هشت سال قبل، همین روزها بود که وارد دنیایی شدم که بسیار غریبه بود و نا مأنوس. دنیایی که هیچ کدام از اطرافیان واقعی در آن حضور نداشتند و گستردگی بسیاری داشت برای من که دنبال کشف بودم و ابداع در محیط اطرافم.

خیلی زود در آن محیط که امروز به « وبلاگستان » شناخته می شود، بین گروهی گسترده از وبلاگ نویسان شهرتی یافتم و دوست و دشمن پیدا کردم. حتی تهدید شدم که یک تیر چراغ برق برایم در نظر خواهند گرفت بعد از پیروزی عزیزان منافق!

بعدها به صورت غیر حضوری و با نام مستعار، شدم یکی از پیشکسوتان وبلاگ نویسی ارزشی و بعدها که فوت کردم، خبردار شدم که جایی در مجلسی ختم هم گرفته اند برایم!

خلاصه اینکه ماجراهایی داشت این هشت – نه سال درد دل های بی ربط و گاه مبهم بنده در دنیای مجازی.

وبلاگ « راز نهفته » که می خوانید، بارها زیر عنوان عوض کرد با تغییر روزگار نویسنده ی آن. گاهی « نوشته های یک معلم رایانه » بود و گاهی « نوشته های محمد امین و دست نوشته های سلمان »؛ گاهی هم سلمان بدون اجازه ی امین، کل قالب را خصوصی سازی می کرد البته و زیر عنوان را مصادره می کرد.

اما در تمام این مدت، یک موضوع برایم دغدغه ی اصلی بود: « چرا وبلاگ می نویسم؟! »

  • فاز اول : تصادف

شروع وبلاگ نویسی برای بنده، فقط جنبه ی فنی داشت؛ یعنی برایم مهم نبود بنویسم یا نه، خوانده شود یا نه و تأثیری داشته باشد یا نه! فقط برایم مهم بود که راهی پیدا شده است تا بدون سر و کله زدن با صفحات استاتیک، بتوان محتوا تولید کرد.

شاید در این عصر عادی باشد، اما آن روزها برایم جالب بود که یک بار کد بنویسی و قالب طراحی کنی و مرتب از آن استفاده کنی و مهم تر این که بدون هزینه، ارتباط دینامیک دو طرفه داشته باشی.

 

  • فاز دوم: همگرایی تا انفجار

اما خیلی زود، وقتی مباحث فنی مستهلک شد، با محیطی مواجه شدم که محیط سالمی نبود و بدتر این که خالی از عشاق خواب ما بود! محیطی که مثل خیلی از فناوری های دور و برمان، ایجاد فرهنگ بومی در استفاده از آن بعد از همه گیر شدن آن و به صورت کاملا خودجوش و پراکنده شکل گرفت؛ نه قبل از جا افتادن آن در جامعه.

محیط وبلاگ نویسی، در آن زمان محیطی بود مخفی و امن برای فعالیت های سیاسی زیر زمینی و ترویج مسائل مشکل دار. عده ای از جوانان معتقد هم در گوشه ای از این زمین بازی، بنا به احساس تکلیف، تیم هایی را تشکیل داده بودند که بعدها بنده هم وارد همین قسمت از دنیای وبلاگ نویسی شدم، اما خیلی زود این فاز را ترک کردم و ترجیح دادم در فاز بالاتری به راهم ادامه دهم.

این تیم های ارزشی به تدریج شکل زنده تر و فعال تری به خود گرفت؛ اما معتقدم چون این جمع عقبه ی خوبی برای خود تشکیل نداد و وبلاگ را در حد نشریه یا خبرنامه یا سایت مرجع بیان اصول عقاید پنداشت، کم کم گوشه نشینی اختیار کرد. بعدها که کار به نسل های بعدی رسید، کار تشکیلاتی ضعیف تر شد و سطح ثبات عقاید و مسؤولیت پذیری کاهش یافت.

در این زمان ها بود که قارچ مسابقات وبلاگ نویسی، جنگل وبلاگ ها را پر کرد و وبلاگ هایی که به زور مسابقه، برای مدتی کوتاه، موضوعی را با مطالب کپی شده تبلیغ می کردند، وبلاگ نویسی را تبدیل به امری دم دستی تقلیل دادند.

 

  • فاز سوم: اختلاط

مشکل وبلاگ نویسی برای مسابقه یا وبلاگ های سازماندهی شده توسط تیم جوانان معتقدی که می شناختم این بود که وبلاگ نویس خودش یا حتی شخصیت خودساخته ی مجازی اش را نمی نویسد. نویسنده صرفا یک مرورگر است و مبلغ افکار مرور شده. دوست داشتم اگر می نویسم، خودم باشم و خودم بنویسم. برای همین بود که جهت نوشته هایم را از انتخاب مطلب و ارائه گزینشی و هدفمند آن به مخاطبان ناشناس، به سوی نوشتن از خودم و مسائل اطرافم، برای مخاطبان واقعی و آشنایان فیزیکی ام تغییر دادم. اینجا بود که « راز نهفته » تأسیس شد؛ وبلاگی که وجودش در دنیای مجازی، یک شبیه سازی بود از وجود خودم در دنیای واقعی؛ مخاطبان وبلاگ، همان مخاطبان دنیای واقعی بودند، در زمانی که پشت رایانه نشسته اند.

با این تغییر جهت « راز نهفته » از یک صفحه ی نشریه گون، به یک نمایش مجازی از زندگی واقعی ارتقا یافت. وبلاگ با زندگی مخلوط شد. در این مرحله تعداد مخاطبان وبلاگ کم نشد. بلکه مخاطبان گذرا تبدیل شدند به مخاطبانی که چون مرا به معنای واقعی می شناختند، نظرات یا صحبت های شان درباره ی مطالب وبلاگ قابل استناد و قابل تأمل تر شد.

اما مهم ترین مزیت این اختلاط، مشخص بودن مخاطب است. این که – تا حدود زیادی – می دانی نوشته ات را چه کسی و با چه شرایطی می خواند.

در این دوره، معلمی برایم خیلی پر رنگ شد و مباحث تربیتی خاصی که در مدرسه با آن مواجه بودیم، وبلاگ را به عنوان یک ابزار ارتباطی ساده و قوی کاری مطرح کرد.

معلمان قدیمی مان می گویند: معلمان صمیمی در زمان دانش آموزی ما، معلمانی بودند که خارج کلاس، مثل یک دوست بودند و مانند یک هم کلاسی در زمین فوتبال پا به پای ما بازی می کردند و داد می زدند و می خندیدند.

امروز اما معلم ها زمان های خارج کلاس بچه ها را گم کرده اند؛ البته صحیح تر این است که بگوییم « بچه ها ساعت های خارج کلاس خود را از مدرسه بیرون برده اند ». حتی این زمان فراغت، در محدوده و اختیار خانواده هم نیست؛ این زمان تبدیل شده است به وبگردی و ارتباطات مجازی، بازی های رایانه ای و فعالیت هایی که معلمان امروز، باید شروع کنند و از دانش آموزان بیاموزند!

 

  • فاز چهارم: بازنشستگی مزمن

و اما امروز؛ کم کم وبلاگ نویسی از آن روزگار پر هیاهو می گذرد و وارد دوران تازه ای می شود. دیگر وبلاگ نویسان تسویه می شوند و درصد کمتری از وبلاگ ها دیده می شوند که با آن جدیت و سرمایه گذاری فکری و ذهنی سابق اداره شوند. وبلاگ ها کمتر برای چند سال دوام می آورند. مطمئنا دوران وبلاگ نویسی جای خود را به دنیای پیشرفته تری داده است و کمی طول می کشد که ما هم به دنیای جدیدی که خواهیم ساخت، منتقل شویم.

در این روزهای تحول، قصد دارم فصلی نو در خاطرات مجازی ام باز کنم و وبلاگ را با سوشال نتورکینگ پیوند بزنم. شاید میوه اش آبدار و خوشمزه بود و به درد کسی خورد.

به عقب که نگاه می کنم، می بینم عده ی زیادی از رفقا را به وبلاگ نویسی آلوده کرده ام که خیلی هاشان هنوز هم نتوانسته اند از این درد بی درمان خلاص شوند! اگر عمرشان تلف شده که مقصر خودشان بوده اند و اگر هم به دردشان خورده، امیدوارم بیش از پیش موفق باشند؛ ان شاءالله.

وبلاگ نوشتن
برچسب گذاری شده در:         

3 نظر در مورد “وبلاگ نوشتن

  • ۶ فروردین ۱۳۹۰ در ۱:۲۵ ب٫ظ
    لینک ثابت

    ما که وبلاگ نویسی حرفه ایمون با شما شروع شد ، قبل از آشنایی با شما ، توی این عرصه به قول دوستان طفل نوپایی بیش نبودیم !
    البتّه فکر نکنم هنوز هم پیشرفتی کرده باشم !

    پاسخ
  • ۲۹ مرداد ۱۳۹۱ در ۳:۴۸ ق٫ظ
    لینک ثابت

    نظر قبلی من رو ول کنید … همون “کفم برید !!” بهتره !

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *