مفید

اصالت تربیتی

نمونه خروجی های فعالیت دانش آموزی در گروه یونولیت بری مفید

اصالت واژه ای است که معمولا هر جا بخواهند بگویند چیزی پشتوانه ای دارد و قابل اعتماد است، کارایی پیدا می کند. البته واضح است که این واژه، در بطن خود گذر زمان طولانی را نیز مستتر دارد و این نکته ای است که اصالت را کیمیا می کند. از این روست که اصالت و جوانی زیاد با هم جفت و جور نمی شوند و دستیابی به آن مرد کهن می خواد و تجربه ی بسیار. البته اگر شرایطی فراهم شود که شور جوانی و تجربه ی کهنسالی با یکدیگر آمیخته شود، اکسیری حاصل می شود که معجزه خواهد کرد.

در وادی تربیت هم که حاصلش در آینده ای دور نمایان خواهد شد، اصالت جایگاهی  حیاتی دارد و روزمرگی و بی ثباتی آفت مهلکی است. اصالت در رفتار و روش تربیت، کیمیای مس مدارس است و  متأسفانه آخرین گزینه ای است که اولیا در ثبت نام دانش آموزان به آن فکر خواهند کرد.

مدرسه نهادی است که اداره اش نکات باریک تر از مو بسیار دارد. سر و کار داشتن با سلیقه های متنوع اولیا، روحیات متفاوت دانش آموزان و نیازهای متعدد و گوناگون شان، وجود فلسفه و سبک های قدیم و جدید آموزشی تربیتی  و رویکردهای گاه متناقض معلمان باعث می شود هیچ دو مدرسه ای مثل هم نباشند و حتی هر مدرسه نیز سال به سال تغییر ایجاد شود. اگر معلمان مدرسه تغییر کنند یا طیف دانش آموزان و خانواده ها متفاوت شود یا حتی اگر دولت عوض شود! اتفاقات و نوع تصمیمات درون مدرسه نیز تغییر می کند. اما مدارسی هستند که تا حدودی راه را یافته اند و وابستگی ها را کم کرده اند و به مرور زمان توانسته اند از سعی و خطا بگذرند و اصول خود را اول برای خودشان و بعد برای اولیا و دانش آموزان و معلمان شان تبیین نمایند تا اعمال سلیقه و نظرات، کمترین تأثیر مخرب را داشته باشد. تعداد این مدارس انگشت شمار است؛ اما خوب است به عنوان تجربه ای موفق، بررسی بیشتری درباره شان انجام گیرد و نوع تصمیم سازی و اصول ذهنی مسؤولانش بررشی شود.

غفلت از اصول جهادی

هفته ی قبل، پس از وقفه ای 12 ساله، دوباره مهمان اردوی جهادی دانش آموزان دبیرستان مفید بودم. جهادی که پایه ی فکری و الگوی مسافرت جهادی فارغ التحصیلان مفید است و بسیاری از جهادی هایی که می شناسیم و نمی شناسیم، ریشه در این دو حرکت جهادی دارد. بعد از شرکت در جهادی نوروز 92 فارغ التحصیلان و مشاهده ی انحرافات اساسی در حرکت جهادی فارغ التحصیلان، برایم سؤال شده بود که چرا فقط در چند سال، این همه مشکل ریز و درشت برای جهادی فارغ التحصیلان پیش آمده است. شاید یکی از انگیزه هایم برای قبول مسؤولیت معلم راهنمایی، مشکلات عجیبی بود که در ستون های اصلی مفید رخنه کرده است. ستون هایی که سال هاست مزیت نسبی مدرسه است در رقابت با مدارس عجیب و غریب تهران.

برخی از مشکلات جهادی فارغ التحصیلان، ضعف شدید فکری و سر در گمی شدید در یافتن هدف حرکت جهادی، ضعف مدیریت (منابع / بحران ) مسؤولان مسافرت، سیاست زدگی افراطی در تصمیمات، گرایش به کارهای سطحی و مقطعی و وابستگی به تحلیل های سطحی در تشخیص محرومیت و مشکلات منطقه است.

با دقت در تغییراتی که اردوی جهادی دانش آموزی مدرسه داشته است، واضح است که متأسفانه با اتکای بیش از حد به غروری کاذب و افتخار به پوسته ای از حرکت جهادی، برگزار کنندگان اردو، به مرور هسته ی خود را تضعیف کرده اند و دلیل این مدعا نیز در روحیات و روال های جاری در سفر فارغ التحصیلان پر رنگ تر می شود.

. . .

چهل روز گذشت

چهل روز از مهاجرتم به دبیرستان مفید گذشت. این روزها بیشتر سعی کردم اطلاعاتم از محیط و ساختار سازمانی دبیرستان را به روز کنم و تصویرم از محیط دانش آموزی دوره های جدید را بسازم. با این تصویر جدید، اهداف کاری سال بعدم را شکل خواهم داد. دانش آموزان فعلی مدرسه، نسبت به قبل رفتارهای کودکانه بیشتری بروز می دهند و این رفتارها، صبر و تحمل بیشتر و گاهی بی تفاوتی نسبت به اشتباهات فکری و رفتاری محض شان را می طلبد. بچه ها با پایه فکری و منطقی بسیار ضعیفی به این سن رسیده اند و بسیار نسبت به آفات اجتماعی و فرهنگی آسیب پذیرند. بسیار آسیب پذیر.

در این نقطه ی آغاز نا امید کننده، مهم ترین برنامه ی کار من، ارتباط مداوم است و تنها کاری که برای حفظ و ادامه ی این ارتباط انجام خواهم داد، تربیت بیش از پیش خودم است. (+)

شما مدرسه را بهتر از من می شناسید، نظری ندارید؟ کار دیگری باید انجام بدهم؟

هجرتی تلخ و شیرین

مفید

با اینکه یک ماهی است که لحظه شماری می کردم برای فرارسیدن امروز، اما موقع خداحافظی، غمی عجیب بر دلم سنگینی کرد. یاد ده سال زندگی در مدرسه راهنمایی مفید، به سادگی از ذهنم نخواهد رفت. وقتی یازده سال پیش برای اولین بار به مدرسه راهنمایی آمدم و پیشنهاد کردند دستیار داندانپزشکی شوم که هفته ای چند بار برای معاینه ی دانش آموزان می آمد، فکرش را هم نمی کردم  که در این مدرسه مسؤول سنجش، معلم رایانه، مسؤول وب سایت، معاون پرورشی، دستیار مدیر و بالاخره معاون فناوری اطلاعات باشم. اما به سرعت باد، تمام این روزها گذشت و حالا بعد از این همه سال، باز می گردم به دبیرستان مفید که بعد از فارغ التحصیلی از آن، دو سال مربی پرورشی و مسؤول گروه شهدایش بودم. حالا در این مدرسه علاوه بر معلمی رایانه، شغلی خواهم داشت که در زمان دانش آموزی خودم، بیشترین تأثیر را بر من داشته است و آن را سخت ترین و پر مسؤولیت ترین شغل در هر مدرسه ای می دانم. شاید همین تأثیر باعث شد تا به مدرسه بازگردم و مثل دوستانم، از مفید فارغ نشوم.

امیدوارم همکاران راهنمایی عیوبم را ببخشند و بدی هایم را حلال کنند؛

و بسیار امیدوارم در جایگاه جدیدم، مفید باشم و عادل و کمی شبیه پیامبر.

غفلت از جهادی

سال هاست که حرکت های جهادی در کشور شکل گرفته است و امروز، به همت گروه های بی شمار دانشجویی و بسیج سازندگی، در کنار مناطق توریستی و مسافر پذیر، مناطق جهادی پذیر زیادی هم وجود دارد که بعضی از آن ها در هر سال میزبان چند گروه جهادی هستند. اما کمتر اتفاق میفتد که شاهد سفر گروه هایی باشیم که جهادی را ارتقا داده باشند و با اهدافی فراتر از ساخت و ساز و کمک مالی، مدتی را میهمان روستا باشند.

جهادی فارغ التحصیلان مفید هم با اینکه پر سابقه ترین جهادی است و از سال ها قبل در تمام جهات کشور فعالیت داشته، اما در خوش بینانه ترین حالت، می توان گفت تا حدودی شکل سنتی خود را حفظ کرده است.

در این چند سال، ورود فارغ التحصیلانی که در دوران تحصیل خود جهادی فانتزی را تجربه کرده اند، زنگ خطری است برای حفظ اهداف و روحیات جهادی. متأسفانه این نقطه ضعف، باعث شده تا جهادی مفید، بسیار کمتراز قبل، توانایی انعطاف جمعی برای مفید بودن در منطقه را داشته باشد و تصمیماتی که در مورد نحوه کار در منطقه گرفته می شود، بیشتر متمایل به اهداف و ذهنیات شخصی و جمعی است تا اینکه متأثر از صلاح منطقه و متناسب با فرهنگ آنان باشد. متأسفانه به دلیل سیاست زدگی، مراجعی که در منطقه با آنان هماهنگی صورت می گیرد نیز بسیار محدود شده است و حتی منابع مالی نیز دسته بندی می شود و از تمام ظرفیت کمک به منطقه استفاده نمی شود.. همین مسأله باعث می شود که کارهای اجرایی معطل افرادی شود که مسؤولیت های محدودی دارند و در مواقع حساس، نمی توان روی آن ها حسابی باز کرد.

امیدوارم روند این ضعف جدی، معکوس شود و شاهد جهادی هایی باشیم که روز به روز در جهت اهداف اصلی جهادی پیش برود و از بحران هایی که منجر به ناکارآمدی و تعطیلی می گردد، به سرعت دور شود …

تغییر فرصت است

بالاخره راز سر به مهر هفت ماهه بر ملا شد و همکاران راهنمایی و دبیرستان مطلع شدند که بعد از یازده سال در جا زدن در مقطع راهنمایی، وارد دبیرستان خواهم شد. در این سال ها، از مسؤولیت سنجش و پرورشی و تدریس تا معاونت فناوری اطلاعات را تجربه کردم. اما همیشه سعی کردم از وادی تربیت دور نشوم. حتی در فناوری اطلاعات، با وجود شدت کار و تنش های تقابل فکر سنتی و کوتاه مدت نگر در مقابل اصول بلند مدت نگر فاوا، نیم نگاهی به حیطه های تربیتی داشتم.

بعضی از این سال ها به سختی گذشت، مثل سالی که با وجود مخالفت های قشر حذفی نگر کادر مدرسه، موظف شدم وب سایتی برای مدرسه تأسیس کنم یا سالی که در اوج انقباض مالی، معاون پرورشی مدرسه شدم و این یعنی با دست خالی جنگیدن. یا همین سال آخر که در اوج همواری راه برای پیشرفت فناوری اطلاعات، هر روز و هر روز درجا زدیم و …

خاطرات خوبی هم در این مدت داشتم، مثل روزی که بعد از استعفا از مفید3 و دو ماه اقامت تابستانی در بشاگرد (+) و برگزاری پایگاه تابستانی و اردوی سخت مشهد، به تهران برگشتم و یک هفته هم بیکار نماندم یا اردوهای رهروان مدرسه و لذت دیدن پاکی بچه ها در شلمچه. (+)

به هر حال این روزها گذشت و من بعد از 11 سال، دوباره در دبیرستان مفید شاغل خواهم شد. دبیرستانی که خودم تا سال 79 پشت نیمکت هایش می نشستم و حالا باید کنار بچه هایی که جای ما را گرفته اند، سعی کنم که روحیات مفید زنده شود. (+) و (+)

خاطرات بیست و سه ساله

ایستاده ایم دور هم. من و عباس و مهدی و جواد*. بحث هم این است که سال بعد برویم کدام مدرسه. اسم چند تایش می آید وسط: تیزهوشان، علوی، اسوه، امام صادق(ع)، مفید …

عباس می گوید یکی از برادرانش مفید درس خوانده است. می گوید آن آقایی که کارت دم در بچه ها را چک می کند یک روحانی است! می گوید باید آزمون بدهیم. و این گونه می شود که با پدر و مادرمان شال و کلاه می کنیم و می رویم خیابان زنجان شمالی (مرحوم!)، بلوار پر از خاک سهرود (که آن روزها داشت از زیرش مترو رد می شد)، کوچه شهید عموزاده (که بعدها فهمیدیم پسر سرایدار مدرسه بوده)

روز آزمون (یکی از روزهای خرداد 1369) جای من می افتد توی نماز خانه. باید چند ساعتی بنشینم روی زمین. مدام این ور و آن ور می شوم. حرصم در می آید از این موکتی که با موزائیک فرق چندانی ندارد. اما خوشحالم از امتحانی که داده ام. آن قدر خوشحال که برای اولین بار در عالم بچگی دست به جیب می شوم و از دکه-خانه ی روبروی مدرسه، پدر و مادرم را ناهار مهمان می کنم.

نتایج که اعلام می شود اسمم نیست. اما اسم بقیه بچه ها هست. باورم نمی شود. اشک حلقه می زند توی چشم هایم. غم قبول نشدن یک طرف، غم دوری از دوستان دبستان یاسر طرف دیگر، کوتاه نمی آیم. قرص و قایم می گویم قبول شده ام. آن قدر پاپیچ می شوم که پدر راضی می شود تا مدرسه بیاید و از آن ها بخواهد که برگه ام را بیرون بکشد تا نمره ام را ببینم. (اولین دانش آموز ستاره دار!) آقای جوانی با ریش بلند با قیافه ی حق به جانبی می رود داخل اتاق گوشه ی نمازخانه و با قیافه ی شرمنده ای در می آید: آقا ببخشید! آقازاده شما نمره لازم را آورده اما انگار در سورت کردن برگه ها اسمشان از قلم افتاده است.

راز نهفته

چند وقتی است هر قدر هم خوشبینانه نگاه کنم، باز هم به این نتیجه می رسم که حرفم را کسی نمی فهمد. انگار به وادی غریبی وارد شده ام که اطرافیانم بیرونش می ایستند و همراهم نمی آیند.

قدیم تر کار مدرسه برایم کاری گروهی بود که همه در آن به پیشرفت و نتیجه ی بهتر فکر می کردند. اما حالا می بینم بعضی از کسانی که برایم الگوی معنویت در معلمی بودند، تغییر کرده اند و امروز هدف شان خیلی هم پیامبری در راه خدا نیست. قدیم تر اگر سعی می کردم دلسوز اهداف و حتی اموال مدرسه باشم، خیلی ها همراهم می شدند و کمتر کسی به خاطر تنبلی یا بی تفاوتی یا لجبازی، سنگ جلوی پایم نمی انداخت.

این روزها کار، زندگی و حتی مدیریت فنی رازدل، مرا از خودم دور کرده. انگار هیچ دقیقه ای از وقتم دست خودم نیست. تمام وقتم صرف مسؤولیت ها و نقش هایی که باید در زندگی و جامعه داشته باشم می گذرد؛ اگر برای معضلات شهری و ترافیک هدر نرفته باشد!

این روزها دلم تنگ است برای مسافرت رهروان مدرسه، برای هفته بزرگداشت خود شهدا، برای روزهای روایت فتح، برای بچه های دلوار و کاکی و شنبه و چاه نیمه و خورموج و ریگان و بم و سرخس و بشاگرد و تمام شهرهایی که شاید با اخلاق تهرانی های اصیل، شهروند درجه چندم هم به حساب نیایند اما برای من الگوی زندگی پاک و خدایی هستند.

این روزها کیف می کنم که مسافرت رهروان را بهانه کنم و دو – سه دقیقه وارد اتاق همیشه شلوغ و به هم ریخته ی شهدا بشوم و از مسؤول گروه شهدا خواهش کنم برایم تعدادی کلیپ و صوت و مطلب انتخاب کند که مثلا برای اردو استفاده کنم. اما خودم را که نمی توانم گول بزنم؛ بیشتر برای خودم می خواهم که کمی دلم باز شود و از شهر کوران دور شوم.

حالا با این حال و روز، خبر رحلت پاکان جنگ و شهادت، چنگ می زند به دلم. چه مادر شهیدان امین باشد، چه حاجی بخشی. یکی یکی می روند و ما هنوز گنجینه ی معجزات بی تکرار آن روزها را درک نکرده ایم.

« اينجا، ديوار هم، ديگر پناه پشت كسي نيست. » +

اینها را که می نویسم می فهمی؟

مشاهدات یک همسایه

وقایع یک سال گذشته، فرصت کافی و مناسبی ایجاد کرد تا اثر رفتارهای غیر حرفه ای سال های قبل سیاستگذاران و مدیران مجتمع آموزشی مفید نمایان شود و بعضی مسایل درون سازمانی ابتدا به دانش آموزان و سپس به فارغ التحصیلان این مجموعه و متأسفانه تا حدودی به افکار عمومی آشنایان، راه پیدا کند. برای این واقعه، می توان دلایل زیادی را برشمرد؛ اما این اتفاق، بیشتر زاییده ی دو عامل « غرور کاذب دانش آموختگان مفید » و « تشکیلاتی دیدن نهاد مقدس مدرسه، توسط سیاستگذاران » است.

جرقه های سیاست زدگی در دبیرستان مفید1، از زمانی زده شد که مدیر سابق این دبیرستان، آموزش رفتار و تفکر خاص سیاسی را به صورتی علنی در برنامه های مدرسه وارد نمود. این برنامه ها که در ابتدا با اهدافی قابل توجیه آغاز شد، به صورت برگزاری انتخابات نمادین و اعلام نتایج، قبل از انتخابات سال 84 ادامه یافت و با توزیع رسمی تبلیغات کاغذی و الکترونیکی یکی از کاندیداهای اصلاح طلب، توسط مدیر مدسه بین همکاران و دانش آموزان مجموعه در همان سال، به کلی از آموزش مبانی اصولی تفکر سیاسی فاصله گرفت و به تربیت نیروی حزبی متمایل شد. در آن زمان، بحث هایی در تحلیل این اتفاق و نگرانی هایی از عاقبت این جهت گیری ها در محیط « مدرسه » بین همکاران مطرح بود؛ اما با گذشت زمان و تغییر مدیریت، کم کم بحث ها فرونشست. اما نباید نادیده گرفت که مدیریت مجتمع، از آن زمان هم رغبتی به دور ماندن مدرسه از این گونه سیاست زدگی ها نشان نمی داد.

با ورود به فتنه ی 88، جو شایعه و پیروی از شنیده های غیر مستند، فضای مدرسه را فراگرفت و متأسفانه این فضا علاوه بر محافل معلمی، بین دانش آموزان هم گسترش یافت و تحرکی جدی و شایسته ی محیطی با سابقه و تجربه ی سی و چند ساله، برای حفظ و صیانت از حرمت علمی و فرهنگی مدرسه صورت نگرفت. در این شرایط، بعضی از معلمان افراط را به حدی رساندند که از محیط کلاس هم برای شعله ور کردن آتش سیاست زدگی در بین دانش آموزان استفاده کردند.

تا اینجا، قضایا به صورت غیر علنی در مدرسه جریان داشت و شایعات و بحث های بی ریشه، گرمی بخش محافل درونی مدرسه بود. اما اتفاقاتی که در غائله ی 25 بهمن در مدرسه رخ داد، باعث علنی شدن بعضی مسایل و پس از آن، نزدیک شدن به هفته ی شهدا، باعث خروج این مباحث از مدرسه و علنی شدن وقایع اخیر شد.

متأسفانه در این مدت – حدود یک سال و نیمه – مسؤولان دبیرستان مفید، مغرورانه محیط مدرسه را جولانگاه تفکرات شخصی خود کردند و از رجحان معلمی خود در جامعه ی کوچک مدرسه، سوء استفاده کردند. این رفتارها که به وضوح با اصول حرفه ای مدرسه داری فاصله دارد، محیط تحصیل را به شدت ملتهب کرد و مدرسه را به سوی بحرانی بزرگ پیش برد. بحرانی که با ورود فارغ التحصیلان و اولیا و احتمالا مشتریان سال های بعد مدرسه، به مسیری بی بازگشت هدایت می شود. مسیری که با ورود رسانه ای بی خبر از جزییات اتفاقات و نظرات، دامنه ی رفتارهای نابخردانه ی مسوولان مدرسه را به شایعات متصل نمود و طرفین را به عکس العمل واداشت و نتیجه این شد که دبیرستان مفید، از یک محیط – بالقوه -  انسان ساز، به محیطی سیاست زده و ترحم برانگیز نزول یابد.

امیدوارم این تجربه ی تلخ باعث شود تا معلمانی چون ما که شغل مان را به خاطر عشق به معلمی انتخاب کرده ایم، حواس مان به  هدف و غایت پیامبری مان باشد و با سهل انگاری و خود بزرگ بینی، محیط کارمان را به اهداف تشکیلاتی بعضی افرادی که مدرسه را وسیله ی تصاحب منافع فرضی شان قرار می دهند، آلوده نکنیم.

یک تابستان پرماجرا

این مرداد و شهریور از آن زمان هایی بود که طاقتم حسابی طاق شد. کارهایی که قرار بود در کل تابستان انجام شود، همه عقب افتاد و جمع شد آخر تابستان و در گرمای روزه ی روزهای بلند تابستان.

در همین یکی دو هفته ی اخیر، مفید و تلاش بنایی داشتند و کابل کشی شبکه و خرید رایانه. خاتم و تلاش هم نصب شبکه و راه اندازی سایت و تمام این ها یعنی از صبح تا شب باید بدوم و آخر هم همه ی کارها نیمه تمام بماند …

برای اولین بارها در چند سال گذشته، مجبور شدم چند جمعه را هم برای کار به مدرسه بروم. این تعطیلی بعد از عید فطر آبی شد بر آتش کارهای بی پایان و بی حساب کتاب خاتم و تلاش تا یکی دو روز وقفه جان تازه ای بیاورد و باز هم کار و کار و کار …

باز هم سنگ اندازی ها و موازی کاری ها و لجبازی های آموزشی، هزینه و وقت و نیروی انسانی مدرسه را تهدید می کند و باز هم آرزوی نهادینه شدن برنامه ریزی و تفکر قبل از اتفاقات فناوری اطلاعات مدرسه و جلوگیری از دوباره کاری های پر هزینه ای که در پی دارد، آرزویی می شود محال و دور دست …

باز هم طعم لطیف شب های قدر مسجد جامع بازار تا مدت ها زیر زبان است تا دنیا مستهلکش نکرده است و چه لذتی است استشمام نفس گرم حاج آقا مجتبی که تمام یخ های مسموم یک سال گناه را آب می کند اگر حواست باشد …

باز هم ترکیب غریب بغض پایان ماه مبارک و شور حلول عید، انسان را بین گریه و خنده مستأصل می کند و چه لحظات گران قدری است این چند ساعت …

باز هم مهر در راه است و آغاز یک سال جدید برای من و سالی نو برای این سایت که این روزها گاهنامه نام نیکویی است برایش …

پیمایش به بالا