مفید
هجرت مفید
بعد از چهار سال تحت فشار روحی کار کردن، بالاخره بهانه ای پیدا شد تا از محیطی که ۲۱ سال از عمرم را با خوشی و تلخی در آن گذراندم جدا شوم و هجرتی دلپذیر داشته باشم. امروز خوشحالم از محیطی که در تمام این مدت شاهد ضعف و افولش بودم دور می شوم و امیدی ندارم روزی را ببینم که دوباره به دوران پویایی و دغدغه های زیبا و دلسوزی و ایثار کارکنان شاداب و دانش آموزان رو به رشدش بازگردد.
در این مدت هر قدر توانستم برای زنده ماندن روحیه ی دلسوزانه ی مدرسه انجام دادم. اما برای محیطی که حتی دلسوزی و وقت گذاشتن نیروهای تربیتی مدرسه برای تربیت دانش آموزان، با میزان حقوق و مزایا کم و زیاد می شود، کار زیادی نمی توان کرد.
به هر حال برای تمام همکاران سابقم آرزوی بازگشت به معلمیِ پیامبرانه و دور شدن از شغل معلمی دارم و برای دانش آموزان عزیز یافتن هویت و بینایی آرزومندم.
همیشه خوشحال خواهم شد از شنیدن خبر تغییر و بازگشت به اصول و دوری از تفکرات مخربی که مفید را موریانه وار از درون تهی و دنباله روی را جایگزین خود باوری کرد.
هجرتی دیگر
بعد از سال ها قسمت شد مقطع عوض کنم و بشوم معلم دبستان. همیشه از این کار فرار کرده بودم و می ترسیدم از سر و کله زدن با بچه های ریزه میزه ی دبستان. این چند سال کنار کار اجرایی در یک دبستان، زیر چشمی زیر نظرشان داشتم که ببینم می توانم با این سن کنار بیایم یا نه. حالا می خواهم تجربه اش کنم.
همین که قسمت شد هجرت کنم و از رخوت مفید خارج شوم، نعمت بزرگی است که تا امروز خودم مانعش بودم. اما امسال برای اولین بار نظرات فضایی مجتمع نشینان به دردم خورد و سبب خیر شد. امسال اگر خدا بخواهد، همزمان هم با بچه های دبستان و هم با بچه های دبیرستان کلاس دارم. ضمنا هم مسؤول فناوری اطلاعات هستم هم فرهنگی. احتمالا سال جالبی بشود! البته اینکه در کنار رفیق همیشگی ام در تلاش نیستم، سخت است، اما اگر برنامه های او را بتوانم اجرا کنم و زمینه آماده شود که برگردد …
محیطی متفاوت و کاری متنوع که اگر خدا بخواهد و شکل بگیرد، خیرات زیادی برای من و بچه های ریزه میزه خواهد داشت.
شما دعوت هستید
بالاخره بعد از چند ماه خاک بنایی خوردن و انتظار، دوباره نمازخانه ی مدرسه بازگشت به همان جایی که سال ها قبل در آن نماز می خواندیم.
این چند سال، هر وقت به زیر زمین می رفتم و اتاق های نمور و تاریک و بی مصرف گروه های آموزشی را – که متأثر از طرح حذف معاونت پرورشی در دولت اسبق بود – می دیدم، دلم برای نمازخانه ای که سال ها در آن نماز خوانده و کار گروهی کرده بودیم حسابی تنگ می شد.
حالا باز هم محراب قدیمی که پس زمینه ی آشنای صحبت های کوتاه و دلچسب حاج آقا شکوری که چاشنی خوش طعم یک روز از زندگی مان می شد و تا شب کام مان را شیرین می کرد، به نمازهای جماعت مدرسه معطر می شود.
مراسمی کوتاه با همان دستگاه آمپلی فایر قدیمی مدرسه، خاطرات سال های دور را برایم زنده کرد.
هر چند در این ساخت و ساز، شکل و شمایل کتابخانه تغییر کرد و کتابخانه مهمان اتاق ما شد، اما به بازگشت نمازخانه به جایگاه خودش می ارزید.
پیشنهاد می کنم اگر فرصت کردید، سری به نمازخانه ی مدرسه بزنید و گنجینه ی خاطرات را کمی زیر و رو کنید.
شما دعوتید به جایی که هوس می کنید نمازتان را به همراه یک صفحه قرآن و تعقیبات بخوانید.
انتقال کتابخانه
یکی از خاطره انگیز ترین تصاویری که از دوران دبیرستان به یاد دارم، سختی های جابجایی کتابخانه ی مدرسه است و دقت و نظم آقا رودسری که امیدوارم هر جا هست سلامت و موفق باشد. آن سال کل کتاب های کتابخانه را در کارتن موز گذاشتیم و سه طبقه پایین بردیم، کد زدیم و لیست برداری کردیم. تابستان پر برکتی بود.
بعد از سال ها، حالا که مسؤولیت کتابخانه ی مدرسه به کارهایم اضافه شده، باز هم جابجایی این بار دقیقا برعکس جابجایی آن سال اتفاق خواهد افتاد. نمازخانه قدیم مدرسه با همان محراب زیبا و دوست داشتنی احیا می شود و کتابخانه به طبقه بالا می آید.
پروژه ی بزرگی است که وقت و فکر زیادی می خواهد. کتابخانه ای باز و در دسترس که باید منظم و پویا هم باشد. دعا کنید خوب از آب دربیاید.
لذت ما و بهره خواری دوستان
هفته شهدای امسال هم با تمام دردسرها و خوشی ها و دلخوشی ها و لذت ها به پایان رسید.
جای شما خالی … چه بی مسؤولیتی ها و دل نسوزندان های دوستان و کمک و مساعدت های آشنایانی که سخت می شود ارتباطی بین شان با هفته شهدا برقرار کرد اما بیشترین نقش را در برگزاری داشتند، دیدیم … چه تفاسیری که توجیهی تو خالی برای شانه خالی کردن از کار و چسبیدن به دنیای روزمره بود شنیدیم … چه زجری بابت نیمه تمام رها کردن کارها و امانت دار نبودن ها چشیدیم … اما هیچ کدام نتوانست هفته بزرگداشت شهدای دبیرستان مفید را کمرنگ کند.
در نهایت هم جز همین رفقایی که در گوشه ی تاریک ذهن شان به این زودی ها نوری نخواهد تابید که درک کنند تنها خودشان هستند که پشت هفته شهدا قایم شده اند و توفیق نداشته اند در صف خادمان شهدا باشند نه کس دیگری.
جای شما که غایب همیشگی کارهای فرهنگی هستید هم خالی … باز دست تان درد نکند که بعد از پایان کار سر و کله تان پیدا می شود و می خواهید از گزارش کارهای انجام شده و عکس و فیلم ها آماری بسازید و کلاهی از این نمد برای خود دست و پا کنید. امیدوارم همیشه در زندگی بهره خواری تان موفق و پیروز باشید و اجر زحماتی که برای بایگانی آمار و ارقام فعالیت های فرهنگی می کشید با مدیران آ. و پ. ان شاءالله.
اما بودند دوستانی که تمام تلخی های کوچک کار را با حضور و یاری و مشارکت و حتی با دلداری و حمایت لفظی شیرین کردند و در نقاط بحرانی کار، بدون چشم داشت و توقعی، مسؤولانه برای شهدا زحمت کشیدند و بار را به مقصد رساندند.
در نهایت باید تشکر کرد از دانش آموزانی که با تمام مشکلات، تجربه ای بزرگ اندوختند و یک پروژه عظیم را به نتیجه رساندند. ان شاءالله تجربه شان راه برگزاری هفته شهدا های بعدی را هموار می کند و همت شان را استوار تر …
زندگی پرورشی
به لطف خدا، از امسال مدرسه ی ما، مدرسه ی زندگی شده است و دانش آموزان در مدرسه زندگی واقعی را تجربه می کنند. یکی از محل هایی که از قبل هم مدرسه ی زندگی بوده است، پرورشی مدرسه است. بچه ها در پرورشی به دور از روال های دست و پا گیر، مهارت می آموزند، اشتباه می کنند، رفاقت می کنند، روی استعداد شان تمرکز می کنند، نقاط ضعف شان را به نقاط قوت تبدیل می کنند و حتی وقت های بیکاری شان بازی می کنند!
اینجا بچه ها یاد می گیرند، یاد می دهند، نشاط دارند، رشد می کنند؛ اما در طرح مدرسه زندگی، با اینکه همه ی این کلمات زیبا دیده شده است، اسم و رسمی از پرورشی نمی بینید!
# من مربی هستم
مدرسه ی ما از قدیم تر ها معروف بود به تربیت و آموزش خوبی هم داشت. بعد از انتخابات ۷۶ کم کم آموزش شد اصل و قرار شد تربیت در متن کلاس درس – البته در حاشیه ی درس های مصوب – مطرح شود. مثلا معلم فیزیک همین که آدم خوبی است، بچه ها هم فیزیک یاد می گیرند هم اگر روزی گفت دروغ نگویید، تربیت می شوند.
پس از مدتی چند ساله، مشکلی نمایان شد که چرا معلم خوب فیزیک، در این مدت نگفته دروغ نگویید؟! پس لازم شد منبعی پیدا کنیم که بچه ها یک بار هم که شده بشنوند که نباید دروغ گفت!
اما در همین مدت، تغییرات دیگری هم رخ داده بود که در جریان سریع جامعه و مدرسه و … کمتر به چشم می خورد. آن هم این که تربیت نیروی انسانی هم با سرعت پیش رفت و روش های رفتار گرایانه تبدیل به شناختی و واقعیت درمانی و … شد. اما تغییر مهم تر اینجا بود که در لایه های پنهان رفتاری نیروی انسانی کار کشته و آموزش دیده و متخصص و با سابقه ی ما، حس مدیریت ریشه دواند. الآن همه در زمینه های مختلف صاحب نظر هستند و طرح و برنامه دارند و در شوراها بحث های داغ و زیبایی در جریان است. از کنار هر اتاق که عبور کنی، حداقل دو نفر در حال بحث در مورد رفتار سازمانی و فلسفه آ. و پ. و روش های برخورد مناسب در سازمان و مخاطب شناسی و شیوه های تشویق و تنبیه و مشتری مداری! و هزار مسأله ی حل شده و حل نشده هستند. در شوراهای مدرسه هفته ها و ساعت ها بحث و تبادل نظر می شود برای یک اتفاق ساده مثل نحوه برگزاری و جوایز مسابقات دهه فجر، اما هنگام اجرای مسابقات، همه کنار گود ایستاده اند و مترصد نکات تربیتی هستند که باید در مسابقات رعایت شود و نشده تا در جلسات بعدی شورا موضوعش را مطرح کنند و به تجربیات سازمان افزوده شود!
یکی هم نیست – حداقل در وبلاگش – داد بزند اگر روزی مشکل مدرسه ی ما تمرکز مدیریت بوده، الان این قدر آموزش داده ایم و مدیر تربیت کرده ایم و اختیار داده ایم که هر کسی حداقل در اتاق خودش اصول مدیریت را رعایت می کند و مثل عقاب مشکلات همکارانش را رصد می کند و در شورا مطرح می کند، الان مشکل ما نداشتن « مربی » است. مربی ای که تکنیسین کار تربیت باشد و در اجرای کارها « وسط گود » باشد نه ناظر آگاه. الآن مشکل واضح مدرسه ی ما این است که به تعداد انگشتان یک دست هم تکنیسین و آچار فرانسه نداریم در مدرسه. مدرسه شده مجمع مدیران خوش فکر و کارکشته و مدبر که دست به سیاه و سفید نمی زنند مگر اینکه مجبور شوند. تا وقتی کاری که زمین مانده به بحران نرسد، کسی سراغش را نمی گیرد. مربی های مدرسه انگار در حال انقراض هستند و مدیرها حال مربی بودن ندارند.
من طاقتم تمام شد و برای شروع در وبلاگم داد زدم، تبعات و حرف و حدیث های بعدی هم فدای سر تربیت و دانش آموزان و اولیایی که از شنیده ها انتخاب مان کرده اند. شما اگر دستت می رسد کار بیشتری بکن …
تجدید فکر
همیشه اردوی جهادی برایم مبدأ تحولاتی بوده که در سال های مختلف زندگی به سراغش رفته ام یا به سراغم آمده اند. گاهی از فرصت کوتاه جهادی استفاده کرده ام برای شروع کاری یا تحولی، گاهی هم کارهایی را که خواسته ام تمام کنم، به بهانه ی مشغول جهادی بودن تمام کرده ام. شیرین ترینش هم تمام شدن همکاری با مفید3 که به بهانه ی سفر بشاگرد رقم خورد …
حالا یک سال از شروعی که با جهادی 92 داشتم سپری شده و در آستانه ی جهادی دیگری در دبیرستان مفید قرار گرفته ام. جایی که مبدأ تجدید حیات فکری من و خیلی های دیگر بود. حالا باری بر دوشم احساس می کنم که قدمی بردارم برای تجدید حیات این جوی خروشان به گل نشسته. امیدوارم بتوانم خوب درس پس بدهم و قدمی برای اردوی جهادی دبیرستان مفید بردارم. قدمی نه در اجراییات، قدمی در تحول فرهنگ جهادی …
پی نوشت: منتظر کمک ت هستم. بله با خودت هستم. خودت رو به اون راه نزن.
به بهانه ی جلسه 36
یکی از بسترهای تربیتی ماندگار مفید، جلسه هفتگی است. هیچ وقت نفهمیدم و نتوانستم کشف کنم که فکر اولیه جلسات هفتگی از چه کسی بوده و دقیقاً برای چه هدفی راه اندازی شده است. اما به هر دلیلی که بوده، برای فارغ التحصیلان منافع زیادی داشته است و این منافع در این چند سال بسیار مشهود شده است. چون تفاوت روابط داخل دوره ای فارغ التحصیلانی که جلسه هفتگی درست و درمانی ندیده اند، با فارغ التحصیلان قدیم قابل مشاهده است.
مهارت هایی که در جلسات هفتگی کسب می شود، کمتر بستری برای بروز در مدرسه دارد. با هیچ برنامه ی مشابهی نمی توان مدیریت با ثبات و استواری در تشکیل برنامه های منظم هفتگی، تعمیق رفاقت ها، مهارت شهر گردی و خیابان شناسی، برگزاری میهمانی بی تجمل، توجه به مناسبت ها و مهارت در برگزاری مجالس مذهبی، سیاسی، هنری،تفریحی را در دانش آموزان مقطع دبیرستان نهادینه کرد. این ها بخشی از مزایای دوران تحصیل جلسه هفتگی است. مزایای دیگر جلسه هفتگی بعد از فارغ التحصیلی نمایان می شود و درست وقتی که جوانان دیگر در جامعه رها می شوند، جلسه هفتگی بچه های مدرسه را در کنار یکدیگر حفظ می کند و بستری می شود برای رشد بیشتر و تقویت مهارت های دانشجویی.
اما حیف که جلسات هفتگی دیگر هفتگی نیست و برای برگزاریش بین مسؤولان مدرسه اختلاف نظر فراوانی رخ داده است که ریشه هایش را باید در کم توجهی به نقش تربیتی مدرسه و اداری سازی روال های تربیتی بجوییم.