متن کامل حکم حضرت آیتالله خامنهای درباره غیبت در وبلاگ و رسانههای جدید
نمادک
قدیم تر ها که تازه وبلاگ می نوشتیم، یکی از مواردی که در وبلاگ نویسی برای همه مهم بود و از جذابیت های هر وبلاگ به حساب می آمد، داشتن یک لوگوی زیبا، جذاب و مشتری جمع کن بود که
ببار ای بارون ببار
یک تابستان پرماجرا
این مرداد و شهریور از آن زمان هایی بود که طاقتم حسابی طاق شد. کارهایی که قرار بود در کل تابستان انجام شود، همه عقب افتاد و جمع شد آخر تابستان و در گرمای روزه ی روزهای بلند تابستان. در
دزدی تو روز روشن
ظهر بود و عماد داشت با یه بنده خدایی می رفت سمت مدرسه. بعد از پل یادگار امام که پیچیدن تو یکم دریان نو، اون بنده خدا یه لحظه چیزی دید که تا بیاد تحلیلش کنه، ازش عبور کرده بودن.
گرد و غبار
دو سال قبل بود که در یک روز آفتابی و دلپذیر، راهی اروند کنار شدیم و این عکس را گرفتم: مسجدی در شهر فاو عراق که مقابل یادبود شهدای عملیات والفجر۸ ساخته شده. فقط یک رود عریض بین ما تا
نعمت های فصل
شاید خیلی وقت ها وقتی آخر فصل می شود، دل مان برای میوه های آن فصل تنگ شود و آرزو کنیم که انار تمام نشود یا هندوانه های تازه و قرمز، زمستان هم شهر را پر کند. اما هر میوه
لا تَقفُ ما لَیسَ لَکَ بِه عِلمٌ
چند روز قبل تر از امروز، دوستی جوان از دوستان عزیزم، معرکه ای گرفته بود عظیم در مدرسه. ماجرای بحث هم صحت و سقم عملیاتی بود که « در چشم باد » روایت کرده بود در جمعه ی قبل. این
ایران پانزده
هر سفری نقاطی دارد که بیشتر به ذهن می ماند. این سفر هم دو نقطه ی دیدنی برایم داشت. دو نفر که با دو فرهنگ زندگی می کنند: ۱- آقای محبعلی پور، مدیر آموزگار مدرسه ی ابتدایی سهند، روستای آقچه
صفر چهارصد و یازده
هفته ای که گذشت، هفته ی تبریز گردی بود. اگر قسمت باشد قرار است برای اردوی تشویقی پایان سال، بچه ها را ببریم تبریز. با اینکه خیلی مطالب از تعصب قومیتی مردمان این شهر و حومه شنیده بودم، اما مهمان