فرهنگ نوین


اول بار كه در مدرسه با رييس بحث كردم، ماجراي فوق‌برنامه و هفته‌شهداي مدرسه بود.
رييس معتقد بود بچه‌ها تغيير كرده‌اند و بايد بعضي مطالب و ارزش‌هاي قديمي را تغيير
داد. من اما، معتقد بودم – و هستم – بچه‌ها هر چقدر هم تغيير كرده‌باشند – كه
نكرده‌بودند – ما نبايد ارزش‌هاي‌مان را تغيير دهيم. بايد نحوه ارائه تغيير كند نه
اصول. در آن جلسه‌ي كذا كه چهار ساعت طول كشيد و حاضران جلسه در دل هرچه نفرين
مي‌دانستند نثارم مي‌كردند كه چرا جلسه‌ي دو ساعته را به درازا كشانده‌ام با
روده‌درازي، هيچ كدام از طرفين دعوا نتوانست ديگري را از معركه به‌در كند. اما رييس
چون رييس بود، « حق وتو » هم داشت مسلماً …


آخر همان راه و روش در مدرسه ريشه دواند و رسيد به اينجا كه هست و نمي‌دانم
آينده‌اش چيست. زماني برايم مهم بود. امروز اما …


همان روزها هم به اين فكر مي‌كردم كه اگر بچه‌ها عوض شده‌اند و كار و اعتقاد ما هم
درست است و از قضا معلم هم هستيم – خير سرمان – پس تغيير بچه‌ها نبايد ما را
بترساند. معلمي يعني شناخت و هدايت و تغيير در مسير زندگي كساني كه بايد به بهترين
هدف برسانيم‌شان. اگر بچه‌هايي كه به ما سپرده شده‌اند راه ديگري رفته‌اند، معلمي
بايد مهم تر شده‌باشد؛ نه اينكه باعث عقب‌نشيني و تعطيلي معلمي شود. همان زمان بود
كه به فكرم رسيد كه رييس و امثالش به اين فكر مي‌كنند كه با اين تغيير اگر بخواهيم
بچه‌هاي مردم را به همان اهداف مهم رهنمون شويم، انرژي بيش از پيش مي‌طلبد و تغيير
كلي در اهداف كم زحمت‌تر است. حتي اگر در مورد اهداف جديد ترديد داشته‌باشيم.

پس
فوق برنامه حذف شد و زحمت‌ش به دوش معلماني گذارده شد كه از ابتدا معلوم بود مهارت
و اولويتي براي كار « كاتر و قيچي » ندارند. اين بود كه اين شد.

خرمشهر، شهر خون


شهر كه سقوط كرد، بر ديوارهاي مظلوم شهر نوشتند: « جئنا لنبقي »


جئنا لنبقي يعني آمده‌ايم كه بمانيم؛ و اگر نبود بيت‌المقدس، شايد هنوز هم مانده
بودند. صدام حسين اين جمله را عاقلانه گفته‌بود. بي‌آنكه جنگ خدايي ما را درك
كرده‌باشد؛ چندي گذشت و خدا خرمشهر را آزاد كرد تا دشمنان آرزوي تصرف
خوزستان و ايران را با خود به گور برند.

آن روز
سوم خرداد 1361
بود.


از مرتضی تا ما

متن زير فقط قسمت‌هايي از مطلب

« اره كاري يك انديشه »
است. تا به حال جوابي از طرف كسي – حتي آقاي ده‌نمكي –
براي اين نوشته منتشر نشده است. به قول آقاي معززي‌نيا احتمالا در حال تحقيق در
مورد سوء سابقه ايشان هستند! در هر صورت به نظر مي‌رسد در شرايط امروز لازم و واجب است چنين متن‌هايي را بخوانيم
و سابقه‌ي اين مسائل را بدانيم. هرچند اگر مجبور شويم متن‌هايي طولاني را بخوانيم!



… از بيستم فروردين‌ ماه امسال، چند مراسم به مناسبت يادبود چهاردهمين سالگرد
شهادت سيد مرتضي آويني برگزار شده و چند برنامه‌ي تلويزيوني و گفت‌و‌گوي خبري  به
اين مناسبت پخش شده و اخيراً نخستين دوره‌ي اهداي «جايزه‌ي بزرگ شهيد آويني» نيز
برگزار شد. مجموعه‌ي افعال و اقوالي که در اين نوع مجالس و محافل صادر مي‌شود و
همچنين برخي اظهارنظرها که در ايام جشنواره‌ي فجر سال گذشته طرح شد، وضعيت
نگران‌کننده‌اي ايجاد کرده است؛ تا آن حد که نمي‌شود همه چيز را به بي‌دقتي‌ها و
سهل‌انگاري‌هاي مرسوم ربط داد و گذشت و سکوت کرد. تا آن حد که ممکن است آدم يک بار
ديگر به تئوري توطئه علاقه‌مند شود و فکر کند که شايد عده‌اي
دارند سعي مي‌کنند با يک برنامه‌ريزي حساب‌شده، آويني را مصادره به مطلوب کنند و با
اميد به اين که بعد از چهارده سال ديگر کسي يادش نمانده که در آن سال‌ها چه گذشته،
يک آويني جديد خلق کنند که مورد پسندشان باشد.  …

 
… يکي
از کساني که چند ماهي است در هر محفل و مجلسي که مي‌نشيند، ادامه‌ي حرف‌اش را با
مناسبت و بي‌مناسبت به آويني مربوط مي‌کند، مسعود ده‌نمکي است. در اين چند ماه
بارها تصميم گرفته‌ام جوابيه‌ي مفصلي بنويسم و بي‌ربط بودن نوع موضع‌گيري‌هاي
ده‌نمکي را توضيح دهم، اما هر دفعه از اين بابت نگران شده‌ام که در جامعه‌اي که
تصور مي‌شود نوعي نزديکي فکري بين آويني و گروه‌هاي منتسب به امثال ده‌نمکي وجود
دارد، نوشتن چنين مطالبي و ذکر اين دو نام در کنار يکديگر ممکن است بيشتر موجب رواج
اين توهم شود و کار را سخت‌تر کند. ضمن اين که هنوز نتوانسته‌ام مطمئن شوم ده‌نمکي
اين حرف‌ها را از سر سادگي و نابلدي مي‌گويد يا اين که علاقه پيدا کرده با انتساب
خودش به شهيد آويني و تکرار کردن نام او، آگاهانه براي خودش نوعي مصونيت و اعتبار
دست و پا کند. وگرنه بعيد است که خودش نداند
آويني اعتقادي
به فعاليت سياسي از نوع ده‌نمکي نداشت
، فرهنگ و هنر را آلت دست اهداف سياسي
فرض نمي‌کرد، گروه‌هايي را تحريک نمي‌کرد براي آن که به سالن‌هاي سينما و دفتر
مجلات حمله کنند و بزنند و بشکنند و بسوزانند، مدام مشغول متهم کردن اين و آن نبود،
سينما را وسيله و ابزاري براي برآورده کردن اهداف‌اش فرض نمي‌کرد، شوخي با مقدسات
را براي جلب توجه مردم عامي مجاز نمي‌دانست، معتقد نبود براي مقابله با روشنفکري
بايد عوام‌گرايي کنيم و از نام و اعتبار شهدا براي حمله به يک جريان سياسي استفاده
نمي‌کرد. …سيد شهيدان اهل قلم سيد مرتضي آويني


… امسال نگران شده‌ام و فکر مي‌کنم ممکن است در اين هياهوي رسانه‌اي و در اين همه
بي‌حوصله‌گي که نسل جوان و سياستمداران‌مان به يک اندازه از آن برخوردارند،
کسي به سراغ نوشته‌ها و فيلم‌هاي آويني نرود و همين حرف‌هاي
کوچه‌بازاري را صحيح فرض کند
و در ذهن‌اش خصلت‌هايي را به او منسوب کند که
او در تمام عمرش تلاش مي‌کرد دقيقاً همان خصلت‌ها را طرد کند.
 
… اين وضعيت خطرناک است و ممکن است به تدريج آويني جديدي
براي نسل امروز خلق کند
که حتي ساده‌ترين و اوليه‌ترين شباهت‌هايش را هم در
مقايسه با نسخه‌ي اصل از دست داده باشد! … به نظر مي‌رسد تنديس او را در وسط
ميدان نصب کرده‌اند و بعد در گذر ايام، هر رهگذري هر چه در دست داشته به اين تنديس
ماليده و آن قدر مدال‌ها و نشان‌ها و يادگاري‌هاي مختلف بر رويش چسبانده‌اند، که
ديگر اصل ماجرا  از چشم‌ها پنهان شده و فقط همين افزوده‌ها براي رؤيت باقي
مانده‌اند. آن‌قدر بر اين امام‌زاده دخيل بسته‌اند که ديگر کسي يادش نمي‌آيد نام
کسي که اين‌جا دفن شده چه بوده!


حسين معززي‌نيا
(به نقل از

كتاب نيوز
و

بازتاب
)

گذر به کودکی


كودكي همان دوران بهشت زندگاني آدم است، آنان كه مشتاقند ديگر بار به اين بهشت
معصوم و مصفا بازگردند، بايد از ديار ريا و سنگلاخ خطا و برزخ نخوت و چنگال تعلقات
آزاد گردند.

شبان
وادي ايمَن
حسين نورمحمدي

معلم

1
چند وقتي است بيشتر از قبل به يافتن هدف اردوي جهادي مشتاقم. مهم‌ترين نتيجه‌اي هم
كه حاصل شده، اين است كه « با چشم بسته و چراغ خاموش كار مي‌كنيم » اگر قسمت شد
توضيحات بيشتر را براي

دل‌شدگان
مي‌فرستم.

2
هفته‌ي قبل با دوستان سفري داشتيم به بشاگرد. سفري فشرده اما مفيد و اميدوار كننده.

مجيد
و

آرش
زحمت روايت سفر را كشيده‌اند. پر حرفي من تكرار مكررات است.

3
روز معلم امسال هم گذشت. شهرداري تهران جمله‌اي جالب روي تابلوهاي شهري نصب
كرده‌بود: قلب معلم، پرجمعيت‌ترين شهر دنياست.

روز معلم
را به تمام معلمانم تبريك مي‌گويم. به همكارانم هم.

تواضع در تعلیم


صبح كه وارد مدرسه شدم، سرايدار مدرسه بر خلاف هميشه بي حال و خسته گوشه‌ي دفتر
دبيران نشسته بود. سلام و عليكي كردم و كارم را شروع كردم.
ظهر كه وقت شد براي ناهار به دفتر بروم، باز هم سرايدار مدرسه را ديدم كه خسته‌تر
از صبح كار مي‌كرد و گاهي مي‌نشست.
از بقيه دبيران پرس‌وجو كردم؛ اما كسي متوجه اين قضيه هم نشده‌بود.
بالاخره معلوم شد ايشان بعد از چند روز بستري بودن در بيمارستان و عمل جراحي، به محض برگشتن به مدرسه مشغول كار شده‌اند.
خيلي ناراحت شدم كه در هفته‌ي معلم با چنين ماجرايي مواجه مي‌شوم. مگر سرايدار
مدرسه عضوي از مدرسه نيست؟
اگر يكي از ما معلم‌ها هم عمل جراحي داشتيم، مجبور مي‌شديم پس از مرخص شدن، قبل از بهبود كامل سر كلاس
برويم؟
بايد در سلسله مراتبي كه براي اعضاي مدرسه قائل مي‌شويم كمي تجديد نظر
كنيم. معلمي كاري انساني است. بايد كمي انساني فكر كنيم. بايد مدرسه با كارخانه و
كارگاه كه با جامدات سر و كار دارند تفاوت داشته باشد.

انرژی × کودکی


بچه‌ها نه ترس دارند، نه ملاحظه، نه آينده‌نگري، نه …

درعوض
به‌مقدار نامحدودي انرژي دارند. فقط مي‌دوند و شيطنت مي‌كنند و از در و ديوار
بالامي‌روند …

كم
كم با گذر زمان، اين انرژي به چيزهاي غريبي تبديل مي‌شود.


تبديل مي‌شود به دوز و كلك، به ريا، به مال مردم خوردن، به …

كاش كودكي‌مان را گم
نمي‌كرديم.

شُکر


هميشه دوست داشتم توي كولاك بمونم. سرما، ديد محدود و اميد …

روزمره‌جات

1
روايتِ راوي كار هر كس نيست. فقط كارِ
راوي
جماعت
است و بس.


2

شهر هميشه خاكستري است. رنگِ سنگ؛ رنگِ
سيمان. بهار و زمستان و باران و آفتاب هم ندارد. هميشه همان رنگ است.
خانه‌هاي كوير اما، با باران رنگ عوض مي‌كنند؛ بهار را مي‌فهمند؛ تابستان را خسته
مي‌كنند.

3
چهره‌ي امروز از آيينه‌ي فردا خوش است

4


معراجيان از شط خون معراج كردند …

این هم از عمر …


وداع کعبه‌ي جان چون
توان‌کرد


فراقش
بر دل آسان چون توان‌کرد


طبيبم مي‌رود من درد خود
را


نمي‌دانم که درمان چون
توان‌کرد


مرا عهدي است کاندر پاش
ميرم


خلاف عهد و پيمان چون
توان‌کرد


مرا گويند پنهان دار رازش


غم عشق است پنهان چون
توان‌کرد


گرفتم راز دل بتوان نهفتن


دواي چشم گريان چون
توان‌کرد

پیمایش به بالا