خاطرات بیست و سه ساله

ایستاده ایم دور هم. من و عباس و مهدی و جواد*. بحث هم این است که سال بعد برویم کدام مدرسه. اسم چند تایش می آید وسط: تیزهوشان، علوی، اسوه، امام صادق(ع)، مفید …

عباس می گوید یکی از برادرانش مفید درس خوانده است. می گوید آن آقایی که کارت دم در بچه ها را چک می کند یک روحانی است! می گوید باید آزمون بدهیم. و این گونه می شود که با پدر و مادرمان شال و کلاه می کنیم و می رویم خیابان زنجان شمالی (مرحوم!)، بلوار پر از خاک سهرود (که آن روزها داشت از زیرش مترو رد می شد)، کوچه شهید عموزاده (که بعدها فهمیدیم پسر سرایدار مدرسه بوده)

روز آزمون (یکی از روزهای خرداد 1369) جای من می افتد توی نماز خانه. باید چند ساعتی بنشینم روی زمین. مدام این ور و آن ور می شوم. حرصم در می آید از این موکتی که با موزائیک فرق چندانی ندارد. اما خوشحالم از امتحانی که داده ام. آن قدر خوشحال که برای اولین بار در عالم بچگی دست به جیب می شوم و از دکه-خانه ی روبروی مدرسه، پدر و مادرم را ناهار مهمان می کنم.

نتایج که اعلام می شود اسمم نیست. اما اسم بقیه بچه ها هست. باورم نمی شود. اشک حلقه می زند توی چشم هایم. غم قبول نشدن یک طرف، غم دوری از دوستان دبستان یاسر طرف دیگر، کوتاه نمی آیم. قرص و قایم می گویم قبول شده ام. آن قدر پاپیچ می شوم که پدر راضی می شود تا مدرسه بیاید و از آن ها بخواهد که برگه ام را بیرون بکشد تا نمره ام را ببینم. (اولین دانش آموز ستاره دار!) آقای جوانی با ریش بلند با قیافه ی حق به جانبی می رود داخل اتاق گوشه ی نمازخانه و با قیافه ی شرمنده ای در می آید: آقا ببخشید! آقازاده شما نمره لازم را آورده اما انگار در سورت کردن برگه ها اسمشان از قلم افتاده است.

کاکی لرزید

آن نو روز، بعد از 32 ساعت اتوبوس سواری، بالاخره به شُنبه رسیدیم. شهری کوچک و گرم. همان سالی که نو روز عاشورایی بود. فروردین سال 81 هجری شمسی. رفتیم تا برای خانواده های تحت پوشش کمیته امداد، خانه هایی بسازیم تا زودتر چادرهایی را که بعد از زلزله بر پا کرده بودند جمع کنند. همان چادرهای سفید با هلال قرمز. روستایی کوچک به نام باغان بود که برای اولین بار دست به خاموت زدم.

سال 78 هم سال مان در همین خاک تحویل شد. همان سال که عید قربان در ایام نو روز بود و از غروب تا سحر، 33 گوسفند قربانی کردیم برای توزیع بین محرومان کاکی. و نوروز امسال چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم کاکی امسال، بسیار پیشرفت کرده نسبت به آن روزها.

از دیروز مدام فکرم در راه باریک باغان تا شنبه می رود و بر می گردد و در میان تصویر مزارع گوجه فرنگی و کوه های زیبا و چین خورده، حرف های حاج سعید بابایی، درباره ارتباط حرکت صفحات عربستان و زلزله های بوشهر، ذهنم را می خراشد.

شنبه (به ضم شین) دو هفته میزبان مان بود و باغان دو هفته محل کارمان. این اسم ها شاید برای بسیاری، هیچ معنایی نداشته باشد؛ اما برای من یکی از وطن های دو هفته ای است که دلم برایش می تپد.

همین دو هفته قبل بود که از کاکی برگشتیم. سال تحویل را در جوار همین مردمی بودیم که امروز در چادر هستند و با لهجه ی شیرین شان با خبرنگاران مصاحبه می کنند. امیدوارم این روزها زودتر بر آنان بگذرد و روزهای خوش تر پیش روی شان باشد.

غاز شدن مرغ ما، سخت نیست

kolah-ghermezi

  • با اینکه زیاد اهل خرید تزیینات نیستم و به اشیای تزیینی دور و برم دقت نمی کنم، اما سال قبل، در نمایشگاه فروش ویژه ی نوروز، چشمم به مجسمه ی کوچک « اسکندر » خیره ماند. همان اسکندر کوچولوی شکرستان. امسال که به نمایشگاه رفتیم، به همان غرفه سر زدم، اما از آن مجسمه ها خبری نبود.
  • سال ها از دوران کودکی ما می گذرد، اما کلاه قرمزی به اندازه ی ما بزرگ نشده و همان کودک بازیگوش است که بود؛ این روزها کلاه قرمزی و رفقایش غوغا می کنند.
  • یقین دارم اگر عروسک کوچک کلاه قرمزی و رفقایش یا شخصیت های محبوب شکرستان در بازار یافت می شد، گوشه ی خیلی تلفن های همراه، این عروسک ها دیده می شد؛ یا توی طاقچه های خانه ها یا روی میز بچه ها …
  • رقابت با شخصیت های جورواجور و بیگانه، کمی فکر می خواهد و فرصت شناسی و همت. نداریم؟!

عیدی ارزنده

چند وقت قبل، از آقای افصح عیدی زیبایی گرفتم که خیلی برام با ارزش بود. یاد روزهای به یاد ماندنی همنشینی با رفقای شهدا در گروه شهدای مدرسه افتادم. شما هم این دو تصویر جالب را ببینید.

1

2

فتنه ی مسؤولان

دشمن را می شناسم و می دانم به دوست خوابزده، نباید به چشم دشمن بنگریم؛ اما این روزها کلافه ام از اینکه رهبر و مردم، به جای مبارزه با دشمن، باید مسوولان را بچسبند که به خودمان گل نزنند! کلافه ام از نافهمی مسؤول نماها و غافلان دنیازده. البته تجربه ی معلمی، این لجبازی های کودکانه را برایم کمی ملموس کرده است، اما از هر کسی توقع چنین اشتباهاتی نیست. بیشتر کلافه ام از ژست های ولایتمداری این عزیزان تکلیف ناشناس که هشدارهای ملموس و علنی رهبر را نمی شنوند و باز هم هیزم کش دشمنان می شوند. کاش از مردم می آموختند انقلابی بودن در این زمانه را که پایه اش اخلاق اسلامی و بصیرت و تبعیت از رهبری است.

ای کاش در راهپیمایی امسال، به جای اینکه داغ دلمان تازه شود! دردمان را با سخنان رهبر تسکین دهیم … امروز با سخنان رهبر، آرام تر شدم و بیشتر از قبل، صبر پیشه خواهم کرد.

در همین زمینه، دوستان حزب الله سایبر هم بیانیه ای منتشر کرده اند:
… به سران قوا یادآوری می کنیم؛ وقتی پدر برای جنگ با گرگ ها آماده می شود و خانه را به دست فرزندان ارشد می سپارد ، بازی کودکانه پسرهای بزرگ با عروسک های خاله زنکان، گرگ ها را خوشحال خواهد کرد که امشب هم می گذرد و پدر شکارش عقب خواهد افتاد …

امان از دوست غافل

البته اختلاف نظر، فراوان است؛ هيچ اشكالى هم ندارد – دو نفر مسئولند، رفيقند، اختلاف نظر هم دارند؛ هميشه هم بوده است – اما اختلاف نظر نبايد به اختلاف در عمل و اختلاف در برخوردهاى گوناگون، به اختلاف علنى، به گريبانگيرى، به مچگيرى در مقابل چشم مردم منتهى شود؛ چون آن اختلافات آنقدر اهميت ندارد. يك وقت يك چيزهاى مهمى است، خب مردم بايد مطلع شوند؛ اما اين اختلافاتى كه انسان مى‌بيند بين اين حضرات هست، چيزهائى نيست كه اينقدر اهميت داشته باشد كه حالا با ادعاهاى گوناگون، ما اينها را بزرگ كنيم، جلوى چشم مردم نگه داريم، به اينها اهميت بدهيم؛ كه اهميتى هم ندارد. اختلافات را نبايد علنى كرد؛ اختلافات را نبايد به مردم كشاند؛ احساسات مردم را نبايد در جهت ايجاد اختلاف تحريك كرد. از امروز تا روز انتخابات، هر كسى احساسات مردم را در جهت ايجاد اختلاف به كار بگيرد، قطعاً به كشور خيانت كرده.

بيانات رهبر در ديدار دانش‌آموزان‌ و دانشجویان – دهم آبان هزار و سیصد و نود و یک

امان از کودکی بزرگان

شما اگر حواست پرت شد، شما اگر از موقعيت خودت غافل شدى، دليل اين نميشود كه دشمنى هم كه در مقابل توست، حواسش پرت شده باشد؛ او ممكن است حواسش جمع باشد، بزند. پس بايد حواسها جمع باشد. اينكه ما اين همه عرض ميكنيم، توصيه ميكنيم، تأكيد ميكنيم، هم به مسئولين، هم به مردم، كه خودتان را به مسائل فرعى سرگرم نكنيد، براى خاطر اين است. اينكه به مطبوعات، به رسانه‌ها، به روزنامه‌ها، به پايگاه‌هاى اينترنتى كه امروز رواج پيدا كرده است، هى سفارش ميكنيم كه از وارد كردن حرفها و مطالب نادرست – كه ذهن مردم را مشغول ميكند – به فضاى ذهنى مردم پرهيز كنيد، به خاطر اين است.
يك ملت بايد درست حواسش را جمع كند، بداند پا كجا ميگذارد – تقواى جمعى يعنى همين – بداند چه كار ميخواهد بكند، مراقب باشد كه از كجا ضربه متوجه او ميشود. در عمل فردى هم اگر ما تقوا داشته باشيم، اعمال خودمان را مراقبت خواهيم كرد، خودمان را مراقبت خواهيم كرد؛ جائى كه پاى انسان ميلغزد، انسان پا نميگذارد؛ جائى كه خوف سقوط هست، انسان مراقبت ميكند. اين چيزى است كه لازم است.
امروز آنچه بنده تشخيص ميدهم – كه بررسى حركات دشمن نشان ميدهد – اين است: با اينكه ما حدود پنج ماه به انتخابات داريم، ذهن دشمن متوجه انتخابات ماست. انتخاباتى كه در خرداد آينده در پيش داريم، از نظر ما مهم است، از نظر دشمن هم مهم است؛ حواسش به آن انتخابات است. اگر ميتوانستند كارى ميكردند كه اصلاً انتخابات انجام نگيرد، اين كار را ميكردند.

بیانات رهبر در جمع مردم قم – نوزدهم دی ماه هزار و سیصد و نود و یک

ارتقای خدمات مجازی

سالی که گذشت، سال خوبی برای بخش فنی رازدل نبود. از همان نوروز، انتقال هاست رازدل به داخل کشور با مشکل مواجه شد. بعد هم شرکت وب رمز که از آن خدمات می گرفتیم، سرورهایش را ارتقا داد و باعث شد تا محدودیت هایی که برای کاربرانش اعمال می کند بیشتر شود و این آغاز قطعی های مکرر و طولانی شبکه باشد.

بالاخره مجبور شدیم قید هاست داشتن را بزنیم و مهرم ماه، با بودجه ی محدودی که داشتیم، سرور تهیه کنیم. سرور داشتن هم مشکلات خودش را دارد؛ اول از همه با مشکل کمبود منابع سخت افزاری مواجه شدیم که دلیلش کمبود نقدینگی بود! حالا برای زمستان، منابع سخت افزاری را هم گسترش داده ایم. تا خدا چه بخواهد … امیدوارم بتوانیم بهتر از قبل به سمت هدف های رازدل پیش برویم.

روایت شیشه ای هم با امکانات جدیدتر به روز شده، نمونه اش تصویر تصادفی است که برای خودم خیلی جالب است. با یک کلیک پرت می شوم به گوشه ای از خاطرات دور افتاده ام.

بلاتکلیفی

مدتی است کارم در مدرسه از هدفم فاصله گرفته است. این چند سال، پیشرفت خوبی داشته ام. اما هر روز از کار مدرسه دور شده ام و پشتیبان مدرسه شده ام تا عضو مدرسه. تغییرات مدیریتی مدرسه هم کم و بیش پیشرفت شخصی و کاری ام را کم کرده. حالا احساس پوچی می کنم و بدم نمی آید تغییری در زندگی کاری ام در مدرسه پیش بیاید. الان مانده ام بین مسوولیت سنگین معلم راهنمایی و پشتیبانی فناوری اطلاعات مدرسه. شاید بروم سمت ترکیب تربیت و تکنولوژی …

فراق یار

این حادثه ناگوار، ضایعه‌ای برای حوزه‌ی علمیه و روحانیت و جامعه‌ی مذهبی تهران و به ویژه ارادتمندان و شاگردان ایشان و جوانانی است كه از مجالس پر فیض و درس‌های سازنده‌ی این معلم اخلاق بهره می‌بردند.

پیمایش به بالا