اینکه مدیریت مدرسه از دفتر خود تمام قسمت های مدرسه را می بیند، با وجود مزایایی که دارد، اما باعث شده ایشان در انظار کمتر ظاهر شوند و فاصله مدیر و کارکنان بسیار زیاد است. دوربین باعث می شود شما بقیه را ببینید، اما گاهی لازم است بقیه هم شما را ببینند. فراتر از این، خیلی اوقات کارکنان نیاز دارند برای روحیه بهتر با شما صحبت کنند.
خیلی وقت ها نیروها به شدت نیاز دارند حرف شان را به شما بگویند و قصدشان این نیست که برای صحبت های شان جوابی از شما بگیرند. اینکه شما سعی دارید مسائلی که مطرح می شود پاسخ دهید، نشان دهنده لطف و توجه شماست، اما خیلی اوقات اصلا گفتگو برای گرفتن پاسخ نیست. همین که نیروی انسانی حرفش را زده باشد کافی است و بعدش همان کاری که شما می خواهید انجام می دهد. فقط گوش می خواهد. فقط فقط یک گوش شنوا می خواهد.
گاهی نیرو فقط یک چشم بینا می خواهد، چشمی که بی صدا و بی حرف فقط بیاید و ببیند که او دارد کار می کند. نمی خواهد بشنود که کارش درست بوده یا نه، فقط می خواهد دیده شود.
گاهی نیرو همراهی یک تکیه گاه قابل اعتماد را می خواهد، می خواهد موقع ناهار مدیرش را کنار خودش حس کند، در حیاط میان بچه ها مدیرش را تکیه گاه مقبولیت و اقتدارش ببیند.
اما متأسفانه گاهی در شلوغی کارها، مدیر من مثل یک معاون اجرایی می شود، در جزیی ترین کارها خودش وقت می گذارد، به نیرو اعتماد نمی کند که کار را بسپارد و کنار باشد و گوش و چشم و تکیه گاه شود. از دور تمام کار را ببیند و برای زمان های طولانی قبل از نیرویش فکر کرده باشد و بداند چند وقت بعد از این هر کسی چه باید بکند. من دوست ندارم مدیرم با من از بحران ها مطلع شود و همراه من راه حل بحران را بیابد. دوست دارم مدیرم در بحران حرف آخر و مؤثر را بزند. دوست دارم وقتی من درگیر بحران هستم و نمی توانم و وقت ندارم فکر کنم، مدیرم به جای من فکر کند.
اما از همه ی این حرف ها گذشته من واقعا مدیرم را دوست دارم و زحماتش را می بینم و درک میکنم. اما رنج می برم از اینکه مدیرم مرتب از بحرانی به بحرانی دیگر می پرد و سازمان نمی تواند مشکلات را به موقع حل کند که به بحران نرسد و نمی تواند خودش بحران را حل کند که به مدیر نرسد.