بازی خورده‌اند و اسیر مکر وزیر ارتباط قطع کن شده‌اند، بیدار شوند و ببینند که دیگر برای فریب مردم، از هزار دغل‌کاری استفاده نمی‌شود و ناشیانه و با پررویی تمام و علنی، مردم را نادان فرض می‌کنند و با وقاحت به نادانی مردم می‌خندند …

وزیر مردم و وکیل مدافع دشمن

۱۳۹۹، سالی پر از کرونا زدگی مزمن

سال 1400 تولید پشتابانی ها و مانع زدایی ها

یک سال از شروع هیاهوی کرونا و ماجراهایش گذشت. سالی پر دلهره و اضطراب برای کسانی که غرق فضای رسانه بودند و پر دردسر برای سرپرستان خانوار؛ سالی پر تنش و کم تفریح برای خانواده‌های شلوغ؛ سالی پر دردسر برای معلمانی که بدون زره و سلاح در جنگی نابرابر رها شدند و هنوز هم رها هستند.

امسال برای آموزش و پرورش سالی پر نوسان بود و ثابت شد که این نهاد زیربنایی هیچ حرفی برای گفتن نداشت و ندارد. نمونه هایش زیاد است اما کافی است بخشی از اتفاقات و سخنان مردان این حوزه در این سال را به خاطر بیاوریم، از سخنان متناقض وزیر درباره بازگشایی مدارس تا ماجراهای غمناک شاد …

مدارس هم با تمام زحمات معلمان، در حال برگزاری کلاس هایی بی کیفیت و عجیب هستند که با هزار زحمت و هزینه تدارک دیده اند. اما اینقدر درگیر سخت افزار قصه بودند که گاهی فراموش شد که وظیفه و هویت مدرسه چیست.

در این گیر و دار قسمت من شد که با چند مدرسه درگیر باشم و دست و پا زدن شان را در این وانفسا ببینم. از دبستان تلاش که کاملا منفعلانه غرق توهم ورشکستگی شد و به دام صنعت آموزش افتاد و خودش را به فردی تاجر مسلک و بد سابقه سپرد تا هر چه از مدرسه بودن و اعتبار برایش مانده بود، ذره ذره به باد دهد، تا الغدیر مهر هشتم که دچار افراط و تفریط شد و از ترم اول پر برنامه ای که از ۷ تا ۱۹ بچه ها را درسی کرد و ترم دوم مجبور شد کلی درس را از برنامه حذف کند و رضایت اولیا را بخرد، غافل از اینکه همین عدم ثبات در ذهن اولیا بزرگترین نقطه ضعف خواهد شد.

اما بزرگترین تجربه‌ی امسالم خواجه نصیر است که همیشه در ذهنم مدرسه ای بود خوشنام و عزیز، همین بود که حاضر شدم از بین تمام پیشنهادات ریز و درشت، همکاری با آقای آهنگری بزرگوار همکار باشم و انتخاب خوبی هم بود. هر چند از قدیم این مجموعه معروف بود به حقوق کم و مزایای ناکافی.

به هر حال هر طور بود، امسال به لطف خدا گذشت و وارد سده ای جدید شدم و در چند قدمی چهل سالگی قرار گرفتم.

امیدوارم این سال سالی بهتر از پارسال برای آموزش و پرورش باشد و مدیرانش از منجلاب ستادی کاری و غرور خارج شوند و کار را به کاردانش بسپارند شاید نسل‌های بعدی ایرانی و مسلمان تربیت شوند و کاری برای این مرز و بوم از پیش ببرند که سخت به این مهم محتاجیم …

روزگار ماتم شد

سال‌ها هست هر سال محرم دو کار را حتماً انجام می‌دهم که هیچ وقت هم برایم تکراری نمی‌شود و هر سال هم روحم را شاد می‌کند.

اولی خواندن « دوازده بند محتشم » ، در خلوت خودم و به دور از روزمرگی هایم.
دومی هم خواندن « با کاروان نیزه » در خلوت خودم و به دور از روزمرگی هایم.

شما را نیز توصیه می کنم به این اعمال متبرکه در کنار شرکت در هیئات مقدسه.

عزاداری‌ها مقبول، التماس دعا

 

تربیت چه چیز نیست؟

تربیت کردن نوعی رها سازی، آزاد پروری و پرورش روحیه ی استقلال و تفرد است. انسانی که از خود آزاد نشده، به دیگری وابسته می شود و هنگامی که رام دیگری شد نمی تواند هویت خویش را شکل دهد و کسی که به هویت خویش دست نیابد تربیت در او تعطیل شده است. البته همه این ها بدین منظور نیست که اطاعت، فرمان بری، مطیع بودن و تابع مقررات بودن را نادیده بگیریم. بلکه اگر خواهان اطاعت مطبوع و نه اطاعت منفور در کودکی هستیم باید استقلال او را حفظ کنیم. بدین ترتیب، تربیت کردن، با دست آموز کردن، اهلی کردن و رام کردن متفاوت است.
تربیت انسانی، آن هم انسان آزاد اندیش و خداجو با روش های ماشینی مغایر است و شأن و منزلت آدمی فراتر از آن است که در این محدوده ی تنگ، خود را رام و مطیع برنامه های از پیش تعیین شده کند.

سازگاری در مفهوم اصلی خود یک کنش و واکنش دو جانبه بین فرد و محیط است که هم فرد باید خود را با محیط تطبیق دهد و هم محیط مطابق با ساختار شخصیتی و نگرش فرد تغییر یابد. اما متاسفانه هدف اغلب نظام های آموزش و پرورش این است که کودکان و نسل جدید را تا حد امکان به همنوایی و سازش با آن چه که در ساختار اجتماعی تثبیت شده است وادار کنند. این سازش که از اساس با سازگاری تفاوت دارد دانش آموزان را در موضع انفعال، بی تفاوتی، درماندگی و نهایتا عقب افتادگی قرار می دهد. به نحوی که آنها از ساده ترین و سطحی ترین مهارت های اجتماعی محروم می شوند. در پاره ای از اوقات این دانش آموزان از منظر متولیان مدرسه، آرام ترین و با انضباط ترین و مطیع ترین دانش آموزان محسوب می شوند و حتی مورد تشویق قرار می گیرند چرا که با سازش خود، تسلیم مطلق به فرامین و محرک ها و دستور العمل ها هستند و هیچ گونه دردسری برای مدرسه و یا خانواده ندارند!

در تربیت، آن هم در تربیت فطری و درونی کودک، نیازی به این همه هجوم برنامه ها و روش ها و تکنیک های تربیتی نیست، زیرا در طبیعت زندگی کودک، چیز از دست رفته ای وجود ندارد که بخواهیم آن را از بیرون به او تحمیل کنیم. زندگی کودک به شکل ساده، اولیه و فطری آن سراسر معنی، هستی، زیبایی و پاکی است. زیرا کودک آدمی، آدمی تر از آدمی و دینی تر از او و خلاق تر و سالم تر از اوست. نهایت تلاش ما بزرگسالان باید اجتناب کردن هوشمندانه و دخالت نکردن زیرکانه در فرآیند رشد طبیعی آنها باشد تا آنها بتوانند اصالت، پاکی و زلالیت حیات خویش را در میان آلودگی های محیط بیرونی حفظ کرده و تداوم بخشند.
محتوای تربیت، چیزی خارج از وجود کودک نیست، بلکه تنها باید شرایط مناسب و موقعیت انگیزشی برای به فعلیت رسیدن آنچه در درون و فطرت خویش نهفته دارد فراهم آورد. به عبارتی دیگر، معنای تربیت در محتوای آن نیست، بلکه در چگونگی تحقق یافتن آن است.
هنر ما به عنوان مربی و بزرگسال حداکثر این است تا حد امکان نگذاریم که این حس خودیافته و زندگی خود انگیخته در خلال برنامه های آموزشی و روش های تربیتی کمرنگ و یا نابود شود! به عبارت دیگر، بنا نیست که ما کودکان را تربیت کنیم، بناست کاری نکنیم که آنها بی تربیت بشوند!
بنا نیست ما به کودکان راستگویی را بیاموزیم، بناست کاری نکنیم که صداقت و راستگویی آنها تبدیل به دروغگویی و ریاکاری شود.
بنا نیست ما کودکان را دینی کنیم یا دین دهی کنیم بلکه بناست کاری نکنیم که حس دین و فطرت خداجویی آنها تضعیف شود.
بنا نیست ما کودکان را کنجکاو کنیم، بناست کاری نکنیم که کنجکاوی آنها تبدیل به بی‌تفاوتی و اشباع زدگی شود.
بنا نیست ما به کودکان درس محبت و مهرورزی و صمیمیت بدهیم، بناست کاری نکنیم که این ویژگی های خودآورده از بین برود.

هم اکنون و در اینجا، این سوال در ذهن نقش می بندد که « پس تربیت چیست؟ و چه باید کرد؟ هیچ گونه مطلب و یا تعریف نظام یافته و مدونی ارائه نگردید. »
در پاسخ به این سؤال به جا و شایسته باید گفت: «حکایت همچنان باقیست.»

تربیت کپی کاری نیست

فرق است بین «الگو دادن» و «الگو یابی»، الگو دادن از بیرون مانع الگویابی از درون است. وظیفه مربیان ارائه یک جانبه الگوهای از پیش تعیین شده (هرچند مطلوب و پسندیده) به متربی نیست بلکه فراهم کردن شرایطی است که او با میل درونی و از روی نیاز الگوهای مورد نظر خود را در جامعه و در محیط آموزشی و پرورشی خود کشف کند و نه اینکه با تبلیغات و پاداش ها آن را بپذیرد. پیداست که هنر مربی این است که کاری کند که متربی الگوهای متعالی مورد نظر را خود کشف کند و با آنها همانندسازی کند. به عبارت دیگر در الگو دادن فرایند تقلید حاکم می شود که جنبه های بیرونی و تصنعی آن بر جنبه های درونی و خود انگیخته غلبه دارد و در الگویابی فرایندی حاکم است که جنبه های درونی و فطری غلبه می کند. در الگو دادن این مربی و بزرگسال است که برای افراد به طور اجباری و یا بر اثر مشوق های بیرونی الگو تعیین می کند و در الگویابی این متربی است که خود شخصا برای کمال بخشیدن به نیازهای فطری و شکوفایی تمامیت خویش ؛ الگوی مورد نظر را کشف و با آنها همانند سازی می کند. باید یادآور شد که الگودهی به سبک و روش اقتدارگرایانه و تحکمی، مانع الگویابی درونی و خودانگیخته از جانب متربی می شود و بجاست که در این روش به ملاحظات روانی عاطفی در قلمرو نیازها و رغبت های درونی توجه شود. متربی از طریق ارائه ی نمونه و الگوهای فیزیکی تربیت نمی شود بلکه از طریق پیروی آگاهانه از راهنماست که هدایت می شود.

هنر مربی محروم ساختن کودک از پاسخ ها، محرک ها و امکانات آماده است تا او به واسطه ی تلاش و بر اساس تحریک نیاز، آن چه را که می خواهد با دست خویش و با کوشش و رنج سازنده بجوید. اولین و سازنده ترین مربی کودک، رنج ها و زحمت هایی است که در جریان رشد خویش تحمل می کند، زیرا آدمی تنها در برخورد با مشکلات و موانع است که خود را می یابد و در محرومیت شدید است که برخورداری را حس می کند!
آدمی باید یاد بگیرد آنگونه به حوادث و موانع محیط پیرامون بنگرد که تلخ ترین و دردناک ترین آنها را هوشیار کننده و سازنده ی وجود خویش بداند. او باید یاد بگیرد چگونه قدرت را از درون ضعف و نعمت را از درون محنت و آسایش را در خلال سختی و بی نیازی را از درون محرومیت و امنیت را از درون نا امنی جستجو کند. اما عموم والدین برای تأمین امنیت، رفاه و آسایش فرزندان خود به جای پرورش اینگونه توانمندی های درونی سعی در تأمین بنیه های مادی، امکانات بیرونی از جمله فراهم آوردن وسایل و ابزار تفریح و بازی، گسترش و توسعه محیط مسکونی و تجهیز امکانات رفاهی آنها دارند. کودکان ما باید یاد بگیرندچگونه وجود خویش را در برابر ناملایمات حفظ کنند. هم چنانکه برای مقاوم کردن بدن در برابر ویروس ها و باکتری ها، باید آن را واکسینه کرد. روان کودک نیز باید به طور دائم از طریق وارد کردن ویروس های مصلحتی مقاوم گردد تا در بزرگسالی و هنگام برخورد با مشکلات واقعی مهارت مقابله و توان روبرو شدن را داشته باشد. بعضی از پدر و مادرها برای اینکه فرزندانشان را خوشبخت کنند به طور دائم سعی می کنند به تمامی خواسته های فرزندان پاسخ مثبت دهند، همه نیازهایشان را برطرف کنند و محیط آنها را از هرگونه رنج و مشکلی دور کنند. کودکانی که در چنین محیطی رشد می کنند موجوداتی بدبخت، شکننده، مفلوج و بی کفایت خواهند بود که در هنگام برخورد با کوچک ترین حوادث و کمترین مشکلات خود را یافته و احساس افسردگی و یاس و شکست می کنند، زیرا یاد نگرفته اند چگونه صبوری و شکیبایی کنند. هر اندازه یک مربی دلسوز احساس مسئولیت بیشتری برای تربیت متربی خود داشته باشد سعی می کند او را با سختی های و دشواری های بزرگتری مواجه سازد و تربیت بلامحوری را در مقابل ناز پروری قرار دهد. یکی از عوامل مهم در شکوفایی استعدادهای کودک و رشد و تعالی شخصیت او، برخورد با مشکلات و رنج و بلایی است که او را به مواجهه و مقابله ی رشد دهنده وا می دارد و این عین بی رحمی است که کودکان را از مواجهه با مشکلات دور کنیم.

مدیر مجازی

اینکه مدیریت مدرسه از دفتر خود تمام قسمت های مدرسه را می بیند، با وجود مزایایی که دارد، اما باعث شده ایشان در انظار کمتر ظاهر شوند و فاصله مدیر و کارکنان بسیار زیاد است. دوربین باعث می شود شما بقیه را ببینید، اما گاهی لازم است بقیه هم شما را ببینند. فراتر از این، خیلی اوقات کارکنان نیاز دارند برای روحیه بهتر با شما صحبت کنند.

خیلی وقت ها نیروها به شدت نیاز دارند حرف شان را به شما بگویند و قصدشان این نیست که برای صحبت های شان جوابی از شما بگیرند. اینکه شما سعی دارید مسائلی که مطرح می شود پاسخ دهید، نشان دهنده لطف و توجه شماست، اما خیلی اوقات اصلا گفتگو برای گرفتن پاسخ نیست. همین که نیروی انسانی حرفش را زده باشد کافی است و بعدش همان کاری که شما می خواهید انجام می دهد. فقط گوش می خواهد. فقط فقط یک گوش شنوا می خواهد.

گاهی نیرو فقط یک چشم بینا می خواهد، چشمی که بی صدا و بی حرف فقط بیاید و ببیند که او دارد کار می کند. نمی خواهد بشنود که کارش درست بوده یا نه، فقط می خواهد دیده شود.

گاهی نیرو همراهی یک تکیه گاه قابل اعتماد را می خواهد، می خواهد موقع ناهار مدیرش را کنار خودش حس کند، در حیاط میان بچه ها مدیرش را تکیه گاه مقبولیت و اقتدارش ببیند.

اما متأسفانه گاهی در شلوغی کارها، مدیر من مثل یک معاون اجرایی می شود، در جزیی ترین کارها خودش وقت می گذارد، به نیرو اعتماد نمی کند که کار را بسپارد و کنار باشد و گوش و چشم و تکیه گاه شود. از دور تمام کار را ببیند و برای زمان های طولانی قبل از نیرویش فکر کرده باشد و بداند چند وقت بعد از این هر کسی چه باید بکند. من دوست ندارم مدیرم با من از بحران ها مطلع شود و همراه من راه حل بحران را بیابد. دوست دارم مدیرم در بحران حرف آخر و مؤثر را بزند. دوست دارم وقتی من درگیر بحران هستم و نمی توانم و وقت ندارم فکر کنم، مدیرم به جای من فکر کند.

اما از همه ی این حرف ها گذشته من واقعا مدیرم را دوست دارم و زحماتش را می بینم و درک میکنم. اما رنج می برم از اینکه مدیرم مرتب از بحرانی به بحرانی دیگر می پرد و سازمان نمی تواند مشکلات را به موقع حل کند که به بحران نرسد و نمی تواند خودش بحران را حل کند که به مدیر نرسد.

پیمایش به بالا