بچه های راهنمایی خیلی صاف و ساده اند. سریع احساس شون رو نشون می دن.
دیروز آرش می خواست از دوم ها امتحان بگیره. چون خودش نبود و مسوولان آموزشی مدرسه هم همون ساعت جلسه ی گروه اجتماعی داشتن، قرار شد امتحان که استارت خورد برم سر جلسه ی امتحان و تا آخرش باشم و بعد برم جلسه گروه معارف.
وارد سالن که شدم برگه ها داشت توزیع می شد. اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد یکی از بچه های درسخون و مؤدب دوره ۳۱ بود که با بغض داشت با خودش حرف می زد. رفتم جلو و ازش پرسیدم « چرا گرفته ای؟» دیگه بغضش داشت گریه می شد که بلند گفت « آخه چقدر امتحان؟ خسته شدم دیگه!»
حالا داره امتحان شروع میشه و شما قراره همون مراقب سخت گیری باشید که نمی ذاره بچه ها سرشون از برگه بلند بشه.
کلی به این موضوع فکر کردم. خودم هم قبلا همین احساس رو نسبت به امتحان داشتم. از وقتی درس هایی که می خونم عوض شده دیگه امتحان برام نفرت انگیز نیست. باید راهی پیدا کرد که دید بچه ها نسبت به امتحان عوض بشه. خیلی هم سخته. اما کار ما همینه.
سلام
هفته شهدا هم تموم شد و …..!
اون شب که اومدم مفید آخرین شب اولین هفته شهداء عمرم بود !
عجب شبی بود !
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
به ما هم یه سر بزنید !
فعلا
salam pas man chi begam dige
(boghz)
سلام. نمی خواهید بزرگواری کنید و سری به صفحه ما بزنید. شاید شما توانستید رفع عیب کنید. یا حق