خسته، اما …

خيلي پيش مياد آدم هايي مي بينم كه با جايگاه شون فاصله دارن. ديشب تا دم در اتوبوس رفتم. اما اينقدر خسته بودم كه نتونستم چشم از تاكسي اي كه جلوتر ايستاده بود بردارم. خود به خود راهم كج شد و سوار تاكسي شدم. حس و حالش نبود كه پونصد تومني رو تا آخر مسير نگهدارم. دادمش به راننده كه از سنگيني ش نجات پيدا كنم. راننده كه پول رو گرفت، با اينكه دست مون با هم تماس نداشت، گفت «چقدر دستاتون سرده!» بعد هم بدون اينكه منتظر جواب باشه شروع كرد به شعر خوندن . . . هوا بس ناجوانمردانه سرد است . . .

من هم گوش مي كردم و خيلي حال پاسخ نبود. بعد يك برگ كاغذ مچاله از زير داشبورد پيكانش درآورد و شروع كرد خوندن. وسطاي شعر بود كه تاكسي پر شد. راننده هم كم نياورد و كاغذ رو داد دست من گفت بخون. خودش هم زد توي دنده و راه افتاد.

شعر از مولوي بود. قشنگ هم بود. علاقه ي راننده به شعر و مطالعه و ادبيات هم برام جالب بود. از اين جور «علاقه مندان» خيلي ديدم تا حالا. كساني كه كارشون خيلي ربطي به علاقه شون نداره. البته كارش رو هم خوب بلد بود.

وسطاي راه، توي خواب و بيداري، ديگه خيلي نفهميدم تا آخر مسير چي داشت مي گفت.
خسته بودم خب، امروز از صبح كلاس داشتم …

روزی بود …

تا امسال كه به هشتمين سال معلمي نزديك مي شوم، با كلي آدم سر و كله زده ام و كلي آدم مي شناسم كه از زماني كه صداي شان جيغ جيغي بوده تا حالا كه گردن شان كلفت شده رشدشان را ديده ام. با خيلي از اين بچه ها رفيق بوده ام (سواي معلمي) و با خيلي از اين بچه ها رفيق هستم. حتي با بعضي شان همكار بوده ام و هستم.

اما نسبت به هيچ كدام شان به اندازه بچه هاي كوچه لاله تعلق خاطر پيدا نكردم. گاهي سعي مي كنم به خودم بقبولانم كه فقط خلوت بودن مدرسه باعث شده اين قدر بيشتر از بقيه دوست شان داشته باشم يا مشكلات بي حدي كه در مدرسه ي كوچك مان داشتيم و اين اصل كه مشكلات را كه از دور كه نگاه كني دوست داشتني است.

اما وقت هايي كه تصميم مي گيرم خودم را گول نزنم مي بينم واقعا با دوستان خوبي سر و كار داشتم و دوران خوبي را به سرعت گذراندم. بچه هاي هوشمند شهيد آقايي واقعا در مدرسه زندگي مي كردند، خريد مي كردند، دور هم بودند، به مشكل همديگر برادرانه رسيدگي مي كردند، دوست بودند و هستند … ما هم در اين محيط زيبا كمي جرأت پيدا مي كرديم كه به زندگي مان زيباتر نگاه كنيم و لذت ببريم. مشكلات مدرسه را دلسوزانه تر و شاداب تر حل مي كرديم. خلاصه بگويم به جاي كار زندگي مي كرديم.

ديشب كه از خانه‌ي حاج آقا پورقربان به خانه مي رفتم، به سرم زد سري بزنم به كوچه ي لاله و ظاهر جديد قطعه اي از زمين را كه روزي مدرسه اي بود كه قسمتي از زندگي ما در آن جاماند ببينم.

از ميثم كه پيچيدم، ياد همه ي آن روزها افتادم. ياد ساكت بودن ها و ترس از اعتراض همسايه ها؛ ياد انارهاي حياط مدرسه؛ ياد رنگ كردن در و ديوار و نيمكت هاي حياط؛ ياد مسابقه با ديگ آب؛ ياد حسينيه ي آخر كوچه؛ ياد ساندويچ نيم متري خوردن ها و ياد كل كل كردن با سيد حسن …

هميشه ياد بچه هاي شهيد آقايي كه مي افتم دلم دردش مي گيرد از دوري. نه از اين بابت كه معلم آن مدرسه بودم؛ از اين رو كه دوستم بودند و شايد دوست شان بودم.

با اينكه هميشه عقلم مي گفت منحل شدنش از بودنش بهتر است؛ اما ديشب براي هزامين بار كه عقلم را كنار گذاشتم، باز هم غصه ام گرفت از نبودنش؛ باز هم دلم براي آن روزها و آن ديوارها و آن آدم ها تنگ شد.

كاش مدرسه هوشمند شهيد آقايي هم جشن غديري داشت و دوباره دوستان قديم را يك جا مي ديدم.

گل خانه

سه – چهار سالي بود كه در مفيد تدريس نداشتم. امسال باز هم شده ام معلم راهنمايي مفيد. تجربه ي بدي نيست. اما دردسرهاي خودش را دارد. بچه هاي مفيد با بقيه بچه ها هم فرق دارند هم ندارند.

مفيدي ها نسبت به بقيه بچه ها گيراتر و درسخوان تر هستند. اما يك دنيا مطلب هست كه بقيه مي دانند و مفيدي ها اصلا نشنيده اند.

با بچه هاي خاتم كه بودم خيلي وقت ها بامرام بودن و شيطنت هاي طبيعي و نوجوانانه شان را با دقت تماشا مي كردم و از بودن با آن ها لذت مي بردم. اما بچه هاي مفيد در پس شيطنت هاشان عقده اي نهفته است كه هم خودشان را زجر مي دهد هم اهالي مدرسه را. خوب شايد هر نوجوان ديگري هم اين قدر فشار درسي و روحي را تحمل مي كرد همينطور مي شد.

اما هر طور كه باشند – به قول صمد – خيار همان خيار است، حتي اگر گلخانه اش متفاوت باشد.

از سر و كار داشتن با بچه ها و روح پاك شان سرحال مي شوم و نفسي تازه مي كنم در اين خراب آباد . . .

انسانی ببینیم

خيلي وقت ها در مدرسه به مشكل انساني نديدن برخورد مي كنيم.
خيلي وقت ها مهندسي و كمي ديدن مسايل، لذت فعاليت ها را براي ما و بچه ها و اوليا زهر مي كند.
خيلي وقت ها ماه ها براي نظرسنجي و درآوردن درصد و آمار وقت و هزينه صرف مي كنيم اما مي توانستيم از خنده ي رضايت بچه ها كلي نظرات را در كسري از ثانيه استخراج كنيم.
خيلي وقت ها به سرعت به بيراهه مي رويم . . . بگذار تا بيفتيم و ببينيم سزاي خويش !

شايد يادمان رفته وقتي مي آييم كار مدرسه اي كنيم، ديگر از وادي مهندسي خارج شده ايم و در حال مديريت و فعاليت انساني هستيم.

دردسرهای یک مثلا معاون

اين روزها كه گردنم زير بار عنوان دهن پر كن « معاونت فناوري اطلاعات » قرار گرفته، اينقدر درگير جلسه و شورا و بازديد و بودجه و برنامه و اين جور بازي ها شده ام كه نمي فهمم زمان چطور گذشته و كارها ناتمام مانده و خستگي يك روز دويدن به خستگي هايم اضافه شده.
هميشه دوست داشتم فرصتي پيش بيايد كه بتوانم خيلي اشكالات را در مدرسه حل كنم. دوست داشتم مدرسه با طرح هايم يك قدم بردارد و به هدف نزديك تر. دوست داشتم طرح هايي در مدرسه اجرا شود كه هزينه هاي بيخودي را تمام كند و دردسرهاي آدم ها براي كارها كم تر شود.
اما حالا اينقدر درگير رسم و رسومات اداري و فاكتور و تأييديه جلسات و شوراها و دور زدن و دور خوردن ها مي شوم كه به هدف رسيدن را سخت تر از قبل مي بينم.
به هر حال آماده حضور در هرگونه جلسه و شورا با شما صاحبنظران عزيز در باب آي تي هستم؛ شايد فرجي شد و طرح هاي به درد بخوري براي ارتقاي آموزش و پرورش و اينا خلق شد!
با تمام اين حرف ها و مشكلات و شادي و غم ها، به قول بعضي عزيزان «مبارزه هرگز پايان نخواهد يافت»
از ابراز لطف همه دوستان در اين غيبت موقت سپاسگزارم. اگر خدا بخواهد فتوبلاگ را هم كم كم راه اندازي مجدد خواهم كرد.
. . . دعا . . .

مرور

– سه گروه شهيد شدند: يك گروه لايق شهادت شدند؛ يك گروه عاشق شهادت شدند؛ يك گروه هم اگر مي ماندند ممكن بود جهنمي شوند كه خدا لطف كرد و …
– دو توصيه: گناه نكنيم؛ خيال نكنيم خوبي ها مال ماست.
– براي خوب بودن لازم نيست زياد دنبال خوبي برويم، بيشتر بايد دنبال بدي نرويم.
– آدم ها دو گروهند: يك گروه مي خواهند دروغ بگويند، سخت شان است؛ يك گروه هم اگر بخواهند دروغ نگويند، سخت شان است.
– وسواس بايد در حلال و حرام باشد و در دين هم بيشتر از نجس و پاكي به آن تأكيد شده است؛ در مورد حلال و حرام حتي اگر شك هم كردي توقف كن.
– عده اي پرواز مي كنند و فرود مي آيند؛ عده اي را هم پرتاب مي كنند و سقوط مي كنند در برزخ قبر …

خدا کند اولی الالباب باشم

اين روزها، خيلي اتفاقات عجيب و غريب افتاده و لايه هاي مختلفي هم در اين اتفاقات ديده مي شود. دوستاني كه مرا مي شناسند مي دانند كه آدمي نيستم كه طرفدار گروه يا شخص خاصي باشم. تنها كسي كه حرفش را قبول دارم و به او اعتماد دارم رهبر است. نظر ديگران را هم وقتي قبول دارم كه با عقل ناقصم جور در بيايد و مخالف نظر رهبرم هم نباشد. پس مي توانيد تا حدودي حدس بزنيد كه در اين شرايط چه موضعي ممكن است داشته باشم. البته مطمئنم دوستاني كه موضع حزبي و سياسي و يكسويه دارند، اصلا نميتوانند حدس بزنند!
اما با تمام اين حرفها نمي نشينم و بي خبر از همه جا به كسي فحش بدهم يا كسي را تا سقف آسمان بالا ببرم. چون طرفدار گروه يا شخص خاصي نيستم (قبلا هم عرض شد)
به نظر من اين روزها وظيفه ي ما اين است كه با فكر و هوشياري تمام تحركات را از همه جا و همه كس دنبال كنيم و نه به شايعات توجه كنيم نه به جوسازي هاي غير مستند و نه به تبليغات يكسويه اي كه خيلي جاها هست.
هيچ اقدام خودسرانه و خلاف قانون و خود برتر بيني (از طرف هر كسي كه ميخواهد باشد) را هم قبول ندارم و معتقدم بايد عاقل و متفكر، منتظر باشيم تا رهبر دستور دهد.

همين

صحیفه

* من باز به همه اين آقاياني كه مي‌خواهند نطق كنند و اعلاميه بدهند و نمي‌دانم نامه سرگشاده بفرستند و ازاين مزخرفات، به همه اينها اعلام مي‌كنم كه برگرديد به اسلام، برگرديد به قانون ، برگرديد به قرآن كريم ،‌ بهانه درست نكنيد كه اسباب اين بشود كه شما همه به انزوا كشيده بشويد. من به بسياري از شما علاقه دارم و ميل دارم كه همه به قانون عمل كنند و همه در جاي خود باشند و چنانچه اين‌طور نباشد،‌ مسئله طور ديگر خواهد شد.
(صحيفه امام جلد 14 صفحه 415)
* اگر يك جايي عمل به قانون شد و يك گروهي در خيابان‌ها برضد اين عمل بخواهند عرض اندام كنند،‌ اين همان معناي ديكتاتوري است كه مكرر گفته‌ام قدم به قدم پيش مي‌رود،‌ اين همان ديكتاتوري است كه به هيتلر مبدل مي‌شود انسان،‌اين همان ديكتاتوري است كه به استالين انسان را مبدل مي‌كند. اگر قانون در يك كشوري عمل نشود ، كساني كه مي‌خواهند قانون را بشكنند اينها ديكتاتوراني هستند كه به صورت اسلامي پيش آمده‌اند يا به صورت آزادي و امثال اين حرفها. اگر همه اين آقايان كه ادعاي اين را مي‌كنند كه ما طرفدار قوانين هستيم ، اين‌ها با هم بنشينند و قانون را باز كنند و تكليف را از روي قانون همه شان معين كنند و بعد هم ملتزم باشند كه اگر قانون برخلاف راي من هم بود من خاضع‌ ام ، اگر بر وفاق هم بود من خاضع‌ام ،ديگر دعوايي پيش نمي‌آيد؛ هياهو پيش نمي‌آيد.
(صحيفه امام جلد 14 صفحه 415)

بزرگی به قد نیست

فرض كنيد كاملا باور مي‌كنيم كه هدف از تجمعات اين شب ها در شهر، خدمت به مردم و مملكت است، نه رسيدن به قدرت و مال و نه يار دشمنان بودن … كاري هم ندارم اين برنامه ها از طرف چه كسي است. شايد هر كس ديگري هم همين كارها را انجام مي داد.
فقط ميدانم اين كارها و لجبازي ها را در مدرسه بين بچه ها خيلي زياد ديده‌ام !!!
« وقتي عاشق قدرت باشيم، هر كاري مي‌كنيم تا به دست بياوريمش. اينطور نيست؟ »

از دست رفته دین شما، دین بیاورید!

وقتي ديندارهاي ما فقط در ظاهر ديندار باشند و عملا بي دين باشند، بي دين ها به سادگي مي توانند ديندار شوند. چون حفظ ظاهر اصلا كار مشكلي نيست.
وقتي بي دين ها ديندار مي شوند شايد كسي احساس درد نكند، شايد خوشحال و مسرور هم بشويم كه چقدر دين دارها زياد شده اند.

پیمایش به بالا