هر سفری نقاطی دارد که بیشتر به ذهن می ماند. این سفر هم دو نقطه ی دیدنی برایم داشت. دو نفر که با دو فرهنگ زندگی می کنند:

۱- آقای محبعلی پور، مدیر آموزگار مدرسه ی ابتدایی سهند، روستای آقچه کندی هشترود؛ جوانی قبراق و شاد، معلمی علاقمند و مدیری موفق. با اینکه زمان زیادی هم صحبت نبودیم، اما این قدر سر حال بود که آدم را به زندگی امیدوار می کرد. طوری از کارش حرف می زد که انگار موفق ترین فرد روی زمین است – البته در اداره ی مدرسه خود کاملا موفق بود – و چنان از دانش آموزان و مردم روستا صحبت می کرد که انگار خانواده اش هستند. با شنیدن زندگی و اتفاقات روزمره و خوشی ها و سختی های زندگی این معلم تازه کار، حسابی روحمان تازه شد و به زندگی امیدوار شدیم.

۲- آقایی حدود چهل و پنج ساله، راننده تاکسی شهر تبریز، استان آذربایجان شرقی؛ البته اشتباه می کردیم. این آقا تبریزی نبود. نکته ی جالبش هم دقیقا همین جاست. وقتی سوار شدیم و کمی سر صحبت باز شد، داشتیم به تمام اتفاقاتی که در بیست ساعت گذشته افتاده بود و نسبت به ذهنیتی که راجع به تبریز به دست آودرده بودیم شک می کردیم. برای مان جالب بود که می دیدیم مردم تبریز مشکلات را کوچک می بینند و قُر نمی زنند و بیشتر با خوشی ها زندگی می کنند تا با مشکلات، اما حرف های این راننده ی به ظاهر حرفه ای با حرف زدن تمام مردمی که در این مدت دیده بودیم تفاوت داشت. از ابتدای مسیر، مدام شکایت از وام بانک و مدیریت شهرداری و حقوق کم و بد بودن اولاد آدم و بی مسؤولیت بودن قاضی ها و تقابل مردم اهر با تبریز و … شنیدیم. فکر می کنید آخرین مطلبی که ذهن مان را روشن کرد که قضیه از کجا آب می خورد چه بود؟ این آقای پر توقع و ناامید و از همه جا ناراضی، تا همین چند سال قبل در یکی از رستوران های تهران مشغول فعالیت بوده اند !

تبریز شهر زیبایی است. اما دلنشین ترین زیبایی این شهر برای ما، دیدن زندگی بی دردسر مردم بود. دقیقا گنجی که در تهران ما، زیر کوهی است توقعات و تنبلی ها و سیاسی کاری ها دفن شده است.

جالب بود، نه؟! بدبینی بد دردیه …

ایران پانزده
برچسب گذاری شده در:     

6 نظر در مورد “ایران پانزده

  • ۶ خرداد ۱۳۸۹ در ۱:۱۹ ب٫ظ
    لینک ثابت

    تبریز شهر قشنگیه ولی تجملات زیادی داره و از نظر من مردم بدی .
    اردبیلی های پاک و بی آلایش برترین مردم جهان اند از نظر من .
    متن رو یکبار مرور کنید ، یه مشکلاتی داره .

    پاسخ
  • ۸ خرداد ۱۳۸۹ در ۱۱:۱۴ ب٫ظ
    لینک ثابت

    درد دل یه جامونده از (تشییع شهدا در روز شهادت بی بی حضرت زهرا)

    ……. و باز هم آمدند با همان سادگی.

    و چه غریبانه آمدند این دوستانی که همیشه و در همه جا به یاد ما هستند ولی ما از آنها غافلیم و خودمان می دانیم که این غفلت تنها و تنها لطمه به خودمان وارد می کند نه به این گلهای پرپر.

    و چه خوب است که افکار و رفتار آنها را الگوی راه خویش در زندگی قرار داده تا شاید دست شفاعت آنها یاریگر ما در جهان عقبی باشد.

    و چه زیبا عطری دوباره از پیکر پاک و مطهر شما در شهر ما و بالاخص در دانشگاههای ما پیچید.

    به امید توفیق درک حضور شما در لحظه لحظه زندگی خاکیمان.

    اللهم الرزقنا حلاوه الشهاده

    گ.ش

    پاسخ
  • ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ در ۱۱:۵۷ ق٫ظ
    لینک ثابت

    سلام
    آره، واقعاً جالب بود.
    من هم سفر دلم میخواد…

    پاسخ
  • ۱۱ خرداد ۱۳۸۹ در ۵:۰۷ ب٫ظ
    لینک ثابت

    از این که ما را از لیست دوستان خودتان حذف کردید سپاسگزارم!

    پاسخ
  • ۱۱ خرداد ۱۳۸۹ در ۱۰:۱۱ ب٫ظ
    لینک ثابت

    سلام.
    گفته اند که توانگری به قناعت است و ما آن را در حرص جستجو می کنیم… آدم حریص غر غر می کند.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *