در مقام رضا

حدود
يك ماه پيش بود؛ تب و تاب اردو و مشكلات روزافزون … هر روز كه به اردو نزديك‌تر
مي‌شديم، نشانه هاي بيشتري نمايان مي‌شد از دعوت. مي‌دانم كه قابل باور نيست و به
توهم متهم خواهيم شد اگر بگوييم … هر روز راسخ تر مي‌شديم در ورود به كاري كه از آن
مي‌ترسيديم؛ به توصيه‌ي يكي از دوستان، « توكل » كرديم و به فرموده‌ي اميرالمؤمنين
خود را در آن كار افكنديم. آجر پرتاب شده‌بود و با تمام مشكلات، در راه « مشهد »
بوديم. يكي از بچه‌ها تفأل زد به حافظ … اشك همه‌مان سرازير شد …

نقد منصفانه

نادَيتُكَ يا رَبِّ مُسْتَجيراً بِكَ واثِقاً بِسُرْعَةِ اِجابَتِكَ
مُتَوَكِّلاً عَلى ما لَمْ اَزَلْ اَتَعَرَّفُهُ مِنْ حُسْنِ دِفاعِكَ
عالِماً اَنَّهُ لا يضْطَهَدُ مَنْ اَوى اِلى ظِلِّ كَنَفِكَ
وَلَنْ تَقْرَعَ الْحَوادِثُ مَنْ لَجَاَ اِلى مَعْقِلِ الاِْنْتِصارِ بِكَ
فَحَصَّنْتَنى مِنْ باْسِهِ بِقُدْرَتِكَ
فَلَكَ الْحْمدُ يا رَبِّ مِنْ مُقْتَدِرٍ لا يغْلَبُ وَذى اَناةٍ لا يعْجَلُ
صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
واجْعَلْنى لِنَعْماَّئِكَ مِنَ الشّاكِرينَ وَلاِلاَّئِكَ مِنَ الذّاكِرينَ



توصيه مي‌كنم خودم را به خواندن دعاي رفيع‌الشأن
جوشن صغير به دقت و معرفت.
دعايي كه خواندن آن‌ زياد معمول‌ نيست و غافل از آنيم. دعايي كه رهبر توصيه فرمود به رزمندگان حزب‌الله و برکتهاي زيادي‌ در تقويت‌ روحيه رزمندگان‌ و نزول‌ برکت‌ و رحمت‌هاي الهي داشت‌.


در مقابل انتقاد، عده‌اي
خاضعانه گوش مي‌سپارند به اين اميد كه سكوهاي پرش را بيابند و عده‌اي مي‌شنوند با
اين ذهنيت كه توجيهي بيابند و پس از اتمام انتقاد بيان نمايند. انتقاد شنيدن سخت
است؛ درست انتقاد كردن سخت‌تر . . .
كاش نقد منصفانه و سازنده، وجود خارجي داشت!

توفیق



براي همه، فرصت كار خير فراهم مي‌شود. يكي با نيت پاك و در حد توان، بيست و هفت هزار
تومان كمك مي‌كند و ديگري كه به كار نيك معروف است! وعده‌ي سر خرمن مي‌دهد.



مطمئنم تا تجربه نكني درك نخواهي كرد كه چه روحيه‌اي گرفتيم وقتي فهميديم كسي همين
مقدار كم را واريز كرده، كلاف نخي بود در آن لحظات پراضطراب. ارزش همان مقدار كم،
بيشتر از تمام ايران‌چك هاي ايران بود.


انگار
آقا منتظر ايستاده بود تا شيعيانش امتحان‌شان را پس دهند. روز موعود كه رسيد، همه‌ي
مشكلات ميهمانانش، از محل‌هايي كه كسي فكرش را هم نمي‌كرد، حل شد؛ ما شيعيان
مانديم و يكي ديگر از نمره‌هاي درخشان زندگي‌مان!

 

لذتِ هجرت

بعدازظهري ابري در روستاي بلبل‌آباد بشاگرد

شايد قفس
توانايي نگهداشتن پرنده را داشته باشد. اما انسان در قفس ماندني نيست. حتي اگر قفسي
بزرگ به نام « شهر » او را دربرگيرد.

نوشتن از رهايي و آسايشِ دو ماه زندگي و تدريس
در روستايي دورمانده فايده‌اي ندارد. آزادي گفتني نيست؛ شنيدن‌اش هم دردي دوا
نمي‌كند. بايد آزادي را لمس كني تا از زندگي
تكراري و پرتجمل شهر فراري شوي. براي همين است كه در اين شش ماهي كه مسافر بشاگرديم، هيچ مطلبي از « ديار مؤمنان خدايي » ننوشته‌ام.

باز هم ننويسم بهتر است .
. . بعضي مفاهيم را بايد بي‌مقدمه و بي‌واسطه تجربه كرد. تجربه‌اش هزينه‌اي ندارد؛
فقط بايد دل بكني و قصد هجرت كني. هجرت از خود به ديار خدا . . .

پیامی از دیار فراموش شدگان


گرما، رطوبتِ هوا، كولر گازي، مسؤول بي‌مسؤوليت، بچه‌هاي بي‌ريا،


زرنگي، فقر، صفا، خوش‌تيپي، گافر، برق، آبِ گرم و گاهي جوش،


مار، عقرب، رتيل، فوتبال بشاگردي، نمازجماعت، زيارت عاشوراي هر روز، توسل، وقت پر
بركت، كلاس، مدرك، آشپز، فني‌حرفه‌اي،


پذيرايي، مهمان‌نوازي، كارت سوخت، قرض، لاستيك زاپاس، كولر بي‌گاز، روستاهاي
بي‌بنزين، زيارت، حسينيه، شهيدان، بسيج، مخابرات، حاج‌آقا، سيد، حسين، مجيد،


صميميت، پيراهن آستين كوتاه، رادياتور خراب، حرارت جنوب، عليرضا و معصومه، معلمان
دلسوز بي‌ادعا،


ميناب،
گوهران، سردشت، مركز بخش، ماهواره،
رايانه، كامپيوتر، آمبولانس، صداوسيما، سريال، تهاجم فرهنگي، ميكاييلي عزيز،


بندرعباس، امان از برنامه‌ريزي، فغان از پشتيباني،


مهندس، ليسانس، حاج والي، امام خميني، دعا، مناجات، اخلاص، حركت، بركت، اَهوِن،
بخشدار، بنزين، زنگ تفريح، شجريان، خوش‌قولي‌هاي پشتيبان،


فرهاد
عليپور، دانش‌آموزي، شيطنت، ازدواج،
كاور، برق رفت،


گرما، رطوبت هوا، پنج روز است بنزين در منطقه نيست.


خدا كند مريض‌هاي بيشتري از
بي‌بنزيني فوت نكنند.

25 تير 86

بلبل‌آباد – بشاگرد

پي‌نوشت از

حسين
:
* اين كلمات را امين به وسيله‌ي يك دوست از بشاگرد
برايم فرستاد تا اين‌جا منتشر شود.
اين يك پست منحصر به فرد است از دورترين نقطه‌ي كشور كه هم‌اكنون جريان دارد.

جهادی، جهاد، جهادگر


پاياني نيك براي جهاديسال‌ها پيش، در
دبيرستاني به نام مفيد، اردويي برگزار شد كه با اردوهاي رايج مدارس، زمين تا آسمان
تفاوت داشت. اردويي بلند مدت كه فقط براي تفريح برگزار نمي‌شد. اردويي كه به اهداف
برگزاري اردو در مدارس بسيار نزديك بود و شرايط آرماني ايجاد محيطي براي شناخت و
يادگيري را فراهم مي‌كرد. اردويي كه زمينه‌ي آموزش‌هاي معنوي و تربيت دانش‌آموزان
را دست‌يافتني مي‌كرد. از آن روز تا حال، سال‌هاي سال، اين اردو به شكل‌هاي مختلف و
با تغييراتي، برگزار شده‌است. حتي همان دانش‌آموزان بعد از فارغ‌التحصيلي از
دبيرستان، به برگزاري اين اردو مشتاق بوده‌اند. گاهي هم همان فارغ‌التحصيلان در
محيط‌هاي دبيرستاني و دانشگاهي ديگر، برگزاري آن را رواج داده‌اند.

هول حلیم

… زماني بود
كه هركس مي‌توانست آزمايش كند، همه‌چيز را به‌هم بريزد و از نو بسازد. وقتي حجم
بازديد‌كننده بالارود و مخاطبان به پختگي مي‌رسند، بايد دست به نوآوري زد، اما بايد
مواظب بود؛ چون اگر همه‌چيز به شدت تغيير كند، آن‌گاه 7/5 ميليون نفر دل‌زده خواهند
شد …

ترجمه‌ي بخشي از گفتگوي
سردبير سايت خبري
گاردين

 

توضيح:  بي‌ارتباط با

« مدرسه‌ي ما »
نيست !

یاد


  1. تقدير مجبورم كرد درك كنم چرا
    پدر و مادر، مرگ فرزند را از ياد نمي‌برند.

  2. تا به حال خيلي قسمت شده برويم پابوس امام رضا، كاش با
    معرفت مي‌رفتيم زيارت.


  3. وزير دفاع انگليس بابت تجاوز به
    مرز آبي ايران عذرخواهي كرد … جشن تولد ملكه‌ي بريتانيا در سفارت … ضرب و شتم جوانان
    ايراني؟ … !

  4. دل كندن برايم سخت نيست. كاش دل
    بستن هم آسان بود.

  5. چند وقتي
    است دل مي‌تپد براي نوشتن از جهادي. گاهي نااميد مي شوم از تلاش براي اصلاح رشد
    بي‌پشتوانه‌ي جهادي در كشور. چه پشتوانه‌ي فكري، چه پشتوانه‌ي فرهنگي كه در
    سال‌هاي آينده مي‌تواند ضعيف شود.

  6. عازم سفري دير بازگشتيم …

نسیان


هميشه همه‌چيز فراموش مي‌شود و ما در
روزمرگي زندگي مي‌كنيم و راهي را مي‌رويم كه آينده‌اش را مي‌دانيم اما گاهي آينده
را فراموش مي‌كنيم. راهي در پيش داريم كه ابدي است و پاياني ندارد و ما همين
بي‌پايان بودن را هم فراموش مي‌كنيم.


گويند انسان موجودي است اجتماعي. اما هميشه
اجتماع را هم فراموش مي‌كنيم. روزها دم از مهر و محبت مي‌زنيم؛ در تاريكي شب فقرا
را فراموش مي‌كنيم. شرم مادري كه كودكش را گرسنه مي‌خواباند فراموش مي‌كنيم. زحمت
رفتگر شب بيدار محله را فراموش مي‌كنيم.


گاهي بعضي از انسان‌ها دچار فراموشي
مي‌شوند. آن‌وقت است كه آن‌ها را بيمار مي‌خوانيم و فراموشكاري خودمان را فراموش مي
كنيم. انسان‌هاي پير را مي‌بينيم اما خيلي زود فراموش‌شان مي‌كنيم. گذشته و تاريخ
را هم فراموش مي‌كنيم. اين‌روزها در اين خراب‌آباد، خودمان را هم فراموش مي‌كنيم.


كاش يادمان مي‌ماند كه راه حل تمام اين
فراموشي‌ها اين است: « خدا را فراموش نكنيم. »

تودیع

امشب
كه جلوي ورودي خانه، دست به جيب بردم و كليد را برداشتم؛


از سبك بودن دسته‌كليد
، احساس كردم سبك شده‌ام.


ديگر كليدهاي 3، در جيبم سنگيني نمي‌كند.

پیمایش به بالا