نقطه سرِ خط
ما مانده ایم
ما همه گمنامیم و شما شهره ی شهرید
بی درد مردم
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن با مردم بیدرد، ندانی که چه دردیست
مردی که حساب بلد نبود
میشد تشنه از سر شط بلند نشود. وقتی گفتند آب بیاور، میشد سیاهیهایی که دو سوی نهر، پشت درختها بودند بشمارد و حساب کند که نمیشود. شب پیش که فامیلهایش در سپاه یزید، پنهانی امان نامه آوردند، میشد کمی فکر
طلب خیر
لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَیَزِیدَهُم مِّن فَضْلِهِ وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَن یَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ تا خدا بهتر از آنچه انجام میدادند، به ایشان جزا دهد و از فضل خود بر آنان بیفزاید، و خدا هر که را بخواهد بیحساب روزی
یک تیر ، بی نشان
ساختمانهای پر حرف و خودنما، روی زمینهایی ساکت ساخته میشوند و گذر زمان، گرد مرگ بر در و دیوار همهشان میپاشد. بعضی ساختمانها آدمهایی را پناه میدهند که قلبشان میتپد برای جلوهگری بنا. بعضی ساختمانها هم محیطی میشوند برای
لباس آدمیت
اگر کنار خیابانی شلوغ و پر رفت و آمد کمی صبر کنی و تماشا، میبینی که آدمها با لباسهای مختلفی که میپوشند، خلق و خویی متفاوت پیدا کردهاند. آنان که کفشپوشیدهاند برای پیاده راه رفتن، با آنها که موتور یا
همایش غدیر
معلم جماعت
معلم بودن خیلی وقتها چشمت را به روی خیلی وقایع میبندد. وقتی به عنوان معلم میروی سر کلاس و گوش مردم را به کار میگیری، شاید یادت برود که مسؤولیت سنگینی در قبال وقت و عمر دانشآموزان بر دوشت افتاده؛
دوزیستی
گاهی خواسته یا ناخواسته، مجبور میشویم دوزیستی پیشه کنیم. چند سال اخیر زندگی شغلی من هم به دو زیستی گذشته است. این سالها همیشه در بیش از یک مدرسه کار و تدریس کردهام. این دوزیستی هم خوبی دارد و هم