تنوع در روزمرگی ها


1-


علي
و

سجاد
و

حاج اميني
صبح رفتن حج.


2-
يه عده از حج برگشتن! بعد صداش درمياد !


3-
ميدان ژاله، شد ميدان شهدا. اما ما سعي نمي کنيم تاريخ بدانيم. فردا ميلاد امام
زمان است. . .


4-
امشب جشن ازدواج «

سيد از ول شدگان
» است!


5-
نمايشگاه مؤسسات و تجهيزات آموزشي (PETEX
2006
) هم عوالمي دارد؛ برنامه ريزي و مديريت و فرم پر کردن . . .


6-
يه مدرک بزرگ در تأييد صداقت بچه هاي کد دو :


« شهر کتاب ونک » وجود خارجي دارد!


7-
  از درد سخن گفتن و از درد شنيدن        
با مردم بي درد، نداني که چه دردي است


8-


دکتر محسن
هم با اين فرم هاش ما را کشت!


9-


مجيد
يادگاري ها را آورد. يادش به خير . . . !


10-


« دايره »
هم راه اندازي شد. اولين مطلبش هم . . .

زندگی نوین ما

. . .
البته بر همگان واضح و مبرهن است که « تکنولوژي »*
و « هاي تک »** نقش هاي مهمي در زندگي ما
دارد.

اگر «
تکنولوژي » نباشد بايد لباس هايمان را خودمان بشوييم و حتي ظرف هاي چرب و روغني را
هم بايد با دست بسابيم.

«
تکنولوژي » بسيار چيز خوبي است. البته نمي دانم مي توان به آن چيز گفت يا نه! پر
واضح است که به « هاي تک » مي توان چيز گفت. دوستم گفته است که تلفن همراه يک « هاي تک
» است.

تلفن
همراه استفاده هاي بسياري دارد. با آن مي توانيم « اس ام اس کوتاه » بزنيم و
دوستمان را سر کار بگذاريم و او را از راه دور بخندانيم. اين کارها را بدون «
تکنولوژي » و « هاي تک » نمي توانستيم انجام دهيم.

دوستم در چت مي گفت ماشين
جديدشان « هاي تک » دارد. وقتي با ماشينشان در خيابان راه مي روند، همه آن ها را
نگاه مي کنند؛ اما کسي به پيکان چشم نمي دوزد.

خيلي
خوب است که به جاي پي سي، کوچولو و فينگيل به بازار آمده و کار ما را راحت کرده
است. اميدوارم نمره ي خوبي از اين انشا بگيرم تا پدرم يک کارت حافظه براي دوربينم
بخرد.

در
پايان به اين مي انديشم که اگر « هاي تک » و « تکنولوژي » – اين دوستان خوب آدم –
نبودند چه بلايي سر ما مي آمد.


* : Technology
**: High Tech.

امروز لبنان کربلاست


لبنان، آتش، خون … مقاومت.


بيروت، ضاحيه، شياح … مصطفي چمران.


مارون الراس، بنت جبيل، تل المسعود … صلاح غندور.


طيبه، رب ثلاثين، عديسه … علي اشمر.


کفرکلا، بوابه فاطمه، مرجعيون … حر عاملي.


جبل عامل، صور، صيدا … امام موسي صدر.


اقليم التفاح، جبل صافي، نبطيه، شيخ راغب حرب.


دره بقاع، بعلبک، نبي شيث … سيدعباس موسوي.


امام موسي صدر، امام خميني، آيت الله خامنه اي …
سيدحسن نصرالله.


خاک همان خاک است، ولي پنداري خداوند سبحان، گل بعضي
ها را از آنجا سرشته است.


چه سري دارد خاک لبنان که تا اين اندازه صهيونيست ها
در پي اشغال آنند؟!


صهيون خونريز، پشت سر هم " قانا " مي آفريند.


فانتوم هاي آمريکايي، بمب هاي فرانسوي بر سر روستاها
مي پراکنند بلکه تخم کينه نسبت به حزب الله را بيشتر بکارند!


ناوهاي صهيونيستي، آخرين تکنولوژي نظامي بشريت مفسده
جو را بر سر کودکان چند روزه و چند ماهه که در خواب ناز خفته اند، مي گسترانند، تا
زندگي در نظم نوين جهاني را به خوابشان آورند.


سيدحسن، بر صفحه تلويزيون ظاهر مي شود و خميني گونه،
با زبان بي زباني، ندا مي دهد:


"حسينيان، آماده باشيد … لبنان کربلاست …"


چقدر بي غيرت شده ايم…


نه ببخشيد. به شما برنخورد.


حاضرم در هر دادگاهي هم ثابت کنم منظورم اين بود که
من چقدر بي غيرت شده ام!!!


لبنان کربلاست …


لبنان کربلاست و …


من دنبال جلو افتادن سفر عمره ام به گرد خانه خدا!


لبنان کربلاست و …


من در پي چاپ عکس جوان پسند سيدحسن بر روي تي شرت.


لبنان کربلاست و …


من در فکر افتتاح سايت اينترنتي اي که قولش را داده
ام و حقوقش زير دندانم مزه کرده است.


لبنان کربلاست و …


من … بي غيرت و پر رو، آرام و بي هيچ دغدغه اي،
کنار همسر خود آرام گرفته ام و کادوي روز پدر را مي گشايم.


لبنان کربلاست و …


من … بي حيا و بي تفاوت، با فرزندانم مي خندم و
کشتي مي گيرم.


لبنان کربلاست و …


من … که سال هاست وجدانم را چوب حراج زده ام، دنبال
شغل نان و آب دارتري هستم.


لبنان کربلاست و …


من … خونسرد ولي راستش کمي عصباني، در پي توجيه
پسرم که حالا ديگر قدش از خودم بلندتر شده، هستم که : عزيزم ريش به قيافه ات بيشتر
مي آيد.


لبنان کربلاست و …


من … بي خيال و بي توجه، فکر ثبت نام پسر کوچکم در
کلاس زبان هستم تا وقتي که بزرگ شد، بهتر بتواند در عرصه نوين حيات، اظهار وجود
کند.


لبنان کربلاست و …


من … به فکر چراغاني سرکوچه مان به مناسبت نيمه
شعبان هستم.


راستي، امسال که لبنان و شيعيان اين گونه در خون غوطه
ورند، عيد نيمه شعبان داريم؟!


لبنان کربلاست و …


من … با همه توان و عصبانيتم، به حضور در ميدان
فلسطين و چند تا شعار مرگ بر اسرائيل قناعت مي کنم. تازه اگر جزو ماموريت اداري ام
ثبت شود!


لبنان کربلاست و …


من … مثلا هنرمند مسلمان، که ديگر سوژه دفاع مقدس
کم آورده ام، دنبال ساخت فيلم عشق هاي مثلثي خودم هستم.


لبنان کربلاست و …


من … بي رگ، دنبال چاپ عکس زيباتري از فلان هنرپيشه
مطرح سينما هستم تا فروش مجله ام بالاتر برود.


لبنان کربلاست و …


من … بچه مسلمان و … دنبال تيغ کشي بيشتر از
بنياد حفظ آثار، بنياد شهيد و همه نهادهاي فرهنگي هستم تا با صرف ده ها ميليون
تومان، چهارتا پوستر شهيد و يک کتاب چهل صفحه اي و يک مجله داخلي کودکانه منتشر
کنم.


لبنان کربلاست و …


من …


لبنان کربلاست و …


من …


لبنان کربلاست و …


من … احساس مي کنم دهانم تلخ شده. احساس يک فحش
رکيک گوشه لپ گير کرده. احساس مي کنم چيزي توي دهانم وول مي خورد. فکر مي کنم چيزي
داخل دهانم اضافي است…


لبنان کربلاست و …


من … جلوي آينه که مي روم تا موهاي قشنگ و محاسن
مشکي و پرپشتم را شانه کنم و خود را عطر آگين سازم، ناخواسته چيزي مثل کف و تف، از
دهانم خارج مي شود و بر چهره ام مي پاشد.


نمي دانم چرا صورتم خيس شد!


لبنان کربلاست و …


من …


لبنان کربلاست و …


راستي تو چطوري؟


چه مي کني خوش غيرت!؟


به نقل از «

خاطرات جبهه
» – حميد
داوود آبادي

والبُزن 32 !

جهادي تموم شد.
با جهادي خيلي چيزهاي خوب تموم شد؛ خيلي چيزهايي که بايد يک سال صبر کنيم تا شايد
دوباره بريم جهادي و دوباره ازشون لذت ببريم. مگر اينکه سعي کنيم «
جهادگر » بمونيم
و به ياد « جهادي » باشيم.

حسينيه بُزن آباد - جهادي قائن 85جهادي خيلي سوغاتي داشت برامون: نماز اول وقت خوندن، خاکي بودن، رفيق واقعي داشتن،
بيکار نبودن، سحرخيز بودن، خاکي و ساده بودن، گناه نکردن، همدرد مردم بودن، بنز
سوار نشدن، گرما و عطش چشيدن، شوخي کردن بدون آزار دوستان؛ همه ي اين ها و خيلي
چيزاي ديگه با جهادي تموم ميشه؛ اگه جهادي رو فراموش کنيم.
ديگه توي تهران سخته
آدم حسابي باشيم. سخته توي صحبت مون غيبت نکنيم. سخته طوري
شوخي کنيم که کسي ناراحت نشه. سخته همديگه رو با لقب صدا نکنيم. سخته به بزرگ تر از
خودمون احترام بذاريم. سخته کساني رو که زيردستمون هستن به اندازه رييس مون تحويل
بگيريم. سخته به هموطن مون خدمت کنيم. سخته اگه کاري زمين مونده بدون اينکه بهمون
بگن انجامش بديم. سخته به جاي اينکه پاي تلويزيون بشينيم، کتاب بخونيم. سخته به جاي
اينکه توي اينترنت وقت تلف کنيم، با دوستان مون باشيم.
خيلي چيزا توي تهران سخته. اما ديديم که غير ممکن نيست. فقط سخته. فقط همين. جهادي
هم لذت بخشه چون سخته. پس همه ي اين کارهاي سخت مي تونه برامون لذت بخش باشه. فقط
اراده مي خواد. فقط همين.

جهادي تموم شد. اما خيلي چيزا برامون گذاشت. خدا کنه
مولا عنايت کنه و لذت جهادي
ديرتر از زير زبونمون بره. بيا هر شب قبل از خواب بگيم « مولاي، اني ببابک » تا
يادمون نره چه روزهاي خوبي داشتيم . . .

. . . و امروز گناباد

چند سال پيش از اين؛
وطنم تهران بود.

همه ي تهران هم نبود.
فقط محله ي خودمان بود و شايد حوالي مدرسه. روزهايي هم که به ميهماني اقوام مي
رفتيم مسافرت بود برايم.

اگر در محله اي ديگر
اتفاقي ميفتاد اهميت خاصي نداشت. برايم خبري بود مثل همه ي اخبار روزنامه ها و
تلويزيون.

اگر پشت چراغ مي مانديم
و کنار خيابان کودکي را مي ديدم، غريبه اي بود که دردش مخصوص خودش بود. ربطي به من
نداشت.

اگر صبح ها که با اذان
از خانه خارج مي شدم، از کنار رفتگر مي گذشتم، او را کارمندي مي ديدم که از محله
هاي جنوبي شهر آمده و در حال انجام وظيفه اش است و بايد به ما خدمت کند.

 اما امروز وطنم بزرگ تر
است و درد هموطنانم درد من.


امروز براي رفتن به
گناباد لحظه شماري مي کنم. چون دلم براي وطنم تنگ شده است. وطني که تابستان گذشته
براي ساختنش به آنجا رفته بوديم.


 امروز آرزوي ديدار
دوباره ي سرخس را دارم و دوست دارم ببينم روستاهايي که پانزده روز را در آنها زندگي
کرديم چه وضعي دارند.

امروز بسياري از وقتم
را با مرور خاطرات خورموج و کاکي و دلوار و شمبه و باغان و چاوشي و گزدراز و ماري و
گلستان و کردوان و زيرآهک و بوجيکدان و نخل هاي بوشهر مي گذرانم.

امروز وقتي تلويزيون
خبري از بم و محمدآباد ريگان و بروات و نارتيج و روستايي که تازه در کرمان کشف شده،
پخش مي کند، با دقتي بي نظير گوش مي کنم و سعي مي کنم به خاطرش بسپارم.

امروز وقتي با

مقداد
در مورد مسافرت بروبچه هاي دانشگاه يزد صحبت مي کنيم و مشکلات روستاهاي
اطراف ياسوج، با تمام توان به رفع مشکلات آنان فکر مي کنم و اميد دارم که در بتوانم
در رفع گوشه اي از اين مشکلات مؤثر باشم.


امروز وطنم تهران نيست.
تهران محلي است که يازده ماه از سال تحملش مي کنم – و او هم مرا ! – تا بتوانم يک
ماه از سال را دور از تهران باشم.

امروز وطنم ايران است.
ايراني که با مسافرت هاي جهادي شناختمش. دلم در گوشه گوشه ي ايران مانده است؛ و
ايرانياني که در روستاهاي وطنم زندگي مي کنند خانواده اي هستند که لحظه ي سال تحويل
را با اشتياق کنارشان مي گذرانم.


هفته ي آينده،
مسافرت
جهادي
ديگري شروع مي شود. مسافرتي که اميدوارم آخرين جهادي عمرم نباشد؛ و اميدوارم
همراه خوبي براي

علي آقا مربي
باشم.

به اميد روزي که وطنم
فقط ايران نباشد و وطني به وسعت جهان اسلام داشته باشم.

به جاي تمام دوستاني که
التماس دعا دارند بيل مي زنم. به خصوص به جاي

آرش
که قول داده به جاي ما خانه ي خدا را زيارت کند. خب برادر شده ايم براي
همين ديگر !!!

امید یتیمان


اي که هر دم از علي دم ميزني

بر يتيمان علي سر مي زني؟

بـر يـتـيـمـان عـلي پـرداخـتـن

بهتر از هفتاد مسجد ساختن

 

قانا در خون

به بادها
بسپار
از
قانا نگذرند

   
 

مبادا
بوي جنازه هاي سوخته

 
   

عيش
جهانيان را
خراب کند

 

سروده ي
عباس محمدي
به نقل از «سجيل»

 

نظري کامل
تر از متن:

  • شايد بايد بگوييم:
    مبادا صداي عيش جهانيان به آنها
    برسد!
    تا گمان نکنند انسانيت مرده است

ارسال توسط:
محمد حسين

تابستان 85

چند روزه که کارهاي زيادي رو بايد
هم زمان انجام بدم.

اتفاقات خاصي هم افتاده که مجبورم
مي کنه توي نحوه ي فعاليت هاي مدرسه اي تغييراتي بدم. براي همين نمي رسم مطالب اين
صفحه رو هفته اي يک بار برسونم. باور کنيد مشغله زياده. اين نمونه هاش:

1- هفت صبح روز سه شنبه مراسم
کوچولويي در

مدرسه
اجرا شد. چون دستور اجراي مراسم دير رسيد – يعني دقيقا 16 ساعت قبل از
مراسم – نتونستم کارها رو کاملا دانش آموزي پيش ببرم و طراحي با خودم بود و اجرا با
دانش آموزان. بگذريم که برخلاف ميلم در اجرا کمکشون کردم. اين اولين مراسمي بود که
در مدرسه مديريت کردم. خيلي بد نشد. با اينکه خودم کلي اشکال بهش مي گيرم اما ظاهرا
سيستم بسيار راضي بود.

2- مسافرت مشهد

دبيرستان 3
نزديکه. چون تا ديروز قرار بود توي مسافرت باشم يه مسووليت هايي
قبول کردم که تا يکشنبه نمي تونم به کسي تحويل بدم. همين که تصميم به نرفتن
بگيرم، خودش پروسه اي بود که يه هفته ذهنم رو درگير کرده بود. دليل عدم حضور در
مسافرت مشهد چهار اتفاق بود که يکيش سيستم توجيه مدعوين مراسم ( بند يک ) بود. يکيش
يه کامنت با نمک. دوتاش هم اينجا نمي تونم بگم. ( البته به اهلش – اگه طالب باشن –
مي گم! )

3- چند وقتيه دارم به برنامه ها و
محتواي کاري خودم توي مسافرت جهادي هوشمند فکر مي کنم. هنوز وقت نشده با

علي
صحبت کنم. تازه بعد از صحبت کلي بايد وقت بذارم و برنامه ريزي کنم. دوست
دارم در اين مورد با حاج آقاي هوشمند هم يه مشورتي داشته باشم. همه ي مواد اين بند
بايد قبل از چهارشنبه اجرا بشه!

. . .

ميتونيد ببينيد که

سلمان
از من خيلي بي کار تر بوده و تو مدتي که نبودم کلي اينجا رو به روز کرده!

کي ميگه معلم ها توي تابستون
استراحت مي کنن؟؟؟

سخت است سرودن از کسی شاعرتر

در خواب و خيال هم نرفتيم به جنگ

بي رنج و ملال هم نرفتيم به جنگ

ما نسل سپيد بخت سوم بوديم !

از راه شمال هم نرفتيم به جنگ

نسل سوم

برگي شدم و به دست بادم دادند

تا فصل حضور امتدادم دادند

من جبهه نبوده ام، وليکن « بودن »

درسي است که هشت سال يادم دادند

به نقل از

«سوره»

خدا تنهاست



چند ماه پيش، تيم ملي خيلي چيزها داشت. حمايت 70 ميليون مردم ايران رو داشت. کلي
سرود که به اميد پيروزي هاش ساخته شده بود، داشت. حمايت ايرانيان تمام عالم رو
داشت. دعاي خير همراهش داشت. غرور هم داشت. اما اميد نداشت. شک دارم که توکل داشت
يا نه. اما از نتيجه ها مي تونم اين برداشت رو کنم که « خدا نداشت » و همين
کافيه که تنها باشي و موفق نباشي.

 حزب
الله لبنان تنهاست. فکر مي کنيد ايران داره؟ يا کشورهاي عربي داره؟ يا سيستم هاي
پيشرفته نظامي داره؟ هيچ کدوم از اين ها رو نداره. اما « خدا داره » و همين
کافيه که تنها نباشي و پيروز باشي.

خدا
تنهاست اما بنده هايش نه.
فقط کافيست اين را بدانند تا شکست معني نداشته باشد.

 


يادداشت  هاي مرتبط:

 

پیمایش به بالا