اول بار که در مدرسه با رییس بحث کردم، ماجرای فوقبرنامه و هفتهشهدای مدرسه بود.
رییس معتقد بود بچهها تغییر کردهاند و باید بعضی مطالب و ارزشهای قدیمی را تغییر
داد. من اما، معتقد بودم – و هستم – بچهها هر چقدر هم تغییر کردهباشند – که
نکردهبودند – ما نباید ارزشهایمان را تغییر دهیم. باید نحوه ارائه تغییر کند نه
اصول. در آن جلسهی کذا که چهار ساعت طول کشید و حاضران جلسه در دل هرچه نفرین
میدانستند نثارم میکردند که چرا جلسهی دو ساعته را به درازا کشاندهام با
رودهدرازی، هیچ کدام از طرفین دعوا نتوانست دیگری را از معرکه بهدر کند. اما رییس
چون رییس بود، « حق وتو » هم داشت مسلماً …
آخر همان راه و روش در مدرسه ریشه دواند و رسید به اینجا که هست و نمیدانم
آیندهاش چیست. زمانی برایم مهم بود. امروز اما …
همان روزها هم به این فکر میکردم که اگر بچهها عوض شدهاند و کار و اعتقاد ما هم
درست است و از قضا معلم هم هستیم – خیر سرمان – پس تغییر بچهها نباید ما را
بترساند. معلمی یعنی شناخت و هدایت و تغییر در مسیر زندگی کسانی که باید به بهترین
هدف برسانیمشان. اگر بچههایی که به ما سپرده شدهاند راه دیگری رفتهاند، معلمی
باید مهم تر شدهباشد؛ نه اینکه باعث عقبنشینی و تعطیلی معلمی شود. همان زمان بود
که به فکرم رسید که رییس و امثالش به این فکر میکنند که با این تغییر اگر بخواهیم
بچههای مردم را به همان اهداف مهم رهنمون شویم، انرژی بیش از پیش میطلبد و تغییر
کلی در اهداف کم زحمتتر است. حتی اگر در مورد اهداف جدید تردید داشتهباشیم.
پس
فوق برنامه حذف شد و زحمتش به دوش معلمانی گذارده شد که از ابتدا معلوم بود مهارت
و اولویتی برای کار « کاتر و قیچی » ندارند. این بود که این شد.
در جامعه
هم رگههای این تنبلی هست. شاید چون جامعه بزرگتر است و ما در مقابلش کوچکتر،
کمتر به چشم آید. اما هست؛ وقتی موزهدار حقوقبگیر مملکت، مدارس را دک میکند به
بهانهی تعمیر موزه و حقوقش را آخر ماه میگیرد و برایش مهم نیست چند نفر با فرهنگ
مملکت آشنا شوند؛ یا وقتی تلویزیون و رادیو راضی میشوند با تعابیر چارواداری مردم
را جذب کنند تا برنامههای حسابشده و پرمحتوا و جذاب آماده کنند تا فرهنگمان
غنیتر شود؛ یا وقتی پلیس به جای کار فرهنگی – که معلوم هم نیست وظیفهی او باشد –
برخورد نظامی با آدمهای غیرنظامی میکند تا زودتر به هدف – در زمان حال –
دستیابد؛ یعنی این تنبلی در جامعه هم هست.
بچهها
از خود چیزی نمیشوند. بزرگ شدن بچه های مملکت پروسهای است هجده-بیست ساله، که
باید مداوم باشد و از قبل برنامهریزی شده. از قبل برنامهریزی شده یعنی برای تمام
لحظات رشد سرمایهها فکر کنیم. یعنی اگر به بچهها لبخند میزنی یا اخم میکنی هدف
داشتهباشی؛ اگر مسؤولیتی به کودک میسپاری مقدماتش را هم فراهم کنی که باعث
افزایش تجربهاش شود.
وقتی
کودکان ما در مجلس رقص و آواز رشد کنند، معلوم است در مدرسه سختتر است احکام و دین
را آموزش دهیم. وقتی مدارس غیرانتفاعی برای دانشآموزان کلاس موسیقی – بدون
پشتوانهی فکری – میگذارند تا دوزار کاسب شوند و « کلاس » مدرسهشان بالاتر رود،
معلوم است در دبیرستان نمیتوانیم حرمت موسیقی را مطرح کنیم. وقتی رسانهی ملی
مملکت توقع جوان را بالا میبرد و با مهارت هرچه تمام تر جوان را ترغیب به استخراج
خودرو از جیب و حساب بانکی ابوی محترم میکند، معلوم است که جوان را نمیتوانی با
کلمه جهاد – چه اصغر و چه اکبر – مأنوس کنی.
معلمی
باید در تمام جامعه باشد که نیست. حتی معلمان ما هم – چون رییس و امثالش – راحتی را
ترجیح دادهاند به زحمت پرورش نسل ها. حتی پدران مرفه هم پول خرج کردن را ترجیح
میدهند به بحثکردن و آموختن قناعت و اقتصاد به فرزند. حتی رسانهها هم کپی و خرید
برنامه از بیگانه را ترجیح دادهاند به تولید بومی و مؤثر و مداوم.
اینجاست
که نباید از پلیس انتظار داشت حجاب را تکریم کند تا دختر بچههایمان آرزوی حجاب
داشتهباشند؛ نباید از خانواده انتظار داشت در تربیت فرزندان بعد از بینی، به افقی
دیگر بنگرند و آموختن « زندگی » را هم در برنامه تربیتی قرار دهند. البته اگر
برنامه تربیتی برای کسی معنایی داشته باشد.
تنبلی
یعنی همین. یعنی نسل را فقط در حال حاضر ببینی. یعنی نخواهی زحمت بکشی تا زبان نسل
را پیدا کنی و با او حرف بزنی. یعنی تا نتوانستی با نسل حرف بزنی، به سرعت خود را و
اصول و ارزشهایت را تغییر دهی. یعنی تا نتوانستی کسی را به حجاب و دین قانع کنی،
شمشیر را از رو ببندی. یعنی حال و حوصلهی طراحی برنامهی سیزده سالهی تربیتی برای
نسل بعد نداشته باشی.
اینجاست
که عدهای آنطرف دنیا و با زبانی متفاوت ولی با حوصله و تحمل و صبر و فکر برای
نسلهایت برنامهی سیزده سالهی مذکور را با دقت تمام، انجام میدهند و به مرور
زبان نسلهایت را تغییر میدهند.
باز هم
اینجاست که بعد از مدتی تو دیگر زبان نسل و نسلهایت را نمیفهمی. چون زبانشان
تغییر کرده و شده زبانِ همان زبان نفهم آنطرف آبی.
اگر من مقصرم تو هم مقصری که تنبلی کردی و انرژی جوانی من و امثال مرا هم هرز کردی.
هنوز هم برای برنامهریزی سیزده ساله و همزبان کردن نسلها دیر نشده است. « هرچند
برایم مهم بود. اما … »
تنها کسی
که میبینم هنوز فریادش بلند است از این شبیخون فرهنگی، همان است که حاضر است به
خاطر فرهنگ کشتهشود :
(( …
اما آن که من میتوانم به شما جوانان سفارش کنم، این است که جوان اوّلاً باید احساس
مسؤولیت کند. آن احساس مسؤولیتی که من میگویم، در مقابل حالت «وِلِش» قرار دارد.
بعضی از جوانان هستند که اگر گفته شود این کار را بکن، میگوید وِلِش! مثلاً
امتحانات درسی یا قضیه دیگری در پیش است، میگوید وِلِش! این «وِلِش» بدترین بلا
برای جوانان است. احساس مسؤولیت، یعنی رها کردن این حالت «وِلِش» …
در خودتان بصیرت ایجاد کنید. قدرت تحلیل در خودتان ایجاد کنید؛ قدرتی که بتوانید از
واقعیتهای جامعه یک جمعبندی ذهنی برای خودتان بهوجود آورید و چیزی را بشناسید. این
قدرت تحلیل خیلی مهمّ است. هر ضربهای که در طول تاریخ ما مسلمانان خوردیم، از ضعف
قدرت تحلیل بود. … ))
همین است
که عاشق رهبرم. همین است که حاضرم برایش و برای فرهنگی که او بگوید کشتهشوم.
او مثل
من و تو نیست. او تنبل نیست …
سلام . تازه وبلاگت و پیدا کردم . به دقیقه نمی رسه . اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود : “دردم نهفته به که طبیبان مدعی / باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند” در ضمن شما موبایلت هیچ رقمه در دسترس نیست ، ما چه جوری با شما باید ارتباط برقرار کنیم ؟ و آخر اینکه بنده هر به DVD بشاگرد نیاز مبرم دارم . دمتان گرم
سلام
تفاوت آنجا آشکار می شود که بعد از فتح فاو رزمندگان اسلام روی دیوار های شهر نوشتند
جئنا لنبقی الاسلام . آمده ایم تا اسلام بماند .
این کامنت واسه مطلب قبلی بود . این رو هر وقت خوندم انشا الله …
علتش این است که آدمهای فعلی، معلمان فعلی که قرار است معلمی کنند، تربیت کنند خودشان در بسیاری از مسائل میلنگند و کوچک و دنیا زده شدهاند، همان که گفتی… کار کاتر و قیچی را نمیفهمند که چندین برابر رابطهی معلم و شاگردی ساده تاثیر میتواند داشته باشد و اساسا برایشان افت دارد از این کارها بکنند، نهایتا میدهند یک سری عمله افغانی که اگر کاری بود انجام دهند، کجا رفتند آن آدمهای خاکی قدیمی که رفتار و حرکاتشان الگوی حیات طیبه بود، آمدند متجدد شوند از آن سوی دیوار افتادند، غافل از اینکه تجدد خوب است ولی راه و روش دارد این نیست که با کله هر طرحی را از هر کشوری دیدیم و خوشمان آمد درونش شیرجه بزنیم…
سلام،
گفت برید، بخرید، بیارید، نصب کنید، فاکتورش رو ما پول میکنیم. البته اگه ۱) خط خوردگی نداشته باشه ۲) مهر داشته باشه ۳) به ریال باشه نه به تومن.
گفتم اگه بریم از مسجد پایین پول بگیریم برامون راحت تره تا از شما (نهاد فننی)
فکر کنم حتی بهش بر هم نخورد. این سربازشه تا بقیه. حتی نهاد هم ترجیح میده پول بده تا کار کنه!
یا علی
آخ جون یه مطلب علمی که هم سر داره، هم ته داره، هم مقدمه، هم موخرّه، هم نتیجه، هم همه چی….
نمیدونین چقدر خوشحال شدم!
آخ جوووون!
سلام،
خوش به حال بشاگرد که تو میری اونجا!
کاشکی وقت کار فرهنگی روی ما رو هم داشتی.
واقعاً الآن شعورم نمیرسه که ممکنه از بشاگرد چی بخوام، هرچی باهاش حال کردی برام بیار.
یا علی
اگر پیرامون آنچه به قلم آوردید سخنی نمی گفتم.بی تردید می میردم.
شما از معلم به گونه ای سنتی سخن می گویید.معلمی که بر او وحی نازل می شود.او می داند و دانش آموز نمی داند.پس ارزش هایی که او به آنها معتقد است حقیقت است و باید در جهت رشد دانش آموز آنها را به او منتقل کند _ شد با سخن نشد با چوب و چماق!_
شما و دوستانتان در مفید بیش از حد به هفته شهدا علاقه داشتید و دارید هفته ای که در آن می کوشید تا حس ایجاد کنید.احساس ایجاد کنید و هویت بچه مکتبی را بی معرفت بچه مکتبی به زور عکس و آهنگ و … منتقل کنید.آیا گمان نمی کنید کار شما غیر اسلامیست؟یعنی واقعا فکر می کنید اسلام فقط نماز خوندن هست؟شما که بهتر می دانید عشق باید حاصل معرفت باشد و نه معرفت حاصل عشق این یک اصل اسلامیست.اما شما چه می کنید؟برای جوانی که از جنگ هیچ نمی داند از ایثار شهدا می گویید.بهتر نیست یک سمینار دفاع مقدس برگزار کنید؟به جای این محافل بچه رایحه خوش خدمتی .یک گروه هم که در مدرسه به معرفت دینی می اندیشید._گروه قرآن_.آنچنان از شما دلگیر و دلتنگ بود که…هویت دینی بی معرفت دینی می شود بن لادن و مقتدا صدر و معرفت دینی و هویت حاصل از آن می شود انقلاب اسلامی و آقای خمینی. کدام را انتخاب می کنید آقای رئیس؟
آیا می خواهید….
می دانید کی به مفید ایمان آوردم؟و تصمیم گرفتم که اگر در آینده مرا در اینجا راه بدهند خدمتشان را کنم؟
روزی به دفتر آقای ایازی رفته بودم.از روزهای سختی بود که دانش آموزانی… جو سازی ایجاد کرده بودند که کلاس انسانی همه کفار قریش هستند و گروهی از مسلمین در این کفر آباد گیر کرده اند و آی و های!
مجبور بودیم که با شورا خدمت مدیر برسیم برای عرض تشکر و خسته نباشید و روشن سازی محیط.پای تخته که از جلسه دیروز دکتر دانش باقی مانده بود نوشته شده بود.حریم خصوصی دانش آموزان.این اندیشه در میان مدیران مفید وجود دارد و آنقدر متعالی است که من عاشقانه به مفید حاضرم خدمت کنم.
یاد آن روزهای سخت بخیر…
حتما بعد از امتحانات چیزهایست که باید در مورد امسال دبیرستان بگم.
به داد دل وارتان هم برسید!
آقا شما قرار بود یک DVD حاوی عکس های بشاگرد رو به ما بدین ، منظورم اون بود . در ضمن رسیدن به خیر . خوش به حالتون
خیلی سخت میگیرین! وضع خرابه ؟! ما کلاً با بچه ها و نسل شما فرق داریم، خیلی سخت می شه بین ما خوب و بد و تشخیص داد، نسل ما همه روشنفکرند!
بسم الله سلام /
ای بابا
ما رو که یک دم دل از خوبان جدا نیست – ولی صد حیف خوبان را وفا نیست
آره برادر !
سلام
سخت نگیر
نمی دونم درست می شه چون معمولا خراب تر می شه
از زحمت منزل باز هم سپاسگزارم
علی علی
سلاااامی گرم !
وبلاگ کماندوهای هتل سعدی ۲ ساله می شود !
شما هم تو تولدش دعوتید !
خوش حال می شیم از طزیق کامنت ببینیمتون ۱
منتظزیم ! باااای !
“معلمی باید در تمام جامعه باشد که نیست.”
خمینی شاهد باش، ما اعتراض کردیم
درد دلها از بس نگفته و ننوشته شدهاند از یاد رفتهاند. صادقانه بگویم، در ذهنم گنگاند و مبهم. سید حسنات ماشاءلله بزرگ شده، ما را یاد تو میاندازد و سید احمد. دنیا به سرعت در حال بدتر شدن است. دل خوش داریم به وصی تو که در همهی این سالها تنها امیدمان بوده و هست …
آقای مربی
* * * این پست مخاطب خاص دارد … مخاطبش افرادیست که دغدغهی کار تربیتی و فرهنگی دارند و یا اگر هم ندارند با آن درگیر هستند، پس پیشاپیش از بقیه
سایت شما عالی را رد کرده و مطالبش بسیار خوب است.
سلامت باشید.
سایت شما عالی را رد کرده و مطالبش بسیار خوب است.
سلامت باشید.