شرح حال بی غبار

آدم سیاسی ای نبودم، علاقه ای هم به سیاست نداشتم تا اینکه سال پر هیجان 88 فرا رسید و فضای پرشور انتخابات من رو هم مثل بقیه تحت تاثیر قرار داد…
جنبش سبز جو سنگینی درست کرده بود، حرفای دو کاندید پر سر و صدا منو حسابی گیج کرده بود…
از امام فقط اسمش رو شنیده بودم و بزرگیشو اما به شخصه اندیشه هاش و افکارش رو مطالعه نکرده بودم…
با واژه ی شهید از بچگی آشنا بودم، آخه اسمم رو به یاد داییم گذاشتن فرهاد، اما شهید فرهاد کاظمی کجا و من فرهاد کاظمی کجا…
از رهبری و ولایت فقیه هم چیزی حالیم نبود…
اما سال 88 جریان زندگی من و اندیشه هام رو عوض کرد…
هر جا میرفتیم بحث سیاسی بود، هر کی یه حرف میزد، حسابی گیج شده بودم، همش با خودم میگفتم ای خدا حق با کیه؟؟!
سال کنکورم بود، از کلاس کنکور گرفته تا توی تاکسی و خیابون و مهمونی و تلویزیون و همه جا بحث از سیاست بود…
این جو واسه یه آدمی که از سیاست اطلاع زیادی نداره خیلی سنگین بود…
خواسته یا ناخواسته من هم سوار بر موج سیاسی کشور شدم…
اما این وسط مونده بودم که حق کدوم وره! منم مچ بند سبز ببندم یا نبندم؟!!
انتخاب ساده نبود، نیاز به تحقیق داشت…
پس تحقیقاتم رو شروع کردم، واسم جالب بود که هر دو طرف دم از امام میزدن و اون یکی رو خارج از خط امام میدونستن!! پس به این نتیجه رسیدم که راه درست راه امامه… چون هر دو طرف سعی میکنن خودشون رو به امام بچسبونن!
جالب تر از همه اینکه کسایی رو میدیدم که تا دیروز رو به روی انقلاب بودن اما الان شدن خط امامی و شعارشون رای ما یک کلام، نخست وزیر امام بود!!
با طرفدارای هر دو طرف حرف میزدم، چیزی که واسم واضح بود این بود که از نظر ظاهری طرفدارای موسوی شباهتی به اندیشه های امام نداشتن، چرا که ستادای سبز توی بالاشهر شهرمون اصفهان، بیشتر شبیه به پارتی بود تا ستاد انتخاباتی!!
توی حرفای امام هرجا که سخن از آزادی بود نشنیده بودم که آزادی یعنی رقصیدن دختر و پسر توی خیابون!! اما اونا با حمایت از موسوی شعار آزادی میدادن!!!
اگه این آزادیه پس اون جوونایی که سال 57 انقلاب میکردن چرا دم از آزادی میزدن؟!!
مگه این آزادی توی زمان شاه نبود که اونا شعار آزادی میدادن؟!!
نه انگار اینا منظورشون از آزادی چیز دیگه ایه!!
آره، هر روز این صفحه ی سیاه سیاست واسم روشن تر میشد…
کم کم با اندیشه های امام و انقلاب آشنا شدم، یه حس خاصی داشتم، امام بدجوری تو دلم جا باز کرده بود…
قضیه مفصل تر از این حرفاست، به همین بسنده کنم که وقتی تفاوت های افکار امام با جنبش سبز رو
دیدم تصمیم گرفتم احمدی نژاد رو انتخاب کنم، افکار و اعمال اون و طرفداراش خیلی بیشتر به امام شبیه بود…
ملاک دیگرم این بود که ببینم قشر مستضعف بیشتر طرفدار کدوم یکی از کاندیداها هستن، واسم جالب بود که بیش از 80 درصد ماشین های مدل بالا جنبش سبزی بودن ولی اکثر قشر متوسط و تقریبا کل قشر مستضعف احمدی نژادی!
بگذریم، گذشت و گذشت تا اینکه انتخابات برگزار شد و چشم کل جهان به حضور 85 درصدی مردم خیره شده بود…
از همون اول هم معلوم بود که این جو به این سنگینی به همین راحتیا خاموش نمیشه…
و طرح اصلی فتنه شروع شد…
هنوز یه جای کار میلنگید، با وجود تحقیقات زیادی که کردم و مطالعاتی که انجام داده بودم ولی هنوز از یه چیزی آگاهی درست نداشتم، و اون رهبری بود…
شناخت رهبری از نماز جمعه ی تاریخی تهران شروع شد…
حرفاش منطقی و محکم بود، واقعا به معنای واقعی رهبری میکرد…
از ته دل عاشقش شده بودم، حرفاش یه ملت رو آروم میکرد…
بعد کلی تحقیق دیگه به این نتیجه رسیدم که آری، خامنه ای خمینی دیگر است…
دیگه واسم احمدی نژاد ملاک نبود، فهمیدم که ملاک انقلاب و امام و رهبری هست…
آخه خیلیا هم ملاک رو موسوی قرار دادن و از انقلابی تبدیل شدن به ضد انقلاب!
خوشحال بودم که با رحلت امام، انقلاب به دست نامحرمان نیفتاد…
آری، خود امام خواسته بود که انقلاب به دست نامحرمان نیفتد…
و چه خوب مردم ایران محرم را از نامحرم تشخیص دادند…
بعد وقایع روز قدس و روز دانشجو و توهین به عکس امام و روز عاشورا و… خدا رو شکر کردم که کمک کرد از همون اول راه درست رو انتخاب کنم…
الان احساس راحتی میکنم، امیدوارم لیاقت اسم داییم رو داشته باشم و بتونم تا آخر راه اون و بقیه ی شهدا رو ادامه بدم…

بیوگرافی مختصری از نویسنده ی وبلاگ طنز سیاسی به نقل از http://din-siasat.blogfa.com

نوروز نود

شیشه ی عطر بهار، لب دیوار شکست

        و هوا پر شد از بوی خدا

همه جا آیت اوست، دیدنش آسان است

                سخت آنست نبینی او را . . .

وبلاگ نوشتن

هشت سال قبل، همین روزها بود که وارد دنیایی شدم که بسیار غریبه بود و نا مأنوس. دنیایی که هیچ کدام از اطرافیان واقعی در آن حضور نداشتند و گستردگی بسیاری داشت برای من که دنبال کشف بودم و ابداع در محیط اطرافم.

خیلی زود در آن محیط که امروز به « وبلاگستان » شناخته می شود، بین گروهی گسترده از وبلاگ نویسان شهرتی یافتم و دوست و دشمن پیدا کردم. حتی تهدید شدم که یک تیر چراغ برق برایم در نظر خواهند گرفت بعد از پیروزی عزیزان منافق!

بعدها به صورت غیر حضوری و با نام مستعار، شدم یکی از پیشکسوتان وبلاگ نویسی ارزشی و بعدها که فوت کردم، خبردار شدم که جایی در مجلسی ختم هم گرفته اند برایم!

خلاصه اینکه ماجراهایی داشت این هشت – نه سال درد دل های بی ربط و گاه مبهم بنده در دنیای مجازی.

وبلاگ « راز نهفته » که می خوانید، بارها زیر عنوان عوض کرد با تغییر روزگار نویسنده ی آن. گاهی « نوشته های یک معلم رایانه » بود و گاهی « نوشته های محمد امین و دست نوشته های سلمان »؛ گاهی هم سلمان بدون اجازه ی امین، کل قالب را خصوصی سازی می کرد البته و زیر عنوان را مصادره می کرد.

اما در تمام این مدت، یک موضوع برایم دغدغه ی اصلی بود: « چرا وبلاگ می نویسم؟! »

مشاهدات یک همسایه

وقایع یک سال گذشته، فرصت کافی و مناسبی ایجاد کرد تا اثر رفتارهای غیر حرفه ای سال های قبل سیاستگذاران و مدیران مجتمع آموزشی مفید نمایان شود و بعضی مسایل درون سازمانی ابتدا به دانش آموزان و سپس به فارغ التحصیلان این مجموعه و متأسفانه تا حدودی به افکار عمومی آشنایان، راه پیدا کند. برای این واقعه، می توان دلایل زیادی را برشمرد؛ اما این اتفاق، بیشتر زاییده ی دو عامل « غرور کاذب دانش آموختگان مفید » و « تشکیلاتی دیدن نهاد مقدس مدرسه، توسط سیاستگذاران » است.

جرقه های سیاست زدگی در دبیرستان مفید1، از زمانی زده شد که مدیر سابق این دبیرستان، آموزش رفتار و تفکر خاص سیاسی را به صورتی علنی در برنامه های مدرسه وارد نمود. این برنامه ها که در ابتدا با اهدافی قابل توجیه آغاز شد، به صورت برگزاری انتخابات نمادین و اعلام نتایج، قبل از انتخابات سال 84 ادامه یافت و با توزیع رسمی تبلیغات کاغذی و الکترونیکی یکی از کاندیداهای اصلاح طلب، توسط مدیر مدسه بین همکاران و دانش آموزان مجموعه در همان سال، به کلی از آموزش مبانی اصولی تفکر سیاسی فاصله گرفت و به تربیت نیروی حزبی متمایل شد. در آن زمان، بحث هایی در تحلیل این اتفاق و نگرانی هایی از عاقبت این جهت گیری ها در محیط « مدرسه » بین همکاران مطرح بود؛ اما با گذشت زمان و تغییر مدیریت، کم کم بحث ها فرونشست. اما نباید نادیده گرفت که مدیریت مجتمع، از آن زمان هم رغبتی به دور ماندن مدرسه از این گونه سیاست زدگی ها نشان نمی داد.

با ورود به فتنه ی 88، جو شایعه و پیروی از شنیده های غیر مستند، فضای مدرسه را فراگرفت و متأسفانه این فضا علاوه بر محافل معلمی، بین دانش آموزان هم گسترش یافت و تحرکی جدی و شایسته ی محیطی با سابقه و تجربه ی سی و چند ساله، برای حفظ و صیانت از حرمت علمی و فرهنگی مدرسه صورت نگرفت. در این شرایط، بعضی از معلمان افراط را به حدی رساندند که از محیط کلاس هم برای شعله ور کردن آتش سیاست زدگی در بین دانش آموزان استفاده کردند.

تا اینجا، قضایا به صورت غیر علنی در مدرسه جریان داشت و شایعات و بحث های بی ریشه، گرمی بخش محافل درونی مدرسه بود. اما اتفاقاتی که در غائله ی 25 بهمن در مدرسه رخ داد، باعث علنی شدن بعضی مسایل و پس از آن، نزدیک شدن به هفته ی شهدا، باعث خروج این مباحث از مدرسه و علنی شدن وقایع اخیر شد.

متأسفانه در این مدت – حدود یک سال و نیمه – مسؤولان دبیرستان مفید، مغرورانه محیط مدرسه را جولانگاه تفکرات شخصی خود کردند و از رجحان معلمی خود در جامعه ی کوچک مدرسه، سوء استفاده کردند. این رفتارها که به وضوح با اصول حرفه ای مدرسه داری فاصله دارد، محیط تحصیل را به شدت ملتهب کرد و مدرسه را به سوی بحرانی بزرگ پیش برد. بحرانی که با ورود فارغ التحصیلان و اولیا و احتمالا مشتریان سال های بعد مدرسه، به مسیری بی بازگشت هدایت می شود. مسیری که با ورود رسانه ای بی خبر از جزییات اتفاقات و نظرات، دامنه ی رفتارهای نابخردانه ی مسوولان مدرسه را به شایعات متصل نمود و طرفین را به عکس العمل واداشت و نتیجه این شد که دبیرستان مفید، از یک محیط – بالقوه -  انسان ساز، به محیطی سیاست زده و ترحم برانگیز نزول یابد.

امیدوارم این تجربه ی تلخ باعث شود تا معلمانی چون ما که شغل مان را به خاطر عشق به معلمی انتخاب کرده ایم، حواس مان به  هدف و غایت پیامبری مان باشد و با سهل انگاری و خود بزرگ بینی، محیط کارمان را به اهداف تشکیلاتی بعضی افرادی که مدرسه را وسیله ی تصاحب منافع فرضی شان قرار می دهند، آلوده نکنیم.

شناخت عرصه

پیش از انتخابات سال قبل، گروه هایی که هر بار بر طبل ناامیدی و تحریم انتخابات می کوبیدند، دایه ی مهربان تر از مادری شدند برای برگزاری انتخابات پر شور در ایران. اما تبلیغاتی که برایش سرمایه گزاری شد، نه رنگ و بوی معرفی سابقه و برنامه ها داشت، نه قانون و حرمت ها را رعایت کرد. فقط سعی در تهییج بود و تبلیغ منفی و شایعه سازی و دروغ پردازی تا در جوی آلوده، شنیده ها، مهم تر از دیده ها و دروغ ها محکم تر از حقایق جلوه کند.

با نزدیک شدن به انتخابات، در شرایطی که مردم در هیجان یک انتخاب به سر می برند، به ناگاه، توهم پیروزی را به یأس شکست، آمیختند تا دروغ تقلب گسترده، باور پذیر شود. حتما منطقی موجه داشته که این دلسوزان رأی مردم، تقلب ها را از ابتدای صبح ببینند اما تحمل کنند و اعتراض نکنند مبادا از استقبال مردم و آرای دزدیده شده، کاسته شود!

اکنون زمان آن رسیده بود تا حیله ها عملی شود و مردمی که ساعت ها در صف صندوق ایستاده اند و دیده اند که طبق قانون، امنیت و نظارت به دقت رعایت شده و تقلبی هم مشاهده نشده، دیده ها را کنار بگذارند و به خاطر شنیده هایی که هنوز گوینده اش برای شان رسوا نشده، ملعبه ی دست راهبرانی شوند که هدف شان شفاف نیست و برنامه ای هم اعلام نمی کنند.

در عصر ارتباطات، بعضی هنوز کور و کرندمشکل همین اعتماد بیجا بر شنیده هایی است که منبعی ندارد. همین شایعاتی که مهم ترین سلاح جلبک های سبزی است که مردم را دور خودشان جمع کنند و با قربانی کردن جاهلانی که پرورده اند، در سپری گوشتی مخفی شوند و به اهداف خود برسند. تفاوت ملتی که در 22 بهمن هر سال، با شور و امید، پیروزی انقلاب اسلامی شان را جشن می گیرند با مردمی که محافظ و پیشمرگ کوردلان سبز می شوند هم در همین شایعه پذیری است. دفاع ملت از انقلاب، به خاطر شایعه و تهییج نیست، ملت باور دارند که برای حفظ دین و رسیدن به خواسته هاشان، باید حامی انقلاب باشند؛ اما مردمی که مرکب راهوار لجبازان قدرت طلب شده اند، حتی نمی دانند سران گروهک سبز از کجا آمده اند و قرار است به کجا ببرندشان؛ و سواری می دهند چون از میان شایعات گنگ و پرحجم، دلخوش به آن حرف هایی هستند که به مزاق شان خوش تر می آید. یکی دین می خواهد، در شایعات روحانیانی می بیند و عکس موسوی مزور را در حال نماز. یکی برهنگی می خواهد، در شایعات تصاویر بدکاره های سبزپوش را برمی گزیند. یکی در تصورش نخست وزیری مردمی جا خوش کرده، هنوز هم عکس های سیاه و سفید نخست وزیر امام را می بیند. یکی تحمل انحراف انقلابش را ندارد، خویینی ها و صانعی ها و هاشمی ها را دلسوز و مصلح فرض می کند.

اما باید از شایعات گذشت. باید واقع بینی پیشه کرد و روزگار را کامل دید. باید آگاهی ناآگاهان دیروز و ناامیدی معاندان و دشمنان و اسلام گریزان را دید. باید ببینیم که این شب ها، با وجود جو ملتهب سیاسی، خبری از الله اکبرهای بی اعتقاد ساعت 10 نیست. باید ببینیم که اگر سال قبل، می شد شک کرد که نکند سران فتنه دلسوز دین و دنیای مردمند، امسال واضح است که اصل مشکل آنان دینداری مردم بوده و قوت اسلام، که دست و پای بعضی را بسته و فرصتی می خواهند که به دنیا و قدرت برسند!
با فروکش کردن غبار فتنه، باید ببینیم: گروهکی که اشتراک شان هیاهو و جنجال و ناامنی است و بحث نمی کنند چون حرف شان پایه و اساسی جز شایعات بی مبنا ندارد، آن قدر هم بی شمار نیستند. باید ببینیم: مردمی که ادعای بیشماری ندارند اما وقتی قصد می کنند پوزه ی دشمن را به خاک بمالند، میدان امام حسین تا آزادی و صادقیه و آذری برای شان تنگ است.
باید ببینیم که شایعات، چقدر با واقعیتی که قابل دیدن است تطابق دارد و دروغ گو را بشناسیم.

حالا با گذر زمان،گروهک سبز، در هر مرحله کوچک تر شده است. عده ای وقتی دیدند که مدارک مدعیان تقلب برای اثبات تقلب گسترده – اگر تمامش هم درست باشد – نتایج را ذره ای هم تغییر نمی دهد، به دروغ تقلب پی بردند.
بن بست توهم سبزعده ای وقتی در نهم دی ماه و 22 بهمن 88 و 89 معنای بیشمار را فهمیدند، به توهم شان خندیدند. عده ای که این حرکت را دینی می پنداشتند، به مرور پیروان و حامیان و سران فتنه را شناختند، راه شان را از آن ها جدا کردند.
عده ای که فکر انقلاب بودند و فکر می کردند مسوولان نظام از انقلاب جدا شده اند و گروهک منافقین می خواهد انقلاب را به مسیر صحیح برگرداند، یادشان آمد که پرچم انقلاب، اسلام است. عده ای هم که امام را ستون انقلاب می دانند، می بینند که حرمت امام و راه امام، کجا ملعبه ای بیش نیست و کجا چراغ راه.

امروز که مردم، گروه گروه از این ابتذال سبز کناره گرفته اند، هر تحرک شان، باعث رسوا شدن عناصر اصلی است. اگر سال قبل جداکردن عناصر اصلی از مردم فریب خورده و چشم بسته، سخت بود و نیروی انتظامی مراعات فریب خوردگان را می کرد؛ امروز هر کس می خواست چشم باز کند، چشم باز کرده. امروز عده ی معدودی که برای بی شمار جلوه کردن، یاری جز سطل زباله ندارند، مجرمان واقعی هستند و مستحق کیفر. امروز دستگیر شدگان 25 بهمن، معترض و ناآگاه نیستند که بخواهیم مصلحت اندیشی کنیم.

امروز غبار فتنه جای خود را به نور روشنگر ولایت داده و برای اجرای عدالت، جای درنگ نیست؛
و امروز  … این گردبادهای به غیرت درآمده، تسلیم رهبرند که طوفان نمی کنند.

معجزه ی پست

این هفته، توفیق حاصل شد که سری به ساختمان اصلی منطقه 19 پستی بزنیم و کارمان گیر کارکنان این مرکز بیفتد و نکات مبهم بسیاری که درباره پست نمی دانستم، مثل روز برایم روشن شود.

ماجرا از این قرار بود که یک ماه قبل، نامه ای با پست پیشتاز برای ما ارسال شده بود که هر چه منتظر ماندیم و در خانه کشیک کشیدیم، نرسید.

بالاخره همان روزی که بعد از یک ماه، منزل را ترک کردیم، همان جناب پستچی که سال هاست بعضی نامه ها را می رساند و هر نوبت، زحمت توزیع کل قبض های کوچه را به اهالی یکی از خانه ها می سپارد؛ تشریف آوردند و یادداشتی گذاشتند که « برای بار دوم نامه را آورده اند و چون نبودیم، نامه رفته منطقه 19 پستی و اگر تا پنج روز مراجعه نکنیم، نامه به مبدأ برگردانده می شود » حالا اینکه دفعه اول مراجعه ایشان کی بوده که ما متوجه نشده ایم و چرا دفعه اول از این یادداشت های « برای بار اول آمدیم نبودید » نگذاشته بودند . . . بگذریم!

بالاخره شنبه، روز اول هفته رفتیم اداره ی پست واقع در جاده قدیم شمیران! زیر پل صدر. دستگاه نوبت دهی که کار نمی کرد. از چند باجه سوال کردیم تا بالاخره معلوم شد باید به باجه 27 سری بزنیم. مسوول باجه که ظاهرا به هیچ کدام از مراجعان، دفعه اول نامه را تحویل نمی داد، ما را فرستاد سرپرستی اداره پیشتاز. سالنی کثیف و به هم ریخته و شلوغ. همین اول کار، در حالی که مسوول مربوطه سرش گرم اینترنت بود، می توانستم به راحتی یک سند خودرو و یک گذرنامه را که داشت از روی میز سر می خورد که زیر میز گم شود، کش بروم! که مسوول مربوطه ای میل چک کردن اول روزش تمام شد و ما را فرستاد پیش پستچی محترمی که همیشه آرزو داشتم ببینمش. اما حیف که کارمان گیر بود و نامه مان ناپیدا و در ان شرایط شلم شوربایی که می دیدم، صلاح نبود حرفی از گله ها و گذشته ها بزنم. ایشان هم در قسمتی در حال کار بودند که تابلوهای خشنی همه را از ورود به قسمت توزیع نامه ها منع می کرد. از چند نفر خواستم صدایش کنند که مجبور نشوم خواهش تابلوها را نادیده بگیرم؛ اما همه با لحنی خیلی عادی می گفتند خب برو تو صداش کن. من هم سرم را انداختم پایین و رفتم به جایی که از زمین و آسمانش نامه می بارید. همان ابتدا که پستچی محل مان شروع کرد دنبال نامه ی ما گشتن، از روی میزش چند نامه افتاد و رفت زیر میز. خواستم نامه ها را بردارم که گفت ولش کن بعدا برمی دارم. من هم در دل آرزو کردم که خدا کند این بعدا در این شلوغی اتفاق بیفتد!

خلاصه بعد از چند بار رفتن به توزیع و برگشتن به باجه 27، وقتی بین این دو همکار محترم داشت دعوایی لفظی شکل می گرفت، به طرزی عجیب، معلوم شد نامه دست یکی از مدیران قسمت پیشتاز بوده و بارکد رایانه ای نامه هم خبر نداشته، چه برسد به عوامل پست و بنده!

حالا اینکه چطور رفتم پیش این مدیر عزیز و چقدر معطل شدم که نگاهی به ما بیندازد و نامه را تحویل مان دهد بماند؛ مهم این است که مدرک مهمی که یک ماه بود منتظرش بودیم، بدون نگاه کردن کارت شناسایی یا سوال که شما از کجا پیداتان شده، گذاشت کف دست مان. با خودم گفتم اگر قرار بود این قدر امنیت رعایت شود؛ خب چرا نامه را در صندوق پست خانه نینداخته اند که حداقل قفل و کلیدی داشت و ما هم با این معجزات پستی آشنا نمی شدیم و برای مان روشن نمی شد که رسیدن یک نامه در منطقه 19 پستی، از معجزات نادر روزگار است . . .

اما بامزه ترین نکته ی این اتفاق اعصاب خرد کن این بود که در تمام باجه ها، برگه های آبی کوچکی برای نظرسنجی قرار داشت که یکی برداشتم، اما دیدم برای سازمانی که کارکنان بیچاره اش روی زباله های بسته بندی نامه ها راه می روند، کتابی از نظرات هم بنویسی احتمالا فایده ای ندارد. پس وقت خودمان و خودشان را تلف نکردم و نگهش داشتم برای اسکن و تزیین این مطلب.

بالاخره کار ما که به سرانجام رسید و تکلیف مان مشخص شد، امیدوارم کار خانمی که ظهر پرواز داشت و گذرنامه اش مثل نامه ی ما به منطقه برگشت خورده بود یا آقایی که سند خودرو اش چون بارکد نداشته نرسیده بود و چون پژو پارس بود تلفنی بارکد را نمی دادند و . . . هم در باجه 27 راه افتاده باشد.

این بود خلاصه ی بازدید یک و نیم ساعته ی من از سازمانی بدون نظم اما ظاهرا کارا

فرم نظرسنجی و تکریم ارباب رجوع

إقامة صلاة الجمعة فی طهران بإمامة قائد الثورة الإسلامیة

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام على أبناء ‌الأمة الإسلامیة في كل مكان. على ساحة العالم الإسلامي الیوم إرهاصات حادثة عظیمة مصیریة كبرى، حادثة تستطیع أن تغیّر معادلات الاستكبار في هذه المنطقة لصالح الإسلام و لصالح الشعوب، حادثة تستطیع أن تعید العزة و الكرامة للشعوب العربیة و الإسلامیة، و تنفض عن وجهها غبار عشرات السنین مما جناه الغرب و أمریكا بحق هذه الشعوب العریقة الأصیلة من ظلم و استهانة و إذلال. إن هذه الحادثة الإعجازیة بدأت على ید الشعب التونسي و بلغت ذروتها بسواعد الشعب المصري الرشید العظیم. لقد انحبست الأنفاس في صدور العالم الغربي و العالم الإسلامي – و لكل واحد أسبابه – و هم یترقبون ما سیحدث في مصر الكبرى، مصر نوابغ القرن الأخیر، مصر محمد عبده و السید جمال، مصر سعد زغلول و أحمد شوقي، مصر عبد الناصر و الشیخ حسن البنا، مصر عام 1967 و 1973 ، یترقبون مدى ارتفاع رایة همّة المصریین. فلو أن هذه الرایة انتكست – لا سمح الله – فسیعقب ذلك عصر حالك الظلام، و إن رفرفت على القمم فإنها ستطاول عنان السماء.

الشعب التونسي استطاع أن یطرد الحاكم الخائن المنقاد لأمریكا و المجاهر بعدائه للدین، و لكن من الخطأ الظن بأن هذه هي النتیجة المطلوبة. النظام العمیل لا یسقط بخروج المكشوفین من رموزه. لو حلّ محلّ هذه الرموز بطائنها لم یتغیّر شیء، بل إنه الشراك الذي ینصب أمام الشعب. في الثورة الإسلامیة الكبرى في إیران حاولوا مراراً إیقاع شعبنا في مثل هذا الفخ لكن وعي الشعب و قائده الإلهي العظیم أدرك دسیسة الأعداء و أحبطها و واصل الطریق حتى نهایته. و أما مصر، فإن مصر نموذج فرید، لأن مصر في العالم العربي بلد فرید. مصر أول بلد في العالم الإسلامي تعرف على الثقافة الأوربیة، و أول بلد أدرك أخطار هجوم هذه الثقافة و تصدى لها. إنه أول بلد عربي أقام دولة مستقلة بعد الحرب العالمیة‌ الثانیة، و دافع عن مصالحه الوطنیة‌ في تأمیم قناة السویس، و أول بلد وقف بكل طاقاته إلى جانب فلسطین و عرف في العالم الإسلامي بأنه ملجأ للفلسطینیین. السید جمال لم یكن مصریاً لكنه لم یر في غیر شعب مصر المسلم من یفهم همّه الكبیر. إن الشعب المصري أثبت جدارته في ساحات النضال السیاسي و الدیني، و سجّل مواقفه المشرفة على جبهة التاریخ. لم یكن محمد عبده و تلامیذه و سعد زغلول و أتباعه أشخاصاً عادیین. كانوا من النوابغ الشجعان و الواعین الذین یحقّ لمصر أن تفخر بهم و بأمثالهم. إن مصر بهذا العمق الثقافي و الدیني و السیاسي قد احتلت بحق مكان الریادة في العالم العربي. إن أكبر جریمة أرتكبها النظام الحاكم في مصر هي أنه هبط بهذا البلد من مكانته الرفیعة إلى مرتبة آلة طیّعة بید أمریكا في لعبتها السیاسیة على صعید المنطقة. إن هذا الانفجار الذي نشهده الیوم في الشعب المصري هو الجواب المناسب لهذه الخیانة الكبرى التي ارتكبها الدكتاتور العمیل بحق شعبه. إن الساحة تموج الیوم بألوان التحلیل بشأن نهضة الشعب المصري، و كلّ یدلي بدلوه في هذا المجال، غیر أن كل من یعرف مصر یفهم بوضوح أن مصر تدافع الیوم عن عزتها و كرامتها. مصر ابتلیت بخیانات صادرت كرامتها. إن شعباً في ذروة العزة قد أذلوه إرضاءً لغرور أعدائه و تكبرهم. إن موقف مصر من القضیة الفلسطینیة یشكل نموذجاً بارزاً لمكانة مصر. فلسطین منذ عشرات السنین تشكل أبرز محور في مسائل المنطقة، و مسائل هذه المنطقة متداخلة مترابطة بحیث لا یستطیع أي بلد أو أي شعب أن یتصور مصیره بمعزل عن القضیة الفلسطینیة. و لیس ثمة‌ أكثر من جهتین:‌ إما دعم لفلسطین و نضالها العادل أو الوقوف في الجبهة المقابلة. أما شعوب المنطقة فقد بیّنت موقفها منذ البدایة تجاه هذا الاصطفاف، فحین یتجه أي نظام حاكم إلى دعم القضیة الفلسطینیة‌ فإنه ینال التفاف شعبه و الشعوب العربیة و المسلمة، و لقد جرّبت مصر ذلك في الستینات و أوائل السبعینات، لكنه حین یقف في الصف الآخر فإن الشعب یعرض عنه، و في مصر ظهرت الهوة ‌العمیقة بین الدولة و الشعب بعد اتفاقیة ‌العار في كامب دیفید. إن الشعب المصري استرخص النفس و النفیس لمساعدة فلسطین في 67 و 73 لكنه رأى بعد ذلك بأمّ عینیه أن حكامه هرولوا على طریق العمالة‌ و الطاعة لأمریكا إلى درجة جعلت مصر حلیفة وفیة ‌للعدو الصهیوني الغاصب. إن سیطرة أمریكا على حكام مصر قد بددت كل جهود هذا الشعب السابقة في دعم فلسطین و بدلت النظام المصري إلى عدو لدود لفلسطین و أكبر حام للصهاینة المعتدین، بینما حافظت سوریة شریكة مصر في حرب 67 و 73 على مواقفها المستقلة رغم ما واجهت من ضغوط أمریكیة هائلة. و بلغ بالنظام المصري العمیل أن الشعب المصري شاهد لأول مرة في التاریخ أن حكومته تقف في حرب إسرائیل على غزة‌ إلى صف الجبهة الإسرائیلیة، و لم تمتنع عن المساعدة فحسب بل كانت نشطة في دعم جبهة العدو. سوف لا ینسى التاریخ أبداً أن حسني مبارك هو نفسه الذي وقف بقوة إلى جانب إسرائیل و أمریكا في حرب إسرائیل و أمریكا على غزة، حیث قتل النساء و الرجال و الأطفال خلال 22 یوماً من القصف المتواصل، و فیما فرض قبل ذلك و بعده على غزة من حصار ظالم. أیة معاناة و محنة ‌عاشها الشعب المصری تلك الأیام. شاشات التلفزیون نقلت لنا جانباً من مشاعر المصریین و هم یبكون بسبب عدم فسح المجال أمامهم لمساعدة إخوتهم الفلسطینیین. لقد بلغ السیل الزبى بهذا الشعب، و لم یعد یحتمل أكثر هذا الوضع، و ما نشاهده في القاهرة و بقیة‌ المدن المصریة هو انفجار هذا الغضب المقدس و هذه العقد المتراكمة‌ في قلوب الرجال و النساء الأحرار المصریین خلال السنوات الطویلة جرّاء مواقف هذا النظام الخائن العمیل المعادي للإسلام. نهضة‌ الشعب المصري المسلم حركة إسلامیة‌ تحرریة، و أنا باسم الشعب الإیراني و باسم الحكومة الثوریة الإیرانیة أحیّي الشعب المصري و الشعب التونسي سائلاً الله سبحانه أن یمنّ علیكم بالنصر المؤزّر الكامل. إنني أشعر بالفخر و الاعتزاز لنهضتكم.

أیها الإخوة و الأخوات المصریین و التونسیین، لا شك أن نهضات الشعوب ترتبط بظروفها الجغرافیة‌ و التاریخیة‌ و السیاسیة و الثقافیة الخاصة ببلدانها، و لا یمكن أن نتوقع أن یحدث في مصر أو تونس أو أي بلد آخر ما حدث في الثورة الإسلامیة الكبرى بإیران قبل أكثر من ثلاثین عاماً، و لكن هناك مشتركات أیضاً، و تجارب كل شعب تستطیع أن تكون نافعة للشعوب الأخرى، و ما نراه مفیداً أن نقدمه من تجارب في الظروف الراهنة هي:
أولاً: إن نهضة‌ الشعوب هي في الواقع حرب بین إرادتین: إرادة‌ الشعب و إرادة أعدائه. و كل جانب كان أكثر و أقوى عزة‌ و أكثر تحملاً للصعاب فهو منتصر حتماً. یقول سبحانه: «إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائكة‌ أن لا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنة التی كنتم توعدون».
و یخاطب رب العالمین رسوله بالقول:‌ »فلذلك فادعو و استقم كما أمرت و لا تتبع أهواءهم».
العدو یسعى بممارسة‌ القوة و الخداع أن یوهن من إرادتكم فاحذروا من ضعف إرادتكم.
ثانیاً: العدو یحاول بث الیأس من تحقیق أهدافكم بینما الوعد الإلهی یقول: «و نرید أن نمنّ على الذین استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمة‌ و نجعلهم الوارثین».
فثقوا ثقة تامة‌ لا یعتریها تردد بوعد الله المؤكد حیث یقول عزّ من قائل: «و لینصرن الله من ینصره إن الله لقوي عزیز».
ثالثاً: العدو یسوق إلیكم قواه الأمنیة المجهزة كي یبعث الرعب و الفوضى بین الناس. لا تهابوهم.. أنتم أقوى من هؤلاء المأجورین. أنتم الآن في مرحلة‌ تشبه المرحلة التي خاطب فیها الله سبحانه رسوله حیث قال: «إن یكن منكم عشرون صابرون یغلبوا مائتین». أنتم تستطیعون بالاتكال على الله و الاعتماد على الشباب الغیور أن تتفوقوا على كل عبث و فوضى و إرهاب.
رابعاً: إن سلاح الشعوب المهم في مواجهة قوى الطغیان و الحكام العملاء هو الاتحاد و الانسجام. العدو یسعى بأنواع أسالیب المكر أن یفتّت تلاحمكم، و من ذلك إثارة مواضع الافتراق، و رفع الشعارات المنحرفة‌، و طرح وجوه غیر موثوقة لتكون بدیلة للرئیس الخائن. حافظوا على اتحادكم حول محور الدین و إنقاذ البلد من شر عملاء العدو.. «و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا».
خامساً: لا تثقوا بما یلعبه الغرب و أمریكا من دور و ما یقومون به من مناورات سیاسیة في نهضتكم. هؤلاء كانوا قبل أیام یدعمون النظام الفاسد و هم الیوم بعد أن یئسوا من الاحتفاظ به راحوا یعزفون على نغمة‌ حق الشعوب. هؤلاء یسعون بذلك أن یبدلوا عمیلاً بعمیل، و أن یسلطوا الأضواء على بعض الوجوه لیفرضوا عملائهم علیكم. هذه إهانة لمشاعر الشعوب. ارفضوا ذلك و لا تقبلوا بأقل من استقرار نظام كامل مستقل و شعبي و مؤمن بالإسلام.
سادساً: الظرف یتطلب من علماء‌ الدین و الأزهر الشریف بتاریخه النضالي المعروف أن ینهضوا بدورهم بشكل بارز، فحین یبدأ الشعب ثورته من المساجد و من صلوات الجمعة‌ و یرفع شعار «الله أكبر» فإن المتوقع من علماء الدین أن یتخذوا موقفاً أبرز، و هو توقع في محله.
سابعاً: الجیش المصري الذي یحمل على صدره وسام المشاركة‌ في حربین على الأقل مع العدو الصهیوني یتعرّض الیوم لاختبار تاریخي كبیر. العدو یطمع أن یدفع به لقمع الجماهیر. لو حدث هذا – لا سمح الله – فإنه یشكل ثغرة لهذا الجیش الفخور لا یمكن سدّها.… ادامه مطلب ...

دستیابی به فناوری ویرچوال

بیشتر از یک سال است که بحث مجازی سازی سرورها و افزایش سرویس های شبکه در اهداف فناوری اطلاعات مدرسه دیده شده است. طرح های زیادی هم در این زمینه بررسی شده و چند باری هم تا اجرایی شدن پیش رفتیم؛ اما هر بار به دلیلی اجرای طرح عقب افتاد. دلایلی که شاید هیچ جایی غیر از مفید با آن مواجه نشویم!

آخرین بار هم که یک شرکت آمد و کار را بررسی کرد، یک پیش فاکتور پنج میلیونی روی دستمان گذاشت که طرح را دوباره عقب انداخت.

همین باعث شد که حسابی بهم بربخورد که برای کارهایی که شاید خیلی هم سخت نباشد، قیمت های فجیع تعیین می کنند، فقط به این دلیل که مشتریان نمی فهمند چه اتفاقی خواهد افتاد!

و همین باعث شد همت کنم و خودم دست به کار شوم و خودم را در کاری بیندازم که همیشه می ترسیدم خراب شود. حالا شبکه ی مدرسه مجازی شده آن هم بدون هزینه های میلیونی و با آزاد شدن یک و نیم میلیون تومان تجهیزاتی که می توانیم در جای دیگر از آن ها استفاده کنیم؛ چون معادل مجازی اش همان کار را در شبکه ی مدرسه انجام خواهد داد.

الحمد لله رب العالمین

پیمایش به بالا