مردی که حساب بلد نبود

مي‌شد تشنه از سر شط
بلند نشود. وقتي گفتند آب بياور، مي‌شد سياهي‌هايي كه دو سوي نهر، پشت درخت‌ها
بودند بشمارد و حساب كند كه نمي‌شود.

شب پيش كه فاميل‌هايش
در سپاه يزيد، پنهاني امان نامه آوردند، مي‌شد كمي فكر كند قبل از اينكه سرشان داد
بزند: «مي گوييد من در امانم، پسر فاطمه در امان نيست؟».

زيرك و شجاع بود و هواي
همه‌چيز را داشت. پرچم را براي همين داده‌بودند دستش. مي‌شد به او تكيه كرد. فقط
پاي برادرش كه به‌ميان مي‌آمد وضع فرق مي‌كرد، حساب يادش مي‌رفت.

يادش مي‌رفت با دندان
نمي‌شود مشك را اين همه راه برد. يادش مي‌رفت همه سياهي‌هاي پشت درخت‌ها تير دارند
و عمود آهني. يادش مي‌رفت بي چشم و دست، اسب را نمي‌شود برد سمت خيمه‌ها.

مي‌شد تشنه از سر شط
بلند نشود. مي‌شد آب را نريزد روي آب.

ولي پاي برادرش كه به
ميان مي‌آمد ….

مجلس تنهايي – فرهنگسراي
خانواده

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

18 دیدگاه دربارهٔ «مردی که حساب بلد نبود»

  1. این هفته همشهری جوان رو خوندید ؟
    اگه نخوندید حتما از آقا نعمت بگیرید بخونید
    انصافا در مورد محرم گل کاشته
    هر مجله ای رو خوندم انقدر خوب در مورد این مناسبت ننوشته بود
    آقا احسان رضایی هم که با اون یادداشت مشتی اش گل کاشته
    سلام ما رو به علی آقا مربی حتما برسونید
    به ما که افتخار زیارت نمیدن @!

  2. سلام
    والا من همه ی شبا رو اومدم قاسمیون شب اول که شما وسطای عذاداری رفتید 2 شب بعد آقای بابائی و نعمت بودند شما نبودید دیگه من چیکار کنم؟
    شب آخر اگر هم خانواده بزارن دیگه واسه بعد از مراسم و اصلآ نمیزارن!!!!

  3. به شایان گفتم :
    این برو بکس آقای احمدزاده خطرناکند ، زیاد نزدیکشون نشو . از این بلاها سر من هم آوردن . به عنوان مثال الان جلوی چشمت هستن 2 دقیقه دیگه می رن میدون بهمن جیگر می خورن ، فردا می رن مشهد ، بعدش هوس می کنن برن جهادی خونه مونه بسازن . فقط بهش گفتم زیاد نزدیک نشو . همون دور بمون . از همون دور دورا ببین چی کار می کنن . راضی باشید !!؟

  4. برادرش هم روی او جور دیگری حساب میکرد . . .
    چرا که مرگ پدر را دید و هیچ نگفت . . .
    مرگ مادر را دید و هیچ نگفت . . .
    مرگ پدربزرگ را دید و هیچ نگفت . . .
    مرگ برادر بزرگتر را دید و هیچ نگفت . . .
    مرگ نوزاد شش ماهه اش را دید و هیچ نگفت . . .
    مرگ جوانش را دید و هیچ نگفت . . .
    مرگ اصحابش را دید و هیچ نگفت . . .
    و . . .
    اما مرگ او را که دید فریاد زد: «الآن انکسر ظهری» . . .

  5. سلام
    دیدم تو وب فوتوتیان گفتید اون از شایان باید بگم:من واقعآ دوست ندارم تو این جریانا شرکت کنم به اندازه ی خودمم مشکل سرم ریخته ولی نمیدونم چرا هرچی زور میزنم دور شم بیشتر درگیر میشم…

پیمایش به بالا