مدرسه

۱۳۹۹، سالی پر از کرونا زدگی مزمن

سال 1400 تولید پشتابانی ها و مانع زدایی ها

یک سال از شروع هیاهوی کرونا و ماجراهایش گذشت. سالی پر دلهره و اضطراب برای کسانی که غرق فضای رسانه بودند و پر دردسر برای سرپرستان خانوار؛ سالی پر تنش و کم تفریح برای خانواده‌های شلوغ؛ سالی پر دردسر برای معلمانی که بدون زره و سلاح در جنگی نابرابر رها شدند و هنوز هم رها هستند.

امسال برای آموزش و پرورش سالی پر نوسان بود و ثابت شد که این نهاد زیربنایی هیچ حرفی برای گفتن نداشت و ندارد. نمونه هایش زیاد است اما کافی است بخشی از اتفاقات و سخنان مردان این حوزه در این سال را به خاطر بیاوریم، از سخنان متناقض وزیر درباره بازگشایی مدارس تا ماجراهای غمناک شاد …

مدارس هم با تمام زحمات معلمان، در حال برگزاری کلاس هایی بی کیفیت و عجیب هستند که با هزار زحمت و هزینه تدارک دیده اند. اما اینقدر درگیر سخت افزار قصه بودند که گاهی فراموش شد که وظیفه و هویت مدرسه چیست.

در این گیر و دار قسمت من شد که با چند مدرسه درگیر باشم و دست و پا زدن شان را در این وانفسا ببینم. از دبستان تلاش که کاملا منفعلانه غرق توهم ورشکستگی شد و به دام صنعت آموزش افتاد و خودش را به فردی تاجر مسلک و بد سابقه سپرد تا هر چه از مدرسه بودن و اعتبار برایش مانده بود، ذره ذره به باد دهد، تا الغدیر مهر هشتم که دچار افراط و تفریط شد و از ترم اول پر برنامه ای که از ۷ تا ۱۹ بچه ها را درسی کرد و ترم دوم مجبور شد کلی درس را از برنامه حذف کند و رضایت اولیا را بخرد، غافل از اینکه همین عدم ثبات در ذهن اولیا بزرگترین نقطه ضعف خواهد شد.

اما بزرگترین تجربه‌ی امسالم خواجه نصیر است که همیشه در ذهنم مدرسه ای بود خوشنام و عزیز، همین بود که حاضر شدم از بین تمام پیشنهادات ریز و درشت، همکاری با آقای آهنگری بزرگوار همکار باشم و انتخاب خوبی هم بود. هر چند از قدیم این مجموعه معروف بود به حقوق کم و مزایای ناکافی.

به هر حال هر طور بود، امسال به لطف خدا گذشت و وارد سده ای جدید شدم و در چند قدمی چهل سالگی قرار گرفتم.

امیدوارم این سال سالی بهتر از پارسال برای آموزش و پرورش باشد و مدیرانش از منجلاب ستادی کاری و غرور خارج شوند و کار را به کاردانش بسپارند شاید نسل‌های بعدی ایرانی و مسلمان تربیت شوند و کاری برای این مرز و بوم از پیش ببرند که سخت به این مهم محتاجیم …

مدیر مجازی

اینکه مدیریت مدرسه از دفتر خود تمام قسمت های مدرسه را می بیند، با وجود مزایایی که دارد، اما باعث شده ایشان در انظار کمتر ظاهر شوند و فاصله مدیر و کارکنان بسیار زیاد است. دوربین باعث می شود شما بقیه را ببینید، اما گاهی لازم است بقیه هم شما را ببینند. فراتر از این، خیلی اوقات کارکنان نیاز دارند برای روحیه بهتر با شما صحبت کنند.

خیلی وقت ها نیروها به شدت نیاز دارند حرف شان را به شما بگویند و قصدشان این نیست که برای صحبت های شان جوابی از شما بگیرند. اینکه شما سعی دارید مسائلی که مطرح می شود پاسخ دهید، نشان دهنده لطف و توجه شماست، اما خیلی اوقات اصلا گفتگو برای گرفتن پاسخ نیست. همین که نیروی انسانی حرفش را زده باشد کافی است و بعدش همان کاری که شما می خواهید انجام می دهد. فقط گوش می خواهد. فقط فقط یک گوش شنوا می خواهد.

گاهی نیرو فقط یک چشم بینا می خواهد، چشمی که بی صدا و بی حرف فقط بیاید و ببیند که او دارد کار می کند. نمی خواهد بشنود که کارش درست بوده یا نه، فقط می خواهد دیده شود.

گاهی نیرو همراهی یک تکیه گاه قابل اعتماد را می خواهد، می خواهد موقع ناهار مدیرش را کنار خودش حس کند، در حیاط میان بچه ها مدیرش را تکیه گاه مقبولیت و اقتدارش ببیند.

اما متأسفانه گاهی در شلوغی کارها، مدیر من مثل یک معاون اجرایی می شود، در جزیی ترین کارها خودش وقت می گذارد، به نیرو اعتماد نمی کند که کار را بسپارد و کنار باشد و گوش و چشم و تکیه گاه شود. از دور تمام کار را ببیند و برای زمان های طولانی قبل از نیرویش فکر کرده باشد و بداند چند وقت بعد از این هر کسی چه باید بکند. من دوست ندارم مدیرم با من از بحران ها مطلع شود و همراه من راه حل بحران را بیابد. دوست دارم مدیرم در بحران حرف آخر و مؤثر را بزند. دوست دارم وقتی من درگیر بحران هستم و نمی توانم و وقت ندارم فکر کنم، مدیرم به جای من فکر کند.

اما از همه ی این حرف ها گذشته من واقعا مدیرم را دوست دارم و زحماتش را می بینم و درک میکنم. اما رنج می برم از اینکه مدیرم مرتب از بحرانی به بحرانی دیگر می پرد و سازمان نمی تواند مشکلات را به موقع حل کند که به بحران نرسد و نمی تواند خودش بحران را حل کند که به مدیر نرسد.

پارادوکس شبکه ای

با اینکه همیشه در فضای رایانه و رسانه بوده ام و این ها یکی از بازی و سرگرمی ام بوده اند، اما به لطف خدا هیچ وقت محتاجش نبوده ام و در حد بازی و سرگرمی مانده اند و حتی وقتی برای کارهای تخصصی شبکه هم مزدی گرفته ام، باز به دید همان سرگرمی کارم را انجام داده ام. شاید برای خیلی ها این مسأله ذهنیات و سؤال و شبهاتی ایجاد کرده باشد، گاهی کسانی مثل آرمان و محمد رضا این سؤال را گفته اند و گاهی تر که نمی دانم چقدر بوده و چه کسانی، نپرسیده اند که چرا کسی که دوره های مفصل شبکه خوانده و واحدهای آی تی گذرانده، سال ها تجربه کارهای سبک و نیمه سنگین شبکه داشته، سفارش های قد و نیم قد و وقت و بی وقت شبکه با پیشنهاد ساعتی فلان هزار تومان دارد، چسبیده به مدرسه های ریز و درشت و دستمزد های معمولی و وقتش را در رفت و آمد به پاکدشت می گذراند؟! راستش نمی دانم جواب های ضد و نقیضی که به این جور سؤالات داده ام، مخاطب را قانع کرده باشد یا نه؛ اما یادم نمی آید جوابی داده باشم که خودم را قانع کند!!!

با این اوصاف، فردا می خواهم بروم در اولین جلسه کلاس های مهارتی متوسطه حسان، برای بچه های حسان شبکه درس بدهم و آماده شان کنم بروند از این راه درآمد کسب کنند و روی پای خودشان بایستند. تناقض عجیبی است. مانده ام چطور توضیح دهم که این راه می تواند درآمد زیادی داشته باشد اما شک دارم روش هایی که اهالی شبکه به کار می برند تهش نان حلال باشد.

اگر پرسیدند « تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی برد » چه باید بگویم؟ این اولین باری است که شبکه تدریس می کنم و دانش آموزم قرار است از آن پول در بیاورد و سخت به پولش محتاج است.

معجزه ی حسان

موقوفه ی فرهنگی آموزشی حسان، ۳ سال است در زمینی به مساحت بیش از یک هکتار در شهرستان پاکدشت استان تهران تأسیس شده است و امسال شعبه دوم این مجموعه در شهر آبادان راه اندازی شد.

حسان در سال تحصیلی ۹۸-۹۷ پذیرای ۳۹۰ دانش آموز است که ترکیب این دانش آموزان به این صورت است:

  • ۴۰ درصد از ایتام ( ۴ نفر از این دانش آموزان فرزند شهدای مدافع حرم فاطمیون هستند )
  • ۳۰ درصد از بلای طلاق آسیب دیده اند ( ۹۰ درصد این طلاق ها به دلیل اعتیاد بوده است )
  • ۱۵ درصد بد سرپرست (پدر کارتن خواب یا زندانی است)
  • ۱۵ درصد بی بضاعت یا پدر از کارافتاده است

تمام هزینه های تحصیل این عزیزان شامل سرویس رفت و آمد به مدرسه، لوازم التحریر، پوشاک مدرسه، آموزش و مهارت آموزی، تغذیه صبحانه و نهار و میان وعده و … توسط خیرین گرامی و موقوفات تأمین می شود که در حال حاضر سرانه ماهانه هر دانش آموز نزدیک به یک و نیم میلیون تومان است.

یکی از افق های حسان توانمندسازی دانش آموزان و اعضای خانواده شان برای حضور آبرومندانه در بازار کار است که تلاش های فراوانی در این زمینه در حال انجام است.

مهمترین اصل حسان، حفظ کرامت دانش آموز است که در کنار اهدافی چون انگیزه بخشی به دانش آموزان، مهارت آموزی، توجه به تفاوت های فردی و آموزش اخلاق اسلامی و انقلابی، تربیت در حسان را شکل می دهد.

برای مشارکت در هزینه های مجموعه یا ارائه خدمات به این عزیزان، سری به وب سایت حسان بزنید.

 

مدرسه ی خیابان مرصاد

هر چند لایق نبودم و نیستم، اما انگار حسرت سال ها دور ماندن از سفرهای جهادی و خدمت به محرومان، کاری کرد که شب قدر امسال، برایم شبی به یاد ماندنی و تأثیرگذار باشد و مقدمه ای شود که محل کارم برود به نقطه ای در قلب شهر پاکدشت، جایی که نزدیک به یک و نیم هکتار زمین وقف شده تا عده ای مثل من در خدمت آموزش ایتام بی بضاعت باشیم. موقوفه ای به نام مجتمع آموزشی فرهنگی حسان که با یاری خیرین زنده است و با طلوع هر روز مرا با شوق به سفری می برد که بوی گروه فرهنگی بم و بوشهر و دیهوک می دهد.

الحمدلله رب العالمین

شهادت جوان الائمه

به عنوان اولین تجربه ی اردویی با بچه های حسان، به یاری خداوند و عنایت جوادالائمه، در حرم با صفای امام رئوف عزادار فرزند جوان شان هستیم.

اردویی غریب به یاد سال های گرم بشاگرد . . .

 

لذت ما و بهره خواری دوستان

هفته شهدای امسال هم با تمام دردسرها و خوشی ها و دلخوشی ها و لذت ها به پایان رسید.

جای شما خالی … چه بی مسؤولیتی ها و دل نسوزندان های دوستان و کمک و مساعدت های آشنایانی که سخت می شود ارتباطی بین شان با هفته شهدا برقرار کرد اما بیشترین نقش را در برگزاری داشتند، دیدیم … چه تفاسیری که توجیهی تو خالی برای شانه خالی کردن از کار و چسبیدن به دنیای روزمره بود شنیدیم … چه زجری بابت نیمه تمام رها کردن کارها و امانت دار نبودن ها چشیدیم … اما هیچ کدام نتوانست هفته بزرگداشت شهدای دبیرستان مفید را کمرنگ کند.

در نهایت هم جز همین رفقایی که در گوشه ی تاریک ذهن شان به این زودی ها نوری نخواهد تابید که درک کنند تنها خودشان هستند که پشت هفته شهدا قایم شده اند و توفیق نداشته اند در صف خادمان شهدا باشند نه کس دیگری.

جای شما که غایب همیشگی کارهای فرهنگی هستید هم خالی … باز دست تان درد نکند که بعد از پایان کار سر و کله تان پیدا می شود و می خواهید از گزارش کارهای انجام شده و عکس و فیلم ها آماری بسازید و کلاهی از این نمد برای خود دست و پا کنید. امیدوارم همیشه در زندگی بهره خواری تان موفق و پیروز باشید و اجر زحماتی که برای بایگانی آمار و ارقام فعالیت های فرهنگی می کشید با مدیران آ. و پ. ان شاءالله.

اما بودند دوستانی که تمام تلخی های کوچک کار را با حضور و یاری و مشارکت و حتی با دلداری و حمایت لفظی شیرین کردند و در نقاط بحرانی کار، بدون چشم داشت و توقعی، مسؤولانه برای شهدا زحمت کشیدند و بار را به مقصد رساندند.

در نهایت باید تشکر کرد از دانش آموزانی که با تمام مشکلات، تجربه ای بزرگ اندوختند و یک پروژه عظیم را به نتیجه رساندند. ان شاءالله تجربه شان راه برگزاری هفته شهدا های بعدی را هموار می کند و همت شان را استوار تر …

زندگی پرورشی

به لطف خدا، از امسال مدرسه ی ما، مدرسه ی زندگی شده است و دانش آموزان در مدرسه زندگی واقعی را تجربه می کنند. یکی از محل هایی که از قبل هم مدرسه ی زندگی بوده است، پرورشی مدرسه است. بچه ها در پرورشی به دور از روال های دست و پا گیر، مهارت می آموزند، اشتباه می کنند، رفاقت می کنند، روی استعداد شان تمرکز می کنند، نقاط ضعف شان را به نقاط قوت تبدیل می کنند و حتی وقت های بیکاری شان بازی می کنند!

اینجا بچه ها یاد می گیرند، یاد می دهند، نشاط دارند، رشد می کنند؛ اما در طرح مدرسه زندگی، با اینکه همه ی این کلمات زیبا دیده شده است، اسم و رسمی از پرورشی نمی بینید!

photo_2015-11-18_18-13-24

# من مربی هستم

مدرسه ی ما از قدیم تر ها معروف بود به تربیت و آموزش خوبی هم داشت. بعد از انتخابات ۷۶ کم کم آموزش شد اصل و قرار شد تربیت در متن کلاس درس – البته در حاشیه ی درس های مصوب – مطرح شود. مثلا معلم فیزیک همین که آدم خوبی است، بچه ها هم فیزیک یاد می گیرند هم اگر روزی گفت دروغ نگویید، تربیت می شوند.

پس از مدتی چند ساله، مشکلی نمایان شد که چرا معلم خوب فیزیک، در این مدت نگفته دروغ نگویید؟! پس لازم شد منبعی پیدا کنیم که بچه ها یک بار هم که شده بشنوند که نباید دروغ گفت!

اما در همین مدت، تغییرات دیگری هم رخ داده بود که در جریان سریع جامعه و مدرسه و … کمتر به چشم می خورد. آن هم این که تربیت نیروی انسانی هم با سرعت پیش رفت و روش های رفتار گرایانه تبدیل به شناختی و واقعیت درمانی و … شد. اما تغییر مهم تر اینجا بود که در لایه های پنهان رفتاری نیروی انسانی کار کشته و آموزش دیده و متخصص و با سابقه ی ما، حس مدیریت ریشه دواند. الآن همه در زمینه های مختلف صاحب نظر هستند و طرح و برنامه دارند و در شوراها بحث های داغ و زیبایی در جریان است. از کنار هر اتاق که عبور کنی، حداقل دو نفر در حال بحث در مورد رفتار سازمانی و فلسفه آ. و پ. و  روش های برخورد مناسب در سازمان و مخاطب شناسی و شیوه های تشویق و تنبیه و مشتری مداری! و هزار مسأله ی حل شده و حل نشده هستند. در شوراهای مدرسه هفته ها و ساعت ها بحث و تبادل نظر می شود برای یک اتفاق ساده مثل نحوه برگزاری و جوایز مسابقات دهه فجر، اما هنگام اجرای مسابقات، همه کنار گود ایستاده اند و مترصد نکات تربیتی هستند که باید در مسابقات رعایت شود و نشده تا در جلسات بعدی شورا موضوعش را مطرح کنند و به تجربیات سازمان افزوده شود!

یکی هم نیست – حداقل در وبلاگش – داد بزند اگر روزی مشکل مدرسه ی ما تمرکز مدیریت بوده، الان این قدر آموزش داده ایم و مدیر تربیت کرده ایم و اختیار داده ایم که هر کسی حداقل در اتاق خودش اصول مدیریت را رعایت می کند و مثل عقاب مشکلات همکارانش را رصد می کند و در شورا مطرح می کند، الان مشکل ما نداشتن « مربی » است. مربی ای که تکنیسین کار تربیت باشد و در اجرای کارها « وسط گود » باشد نه ناظر آگاه. الآن مشکل واضح مدرسه ی ما این است که به تعداد انگشتان یک دست هم تکنیسین و آچار فرانسه نداریم در مدرسه. مدرسه شده مجمع مدیران خوش فکر و کارکشته و مدبر که دست به سیاه و سفید نمی زنند مگر اینکه مجبور شوند. تا وقتی کاری که زمین مانده به بحران نرسد، کسی سراغش را نمی گیرد. مربی های مدرسه انگار در حال انقراض هستند و مدیرها حال مربی بودن ندارند.

من طاقتم تمام شد و برای شروع در وبلاگم داد زدم، تبعات و حرف و حدیث های بعدی هم فدای سر تربیت و دانش آموزان و اولیایی که از شنیده ها انتخاب مان کرده اند. شما اگر دستت می رسد کار بیشتری بکن …

شیار ۱۴۳

فیلم زیبایی است این « شیار ۱۴۳ » اسم زیبایی هم دارد. شاید اگر هر اسم دیگری داشت، حقیر بود برای محتوای فیلم. اما نکته ای دارد این طور فیلم ها؛ این فیلم ها پیش نیاز دارد. اگر بخواهی ببینی و سر در بیاوری، باید قبلش « بوسیدن روی ماه » را دیده باشی. قبل تر هفته شهدایی چیزی دیده باشی. قبلش « نیمه پنهان ماه » خوانده باشی. قبلش از کنار قفسه ای که « فرهنگ جبهه » در آن است رد شده باشی. اول از همه هم در « رهروان » بوده باشی و غروب روز آخر در شلمچه نفهمیده باشی که چرا دلت داغ می شود و چشمت بارانی. همه ی پیش نیازها برای این است که بعد تر که زمان گذشت، شاید در سالن سینما بفهمی که ماجرا چه بوده …

meraj

حالا ما پیش نیاز ها را از اولینش حذف کرده ایم و تعجب می کنیم که چرا نتیجه آن طور که باید نبود. یادمان رفته پیش نیازها را رعایت کنیم. اصلا همه یادشان رفته. خود بسیج هم یادش رفته که انقلاب « همین طوری یهویی » انقلاب نشد و فکر و زحمت و خون پشتش بود و هست و باید باشد.

پیمایش به بالا