دل مان آرام باشد
یادم می آید وقتی اردوی رهروان مفید برگزار می شد، وقتی هفته بزرگداشت شهدا برگزار می شد، وقتی برای روایت فتح مصاحبه می کردم، وقتی بچه ها را یک ساعت آماده کردم برای بازدید از باغ موزه دفاع مقدس، جزو معدود دفعاتی بود که حس می کردم فایده ای دارم و به دردی می خورم و بیخود معلم نشده ام. اینطور وقت هاست که حس می کنم به درد انقلاب خورده ام و کاری برای ایران و اسلام کرده ام. مدت ها بود این حس ها نصیبم نمی شد. برایم عجیب هم نبود، اینقدر گناه دارم که از این حس خوب دور بمانم. اما حالا برایم عجیب است که قسمت شده در خدمت حسان باشم و هر هفته همین حس را داشته باشم. حس خدمت، حس فایده داشتن، حس اینکه بی دلیل زنده نیستم و زنده بودنم بدتر از مرگم نیست. حالا آرام هستم که دارم کاری برای دین و وطن می کنم. هر چند کوچک و محدود. خدا توفیق بیشترش را بدهد …