جنگ

Virus Loading …

ما یک جریان واقعى در لایه هاى جمهورى اسلامى و انقلاب داشتیم و داریم که گاهى ضعیف و گاهى قوى میشود که همواره خواسته اصول و ارزشهاى انقلابى، آرمانهاى اسلامى و فرمایشات امام و قانون اساسى که از دهه اول ترسیم شده را یا مبهم کند یا جابجا کند یا تغییر بدهد یا رقیق کند و خنثى کند تا جائى که اصلاً معلوم نباشد ماهیت و هویت آن چیست و فقط اسمى از آن باقى بماند.
اصولى که در ابتداى دهه چهارم انقلاب باید براى نسل شما مجدداً غبارزدایى شود و شفاف سازى شود، در ظرف بیش از سه دهه، سیصدهزار شهید و جانباز و مفقود داده است. سیصد هزار شهید براى این اصول فدا شده اند. بعضى خانواده ها چهارتا چهارتا شهید داده اند و هیچکس دیگر در خانه شان نمانده. چندصد هزار شهید و جانباز و مفقود داده ایم ، آنوقت یک عده میخواهند با سى تا کشته انقلاب را پس بگیرند و بردارند بروند! خیلیه آقا! سى تا تا سیصدهزارتا! سیصدهزار باید بدهید! سیصدهزار بدهید، تحویلتان میدهیم! سى هزارتا بدهید تحویلتان میدهیم! معامله را بهم نمیزنیم، سه هزار تا بدهید تحویلتان میدهیم! ( خنده حضار) ما سیصد هزار از این بچه هاى پاک که عکس شان به دیوار است داده ایم و جلوى چشم ما اینها پرپر شده اند!
جریان تحریف ، جریان سازش و خط تسلیم طلبى در برابر غرب ، یک جنبش ارتجاعى است . ارتجاع به دوران ماقبل انقلاب و ارزشهاى ماقبل انقلاب . البته گاهى براى این ارتجاع ممکن است از ادبیات انقلاب استفاده شود، از شاخصه هاى مذهبى و نمادهاى جمهورى اسلامى استفاده شود. اشخاص هم مهم نیستند، اشخاص تغییر کرده اند و بازهم خواهند کرد ولى خط همان خطى است که از دهه اول انقلاب جلوى امام ایستاد. یک عده سیاهى لشگر هم همیشه فریب ظاهر سازى و عوام فریبى این جریان را میخوردند و مورد استفاده قرار میگرفتند.
این جریانى که میخواهیم به آن توجه دهیم ، جریانى است که ارزشهاى اسلامى و انقلابى را صرفا دنیاگرایانه، لذت جویانه و سوداگرایانه فهمیده و تفسیر میکند. یعنى مدام سعى کرده انقلاب را به رنگ حاکمان جهان درآورد. انقلاب ما اپوزیسیون است در برابر قدرت حاکم بر جهان اما مدام عده اى خواسته اند با انواع توجیهات ، آنرا به رنگ حاکمان جهان درآورند.

“انقلاب، خطر استحاله در نبرد ایدئولوژیک١”سال١٣٨٨
حسن رحیم پور ازغدی

عیدی ارزنده

چند وقت قبل، از آقای افصح عیدی زیبایی گرفتم که خیلی برام با ارزش بود. یاد روزهای به یاد ماندنی همنشینی با رفقای شهدا در گروه شهدای مدرسه افتادم. شما هم این دو تصویر جالب را ببینید.

1

2

حاشیه بهتر از متن

فصل های پیش از اینم ابر داشت
بر کویرم بارشی بی صبر داشت

پیش از اینها آسمان گلپوش بود
پیش از اینها یار در آغوش بود

اینک اما عده‌ای آتش شدند
بعد کوچ کوه ها آرش شدند

 

از بلند از حلق آویزها
قلب‌های مانده در دهلیزها

بذرهایی ناشناس و گول و گند
از میان خاک و خون قد می‌کشند

بعضی از آنها که خون نوشیده‌اند
ارث جنگ عشق را پوشیده‌اند

بچه ها ناراضی باشید

مدرسه ی ما، حیاط نسبتا بزرگی داشت. کلی هم کلاس با نیمکت هایی که رنگ کهنگی داشتند و هر کدام سه دانش آموز را تحمل می کردند. تقریبا روی همه ی نیمکت ها هم خط هایی بود که مرز هر نفر را روی نیمکت مشخص می کرد. کلاس های مدرسه، بعضی کوچک و بعضی بزرگ بودند. اما همه قدیمی بودند و دو طرف راهرویی طولانی بودند که دری بزرگ و فلزی، با میله هایی که جلوی شیشه های بزرگش ردیف شده بود، دو قسمتش کرده بود. ساختمانی یک طبقه، کنار حیاطی نسبتا بزرگ …

از وسط حیاط مدرسه، دو سرسره ی بزرگ که با آسفالت روکش شده بود، سرک کشیده بود و پله هایی داخل حجم این سرسره ها بود که تا نقطه ی تاریک و نامعلومی ادامه داشت، این مایه ی وحشت، پناهگاهی بود که مشابه ش در خیلی از مدارس قد کشیده بود و من حتی وقتی بعد از سال 67 در پناهگاه زیر زمینی حیاط مدرسه نمایشگاه کاردستی های بچه ها را گذاشتند، از ترس تصوراتی که از انتهای آن پله های آجری داشتم، برای دیدن رطوبت سنجی که خودم ساخته بودم هم نرفتم.

کودکی ما و کودکی امروز، بسیار تفاوت کرده؛ اما جالب است که ظاهرا غر زدن ها، مستقل از شرایط است!

هسته های آلبالو

آقاي پدر سلام،
اميدوارم حال شما خوب باشد و از كارهاي بد من ناراحت نباشيد. (خودم مي‌دانم كه مامان منصوره هميشه چُغليم را مي‌كند) ديروز خانم معلممان گفت: عليرضا گريه نكن بابايت بر مي‌گردد. ولي آخر من كه براي شما گريه نمي‌كردم، همه‌اش تقصير اين سيدمحمد است. هسته ‌هاي آلبالو خشكه‌اش را فوت مي‌كند به من، دفتر مشقم را هم كثيف شد، از همه بدتر آلبالو خشكه‌ها بود كه لو رفتند، فردا قرار است خانوم ناظم بازرس بفرستد جهت تفحص، خدا كند بفرستندمان شوراي امنيت. به هر حال انشاالله بياييد.
پسرتان عليرضا
آقاي پدر سلام،
اگر خانم ناظم نفرين هم مي‌كرد آلبالوها را پيدا نمي‌كرد. ديروز همه‌اش را با سيد محمد خورديم. حتي هسته‌هايش را، شما نگران نباشيد. مامان منصوره هم خوب است، سلام مي‌رساند و مي‌گويد كي مرخصي مي‌گيرد بياييد، عمليات كه تمام شده حداقل نامه بدهيد 20 تومان هم در پاكت مي‌گذارم تا تمبر و پاكت بخريد، پول توجيبي‌هايم است كه جمع كرده‌ام، نگران نباشيد از كيف مامان بر نداشته‌ام.
پسرتان عليرضا
آقاي پدر سلام؛
اميدوارم حال شما خوب باشيد، ديروز خانم معلممان گفت: عليرضا گريه نكن، باز سيد محمد هسته‌اي شده؟ ولي من كاري به هسته‌هاي آلبالو خشكه نداشتم من براي شما گريه مي‌كردم، اگر شما مي‌آمديد خانم ناظم و خانم مدير از شما مي‌ترسيدند و مرا به خاطر الكي دعوا نمي‌كردند. اصلاً مگر سعيد كه پسر خانم ترابي كه ناظم است آلبالو خشكه نمي‌خورد، من ديدم كه آلبالو خشكه خورد آن هم چهار تا. تازه هسته‌هايش را هم انداخت توي جيبش تا هيچ كس نبيند. پس كي مي‌آييد؟
پسرتان عليرضا
آقاي پدر سلام؛
حال شما كه خوب است خدا را شكر، فردا امتحان املا داريم، مامان نمي‌تواند براي من املا بگويد چون از آن قدر كه با چشمهايش خياطي مي‌كند نمي‌تواند نوشته‌ها را درست بخواند. دلم مي‌خواست يك املا هم شما براي من بخوانيد. ماجراي آلبالوها و هسته‌هايش را هم فراموش كنيد. اين صدام نمي‌خواهد برود تا شما بياييد. باباي همه بچه‌ها آمده‌اند فقط شما نيامده‌ايد. پس كي مي‌آييد؟
پسرتان عليرضا
آقاي پدر سلام؛
اگر نمي‌خواهيد جواب نامه‌هايم را بدهيد، اقلش 20 تومان پولم را پس بدهيد.
پسرتان عليرضا
آقاي پدر سلام؛
خانم معلممان هم ديروز با من گريه مي‌كرد. او هميشه مي‌گويد نگران نباش بابايت مي‌آيد. خيلي كيف داشت تا حالا گريه‌اش را نديده بودم.
پسرتان عليرضا
آقاي پدر سلام؛
از امروز ديگر برايم مهم نيست كه جواب نامه‌هايم را ندهيد. 20 تومان را هم مال خودتان. از كيف مامان برداشتم فقط كاشكي يادتان باشد عليرضايي هست كه پسرتان است، مامان مي‌‌گويد ديگر بزرگ شده‌اي تو هم بايد بروي جنگ. ولي اگر من بيايم پيش شما مامان خيلي تنها مي‌شود.
پسرتان عليرضا
آقاي پدر سلام،
شما در جنگ تلويزيون نداريد؟ خانم معلم گفته نداريد، خيلي حيف است كه كارتون پلنگ صورتي را نمي‌بينيد، مقش‌هايم را هم نوشته‌ام و تلويزيون مي‌بينم نگران نباشيد.
آقاي پدر سلام؛
خانم معلم اين دفعه گريه نكرد، گفت گريه‌هايم الكي است بايد مقش‌هايم را مي‌نوشتم نه اينكه پلنگ صورتي ببينم. مامان هم تلويزيون را خاموش كرده، خوش به حالتان كه تلويزيون نداريد.
پسرتان عليرضا
آقاي پدر سلام؛
ديگر حتما بايد بياييد، تلويزيون نشان داد كه صدام را گرفته بودند تازه كلي ريش داشت اگر نياييد حتماً… اصلاً يادم نبود كه شما تلويزيون نداريد. به هر حال ديگر بايد بياييد.
پسرتان عليرضا
آقاي پدر سلام؛
لابد مامان دارد كور مي‌شود املا كه برايم مي‌خواند همين طور غلط غلوط مي‌خواند، وسطش هم گريه مي‌كرد. لابد براي چشمهايش، اين درس شهيد هم چقدر سخت است، كاش خودت برايم مي‌خواندي
آقاي پدر سلام؛
خيلي بدي، چراديشب كه آمده بودي توي خواب مامان منصوره توي خواب من نيامدي؟ مگر من پسرت نبودم؟ مامان منصوره مي‌گفت: گفته اي هر وقت او بيايد تو هم مي‌آيي جنگ اصلي هنوز نيامده
بابا سلام؛
خانم معلم امروز هم گريه كرد. همه‌ي بچه‌ها هم گريه‌شان آمد، خانم معلم گفت: مطمئن باشيد او مي‌آيد كاش او بيايد.
پسرتان عليرضا
به نقل از دل‌شدگان

این فصل ها …

این فصل را با من بخوان باقی فسانه است
این فصل را با من بخوان باقی فسانه است
این فصل را بسیار خواندم عاشقانه است
هفته شهدا تنها هفته‌ی مدرسه است که درس‌هایش باور کردنی نیست یا لااقل باور کردن مطالبش سخت است. اما وقتی می‌بینم این ماجراها خیلی از من دور نیست سعی می‌کنم باورشان کنم. نمی‌شود مین‌های خنثی نشده‌ی مناطق جنگی را باور نکرد یا جنازه‌هایی را که سنگینی تانکی را تحمل کرده یا …
اگر اجازه بدهید مطالب هفته شهدا را سلمان بنویسد. مرا چه به نوشتن از …
همین

فصل ها برای نسلی دیگر

چه کسی می داند جنگ چیست؟ چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟ چه کسی می داند هر سوت خمپاره فردا به قطره ی اشکی بدل خواهد شد و این اشک جگرهایی را خواهد سوزاند؟
کیست که بداند جنگ یعنی سوختن، ویران شدن؛ آرامش مادری که فرزندش را همین الآن با لالایی گرمش در آغوش خود خوابانیده؛ نوری، صدایی، ریزش سقف خانه، و سرد شدن تن گرم کودک در قامت خمیده ی مادر؟
کیست که بداند جنگ یعنی ستم، یعنی آتش، یعنی خونین شدن جامه ای و سیاه شدن جامه ای دیگر، یعنی گریز به هرجا، هرجا که این جا نباشد؛ یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم کجاست؟ دخترم چه شد؟
به کدام گوشه ی تهران نشسته ای؟

حرمان حور

 

گفتن از نادیده ها سخت است و نیاز به حوصله و فکر فراوان دارد. مخصوصا اگر گفتن از جنگ باشد. اما گفتنی ها را باید گفت. به نظر شما دوره ی راهنمایی وقت مناسبی برای شنیدن این گفتنی‌ها است؟ این گفتنی ها را چطور باید به دانش آموزان راهنمایی منتقل کرد؟

پیمایش به بالا