انرژی هسته ای
كاش مي شد از اين
روزها عبور كنيم.
كاش ياد مي
گرفتيم از خودمان هم عبور كنيم.
اين روزها كمتر
كسي پيدا ميشود كه جرأت بلند شدن و رفتن داشته باشد.
حتي كمتر كسي
جرأت ايستادن دارد.
كاش كسي پيدا مي
شد و از خود گذشتن را به ما مي آموخت.
كاش كسي به ما مي
آموخت كه دين و دينداري فقط به نماز و عبادت نيست.
اين روزها آدم ها
دسته بندي شده اند. هر كسي با مشخصه اي شناخته مي شود.
همه چيز كه با
برنامه ريزي و هماهنگي پيش نمي رود.
كاش قدري به دنيا
فكر مي كرديم. شايد كمتر اسيرش مي شديم.
كاش از خودمان
عبور مي كريم. فقط از خودمان.
جهادي در تهران هم
ادامه خواهد داشت.
وقتي
موقع خرج كردن به ياد كساني باشي كه پولي در جيب ندارند.
وقتي موقع غذا خوردن به ياد كساني باشي كه
شبها گرسنه مي خوابند.
وقتي موقع بازي به ياد كساني باشي كه حسرت
داشتن اسباب بازي تا آخر عمر آزارشان مي دهند.
وقتي موقع درس خوندن توي مدرسه به ياد هم سن و
سال هاي خودت باشي كه توي كلاس هاي سرد و شلوغ
سه نفري روي نيمكت نشستن و بعضي هاشون درسشون از من و تو بهتره.
وقتي موقع درس دادن به ياد كساني باشي كه بدون
هيچ امكاناتي توي مدارس روستاها تدريس مي كنن و حتي براي پلي كپي دادن هم امكانات
ندارن.
وقتي موقع مريضي به ياد كساني باشي كه براي رسيدن به درمانگاه صبح زود بايد سوار
تنها ميني بوس روستا بشن و تا عصر هم منتظر باشن تا با همون ميني بوس برگردن.
جهادي فراموش شدني نيست. اگر سرت حسابي شلوغ هم باشه، حداقل كمي به ياد روزهايي از
عمر خودت كه توي روستاهاي وطن گذروندي باشي؛ يا به ياد سال تحويل هايي كه با
خانواده ي بزرگت – با مردم ايران – بودي …
اگر اين طور باشي حتي زرق و برق تهران هم نمي تواند جهادي را در ذهنت كمرنگ كند. جهادي در تهران هم ادامه دارد …
بالاخره مسافرت
امسال هم با تمام سختي ها و شيريني ها تمام شد. اما اردوي جهادي سرخس تازه شروع
شده. حداقل براي گروه هاي تخصصي شروع شده. گروه فرهنگي تازه فرصت مناسبي داره كه از
طريق سازمان هاي فرهنگي براي منطقه اعتبار جور كنه يا امكانات نرم افزاري و فكري به
منطقه بفرسته.
گروه پژوهش هاي
مردمي حالا بايد دست به كار بشه و از اين فرصت كمي كه تا سفر رييس جمهور به منطقه
هست، اطلاعات خام و پردازش شده رو منتقل كنه.
گروه مستندسازي
بايد تمام تلاشش رو بكنه تا فيلم مستند سرخس براي پخش به صداوسيما برسه.
و ما هم بايد سعي
كنيم ارتباط مون با معلم هاي منطقه بيشتر بشه و با هماهنگي از تهران و همكاري معلم
هاي سرخس، سطح فعاليت هاي آموزشي و تربيتي مدارس منطقه رو بالاتر ببريم. براي شروع
هم قراره چند نفر از مسوولان براي بازديد از مدارس ما به تهران بيان.
پانزده روز وقت
خوبي بود كه بتونيم فعاليت هايي رو كه لازمه توي سرخس انجام بشه بشناسيم و تا آخر
سال براي اين فعاليت ها برنامه ريزي كنيم.
جهادي شروع شد.
صد و يك
تنها تعريف ما از عيد نوروز شده
مسافرت جهادي. ديگه با نوروز تهران غريبه ايم. اميدوارم به اين زودي ها مجبور نشم
تو غربت بمونم.
صد و يك
داريم مي ريم بهشت زهرا
براي ديد و بازديد. داريم مي ريم پيش آشناهامون. اميدوارم شفاعت مون كنن. كاش مي شد
يه سر هم بهشت فاطمه اردبيل بريم.
صد و يك
چقدر ديشب سر و صدا بود. بعد از
اين همه سال كه چهارشنبه آخر سال تهران نبودم يادم رفته بود كه بايد منتظر اين همه
صدا باشم. البته اون سال ها جنگ خياباني نبود. اميدوارم قبل از وقوع حادثه براش
فكري كنيم.
صد و يك
امشب عازم سرخس هستيم. براي
مسافرت جهادي. خورموج و كاكي و ريگان و باغان و زابل و بم و دلوار كه قسمت شد با
اين وضعيت داغونم، بتونم كاري براي مسافرت انجام بدم. اميدوارم امسال هم كم نيارم و
بودنم مفيدتر از نبودنم باشه.
صد و يك
اين صد و يكمين نوشته ي « راز
نهفته » بود. تا يازدهم فروردين از زندگي بدون اينترنت و تلويزيون لذت مي برم.
اميدوارم بعد از مسافرت جهادي آدم تر از حالا باشم.
بعد از نماز، يكي از بچه ها كليد
كرده بود كه بگم اون وقتا كه خودم دانش آموز بودم، مثل كدوم يكي از بچه هاي دوره
شون بودم!
طبق روال معلمان، به سرعت دست به
سرش كردم و فرستادمش سر كلاس. اما سوال جالبي پرسيده بود كه ارزش چند دقيقه فكر
كردن داشت.
هر چي سعي مي كنم زندگي دانش
آموزي خودم رو با بچه ها مقايسه كنم، اشتراكي جز مفيدي بودن و چند تا شباهت ديگه
پيدا نمي كنم. زندگي ساده اي كه ما داشتيم خيلي با زندگي هاي امروز فرق داره.
زندگي هاي امروز راحت تر شده،
سريع تر و پر هزينه تر هم.
زمان ما با يه توپ پلاستيكي
كل بچه هاي كوچه، روزي شاد و با نشاط داشتن. بعضي روزها هم با ماشين هاي
پلاستيكي و يه تيكه گچ، چند تا تيله، كاميون و لودر اسباب بازي، تفنگ آب پاش يا
دوچرخه، روزمون شب مي شد.
امروزي ها اما به كمتر از
PS2 و گيم نت و رايانه شخصي و رايانه همراه و تلفن
همراه رضايت نمي دن.
زمان ما اردوهاي مدرسه بهترين
اتفاق زندگي مون بود و براي رفتن به اردو كلي تلاش مي كرديم و توي اردو هم از
تمام لحظات لدت مي برديم.
امروزي ها اما اردوهاي مدرسه
با سفرهاي خارج كشورشون قابل مقايسه نيست. توي مسافرت هاي خانوادگي هم كسي
ازشون نمي خواد توي كارها مشاركت داشته باشن و به خودشون زحمت بدن.
هرچي سعي مي كنم اين دو نوع زندگي
رو از نظر لذت و رضايت مقايسه كنم، مي بينم ما از زندگي مون راضي تر بوديم تا بچه
هاي الان.
ما اگه چيزي رو نداشتيم سعي
مي كرديم براش جايگزين پيدا كنيم و همين ما رو براي زندگي آماده تر كرد.
امروزي ها اما زود نااميد مي
شن و دست به دامن ديگران مي شن.
ما بلد بوديم براي خودمون
وسيله هايي رو كه لازم داشتيم درست كنيم. چيزي نبود كه از ساختنش هراس داشته
باشيم. حتي اگه خوب هم نمي شد وقت مون رو پر مي كرد و براي زندگي امروز آماده
تر مي شديم.
امروزي ها اما اگه وسيله اي
كه دوست دارن توي اينترنت نباشه يا با رايانه نشه طراحي اش كرد، فرضش محال
ميشه. فردا هم ساده ترين چيزها رو حتي نمي تونن تصور كنن. نساختن هم مهم نيست!
مثل هيچ كدوم از بچه هاي امروز
مدرسه نبودم. من از زندگي لذت بردم. امروز هم از زندگي لذت مي برم. اگه برق قطع بشه
بيكار نمي مونم. اگه ياهو و گوگل براي ايران تعطيل بشه هيچ نگران نمي شم. اگه
ويندوزم قاطي كنه و بالا نياد خيلي راحت رايانه رو خاموش مي كنم و به زندگي خودم مي
رسم. اگر هم يه وقتي سرحال بودم ياد مي گيرم كه چطور درستش كنم و درستش مي كنم. به
كتاب و دستيار هم نيازي ندارم. چون قديم ها با همه چيز ور مي رفتم و قلق هاش رو ياد
مي گرفتم!
امروزي ها اما . . .
خوش به حال ديروزي ها
فقط يه
جا هست که يقين دارم آدم هاش حرفشون با عملشون يکيه.
فقط يه
جا …
« ما
خود را وقف انقلاب و اسلام کرده ايم
و از
خداي تبارک و تعالي مي خواهيم
ما را
در اين راه ثابت قدم نگهدارد. »
شهيد
عاشوري – شهادت: 1374
يعني
ميشه خدا توفيق بده که حرف و عمل مون يکي بشه؟
اين هفته عطر و بوي
ولادت امام باقر عليه السلام
و امام موسي کاظم
عليه السلام
تمام مدرسه رو پر کرده. به مناسبت اين ولادت ها توي مدرسه همايش باقرالعلوم
عليه السلام برگزار شده. (البته اين همايش
پوستر هم داره که چون خيلي ظاهر باکلاسي نداره اينجا نمي ذارم.)
توي اين همايش تحقيق
هاي برگزيده ي دانش آموزان مدرسه که از آبان ماه با کمک معلم ها توي چند مرحله
انجام شده توسط خود بچه ها ارائه ميشه. توي پايه سوم دفاع ها بد نبود. اما توي پايه
اول و دوم به نظر مي رسه براشون يه کمي زود باشه. در کل؛ زنگ هاي همايش کمي خسته
کننده شده. شايد دليلش اين باشه که تحقيق ها کاربردي نيست. علاوه بر اين، چون بچه
ها ياد نگرفتن از منابعي غير از اينترنت تحقيق کنن، تحقيق ها تکراري شده. مثلا
ديروز که چند تا تحقيق در مورد انرژي هسته اي ارائه شد، در واقع يه همخواني بود که
با تأخير فاز اجرا شد! البته هنوز نمي تونم درک کنم با اين که توي مدرسه اين همه بچه ها
مجبور به استفاده از اينترنت مي شن و خودشون هم آخر اينترنت هستن چرا باز ما نبايد
براي استفاده ي بچه ها از اينترنت سياستگذاري داشته باشيم و برنامه بريزيم!!؟
تو اين هفته حضور پر
شور معلم ها فضاي همايش رو پربارتر کرده بود. (تصوير: يه رديف صندلي خالي که مخصوص معلم ها چيده شده رو تصور کنيد.)
فکر مي کنم با کمي
اصلاح و بازنگري بشه همايش بهتري برگزار بشه. به هر حال! اين هم يه نمونه ي ديگه از
نوآوري هاي مدرسه است و بايد کمي! براي نتيجه گيري صبر کرد.
پنجشنبه و جمعه بچه هاي فارغ التحصيل مشغول جمع کردن کاردستي شون (نمايشگاه شهدا) بودن.
جالب بود که تو اين هفته شهدا مسوول محترمي حضور داشتن که بعد از آماده شدن نمايشگاه شهدا، از نمايشگاه بازديد هم نکردن. از بچه ها هم انتظار نداشتيم با اين اوصاف، با اشتياق وصف ناپذيري! تو کارها حاضر بشن. کار براي هفته شهدا آرزوي همه ي بچه هاي فارغ التحصيله. اما معقول نيست مدرسه چنين فرصت تربيتي رو به خاطر کم کاري نيروهاش از دست بده و فقط به اجرا شدن مراسم و نمايشگاه توي مدرسه با کمک نيروهاي فارغ التحصيل قانع باشه. اصل مسئله اي که توي هفته شهدا مي تونه اتفاق بيفته رشد بچه ها توي کارهاي اجرايي و برگزاري هفته شهداست.
اگه هر نهاد ديگه اي نيروهايي داشت که حاضر بودن بدون دستمزد، اين همه مدت، شبانه روزي و با جون و دل کار کنن، حتما سعي مي کرد قدرشون رو بدونه. بعد هم سعي مي کرد براي آينده هم از اين نيروها تربيت کنه! اما مدرسه ي ما …
بالاخره با تمام اين حرف ها، اکثر سفره ي هفته شهدا جمع شد و فقط قسمت مرکزي نمايشگاه براي استفاده در کارهاي مسافرت جهادي باقي موند. البته شماره همراه به مدرسه داده شده که وقتي کار اين غرفه هم تموم شد زنگ بزنن که فارغ التحصيلان براي جمع کردنش سريع خودشون رو برسونن.
شواهد و مستندات ارائه شده توسط گروه مسافرت جهادي که توي مدرسه نصب شده، نشون ميده که توي مسافرت جهادي هم پيشرفت هايي حاصل شده و بچه ها ديگه بدون فکر و استدلال با مسافرت جهادي برخورد نمي کنن و قبل از هر کاري در اين زمينه خوب فکر مي کنن. اميدوارم پيش بيني ها درست باشه و روزهاي آخر سال، سيل کمک هاي نقدي و غيرنقدي به سوي مدرسه سرازير بشه!
سال ها دل طلب جام جم از ما مي کرد |
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي کرد |
به هر حال !
بچه هاي راهنمايي خيلي صاف و ساده اند. سريع احساس شون رو نشون مي دن.
ديروز آرش مي خواست از دوم ها امتحان بگيره. چون خودش نبود و مسوولان آموزشي مدرسه هم همون ساعت جلسه ي گروه اجتماعي داشتن، قرار شد امتحان که استارت خورد برم سر جلسه ي امتحان و تا آخرش باشم و بعد برم جلسه گروه معارف.
وارد سالن که شدم برگه ها داشت توزيع مي شد. اولين چيزي که توجهم رو جلب کرد يکي از بچه هاي درسخون و مؤدب دوره 31 بود که با بغض داشت با خودش حرف مي زد. رفتم جلو و ازش پرسيدم « چرا گرفته اي؟» ديگه بغضش داشت گريه مي شد که بلند گفت « آخه چقدر امتحان؟ خسته شدم ديگه!»
حالا داره امتحان شروع ميشه و شما قراره همون مراقب سخت گيري باشيد که نمي ذاره بچه ها سرشون از برگه بلند بشه.
کلي به اين موضوع فکر کردم. خودم هم قبلا همين احساس رو نسبت به امتحان داشتم. از وقتي درس هايي که مي خونم عوض شده ديگه امتحان برام نفرت انگيز نيست. بايد راهي پيدا کرد که ديد بچه ها نسبت به امتحان عوض بشه. خيلي هم سخته. اما کار ما همينه.