اصالت واژه ای است که معمولا هر جا بخواهند بگویند چیزی پشتوانه ای دارد و قابل اعتماد است، کارایی پیدا می کند. البته واضح است که این واژه، در بطن خود گذر زمان طولانی را نیز مستتر دارد و این نکته ای است که اصالت را کیمیا می کند. از این روست که اصالت و جوانی زیاد با هم جفت و جور نمی شوند و دستیابی به آن مرد کهن می خواد و تجربه ی بسیار. البته اگر شرایطی فراهم شود که شور جوانی و تجربه ی کهنسالی با یکدیگر آمیخته شود، اکسیری حاصل می شود که معجزه خواهد کرد.
در وادی تربیت هم که حاصلش در آینده ای دور نمایان خواهد شد، اصالت جایگاهی حیاتی دارد و روزمرگی و بی ثباتی آفت مهلکی است. اصالت در رفتار و روش تربیت، کیمیای مس مدارس است و متأسفانه آخرین گزینه ای است که اولیا در ثبت نام دانش آموزان به آن فکر خواهند کرد.
مدرسه نهادی است که اداره اش نکات باریک تر از مو بسیار دارد. سر و کار داشتن با سلیقه های متنوع اولیا، روحیات متفاوت دانش آموزان و نیازهای متعدد و گوناگون شان، وجود فلسفه و سبک های قدیم و جدید آموزشی تربیتی و رویکردهای گاه متناقض معلمان باعث می شود هیچ دو مدرسه ای مثل هم نباشند و حتی هر مدرسه نیز سال به سال تغییر ایجاد شود. اگر معلمان مدرسه تغییر کنند یا طیف دانش آموزان و خانواده ها متفاوت شود یا حتی اگر دولت عوض شود! اتفاقات و نوع تصمیمات درون مدرسه نیز تغییر می کند. اما مدارسی هستند که تا حدودی راه را یافته اند و وابستگی ها را کم کرده اند و به مرور زمان توانسته اند از سعی و خطا بگذرند و اصول خود را اول برای خودشان و بعد برای اولیا و دانش آموزان و معلمان شان تبیین نمایند تا اعمال سلیقه و نظرات، کمترین تأثیر مخرب را داشته باشد. تعداد این مدارس انگشت شمار است؛ اما خوب است به عنوان تجربه ای موفق، بررسی بیشتری درباره شان انجام گیرد و نوع تصمیم سازی و اصول ذهنی مسؤولانش بررشی شود.
حالا برم سر اصل مطلب!
احتمالا متن اینقدر ثقیل و قلمبه بود که کار خودش را بکند و رهگذران این وبلاگ را اقناع کند و از اصل مطلب دور نگه شان دارد تا من با خیال راحت، با شما که حرفم را می فهمی دو کلمه راحت و بدون مزاحم، درد دل کنم. اتفاقی که مدت هاست در راز نهفته نیفتاده است.
مفید مدرسه ای است با سابقه ی طولانی ثبات و استحکام تربیتی و قوت نسبی آموزشی. همین استحکام تربیتی عاملی بود که خانواده ی من و خیلی دیگر از رفقایم را وادار کرد از بین مدارسی که قبول شده بودیم، برای ثبت نام به مفید بیاییم. البته بعضی هم به خاطر ثبات علمی اش آمدند. اما به نظر من، آن ها هم ته ذهن شان تربیت مهم بوده، چون همان روزها هم مدارسی بودند که از نظر علمی و المپیاد و تیزهوشی بالاتر از مفید باشند. این ثبات مفید، حاصل سال ها تجربه بود که به ثمر نشسته بود و کم کم بین مردم دهان به دهان می چرخید. اما چند سال بعد، تغییراتی سریع و اعمال سلیقه هایی آغاز شد که به بهانه ی رشد علمی و توسعه و جذب مشتری، تیشه به ریشه ی ثبات و تجربه های دیرین و مزیت های نسبی مدرسه زد. تجربه هایی که مدارس دیگر از مفید آموختند و بومی اش کردند و شده است مزیت رقابتی شان، اما در خود مفید پوسته ای ظاهری از آن باقی مانده و هسته ای پوسیده. نمونه اش مسافرت جهادی. هنوز هم در جهادی، صبحگاه داریم، سر کار می رویم، توزیع می رویم، اتاق ساک ها داریم، جلسه پایانی داریم، کل کل گروه های کاری داریم، آب بازی داریم، اما دیگر کسی فکر نمی کند چرا توزیع می رویم، توزیع مان شده وزن کردن برنج و بار زدن وانت؛ گروه توزیع شده گروه هتل، درمانگاه مریض ها و خست های کار و ضعفای بدنی. من هر چه از فلسفه جهادی آموخته ام، در همین کلاس توزیع هدایا بود. همین توزیع بود که بهانه ای بود تا به منزل مستضعفان راه مان بدهند تا چند دقیقه بیاموزیم که بدون امکانات هم می شود زندگی کرد و اگر ما این همه امکانات داریم، کاخی است که از همین کوخ ها بالا رفته. همین توزیع بود که انگیزه ی کار عمرانی مان بود.
اما حالا توزیع شده کار جانبی! اینجاست که برای ایجاد انگیزه برای کار سخت عمرانی، دانش آموزان را سرگرم کل کل گروهی می کنیم و وقتی تخریب گروه دیگر، وارد شعرهای گروه ها شود شروع می کنیم به سرزنش بچه ها. چند روز بعد هم بعید نیست جهادی را به خاطر تشدید تنش بین بچه ها و کل کل های دوره ای و گروهی تعطیلش کنیم!
اما اصل مطلب این است که دلیل همه ی این اتفاقات این است ما فکر نمی کنیم. ما تعمق مان کور شده. ما سطحی نگر شده ایم. ما حزب باد شده ایم. ما به بهانه ی رقابت، مزیت های مان را فراموش کرده ایم و فکر می کنیم با بازی در زمین دیگران موفق خواهیم بود. ما لفظ مشتری را جایگزین دانش آموز کرده ایم – تازه ناراحت هم می شویم وقتی اولیا بگوید فلان قدر داده ام چرا بچه ام را توبیخ کرده اید! – ما … ما … ما …
چند روز قبل، بحث این بود که به جای رهروان، بچه ها را ببریم شیراز یا مشهد. برایم جالب بود که در بحث ها، اصلا بررسی نشد که تأثیر رهروان در زندگی امروز فارغ التحصیلان چه بوده، هدف اولیه از برگزاریش چه بوده، تا به حال مفید بوده یا نه؛ اما مطرح شد که چرا باید خودمان را به دردسر بیندازیم، اگر رهروان باشد زمینه سازی می خواهد و سخت است، هماهنگی هایش زیاد است، ممکن است بچه ها کمتر بیایند. شیراز بیشتر خوش می گذرد!
چند روز قبل ترهم ، بحث این بود که ساعت ظهر بیخودی طولانی است و بچه ها بیکار می مانند و آفت است. بهتر است پنجاه نفری که قرار است کار گروه های پرورشی کنند، عصر بمانند و به خاطر پنجاه نفر بقیه را دیر تعطیل نکنیم!!! هیچ کس هم نگفت چرا اینقدر کم کار شده ایم که فقط پنجاه نفر فعالیت پرورشی داشته باشند، چرا گروه های پرورشی مان از به پنج هم نمی رسد و به جای گروه پرورشی کارمند اجرایی آورده ایم که حوصله کار با دانش آموز نداشته باشد و ترجیح دهد خودش بنر بزند و مراسم اجرا کند و کم کم پنجاه نفر را پنج نفر کند! چرا فکر نمی کنیم به اینکه گروه های پرورشی چه تأثیری در زندگی امروز فارغ التحصیلان داشته است، آن زمان ها که سیصد نفر عضو گروه های پرورشی بودند و تفریح ظهرشان کار بود، چه هدفی دنبال می شد و دنبال چه تربیتی بودیم که حالا نیستیم؟
چند روز قبل تر هم بحث جلسه هفتگی بود که الان دو بار در سال برگزار می شود و چند روز بعد هم بحث هفته شهدا و …
اصالت در تربیت مفید تمام شده است. در این چند سال چند بار سیاسیت های آموزشی تربیتی مجتمع تغییر کرده و امروز تقریبا هر مدیری هر طور بخواهد تربیت می کند. این را با مقایسه فارغ التحصیلان مدارس با هم می توانیم ببینیم. مهارت زندگی در فارغ التحصیلان کم شده و تک بعدی تر از قبل شده اند. رقبایی که برای خودمان فرض کردیم، روز به روز دورتر می شوند و مزیت نسبی مان روز به روز کمتر. کارمندان جدید مدرسه را با فرهنگ مان سازگار نکرده ایم و وقتی این کارمندان نا آشنا با فلسفه ی اتفاقات قبلی مدرسه، به تصمیم سازی ارتقا بیابند …
مثل کسی شده ام که نفس گرفته ام و رفته ام زیر آب. احساس خفگی آزارم می دهد اما انگیزه های خوبی و کور سوی نوری باعث می شود از گندابی که تربیت مدرسه در آن غرق شده فرار نکنم.
با این حرف ها، بعد از چهار ماه کمی سبک شدم. اما فکر می کنم تا چند روز دیگر نیاز به کاری تمام وقت داشته باشم. آن وقت است که نیازمند یاری سبزتان خواهم بود!
چه کنیم؟
فعلا تنها راهی که به نظرم می رسه، همین است که دارم انجام می دم.
قم بیا بالا!
راه بدی نیست. مدت هاست بهش فکر می کنم. اما هنوز نا امید نشدم.