اخلاق

امان از کودکی بزرگان

شما اگر حواست پرت شد، شما اگر از موقعيت خودت غافل شدى، دليل اين نميشود كه دشمنى هم كه در مقابل توست، حواسش پرت شده باشد؛ او ممكن است حواسش جمع باشد، بزند. پس بايد حواسها جمع باشد. اينكه ما اين همه عرض ميكنيم، توصيه ميكنيم، تأكيد ميكنيم، هم به مسئولين، هم به مردم، كه خودتان را به مسائل فرعى سرگرم نكنيد، براى خاطر اين است. اينكه به مطبوعات، به رسانه‌ها، به روزنامه‌ها، به پايگاه‌هاى اينترنتى كه امروز رواج پيدا كرده است، هى سفارش ميكنيم كه از وارد كردن حرفها و مطالب نادرست – كه ذهن مردم را مشغول ميكند – به فضاى ذهنى مردم پرهيز كنيد، به خاطر اين است.
يك ملت بايد درست حواسش را جمع كند، بداند پا كجا ميگذارد – تقواى جمعى يعنى همين – بداند چه كار ميخواهد بكند، مراقب باشد كه از كجا ضربه متوجه او ميشود. در عمل فردى هم اگر ما تقوا داشته باشيم، اعمال خودمان را مراقبت خواهيم كرد، خودمان را مراقبت خواهيم كرد؛ جائى كه پاى انسان ميلغزد، انسان پا نميگذارد؛ جائى كه خوف سقوط هست، انسان مراقبت ميكند. اين چيزى است كه لازم است.
امروز آنچه بنده تشخيص ميدهم – كه بررسى حركات دشمن نشان ميدهد – اين است: با اينكه ما حدود پنج ماه به انتخابات داريم، ذهن دشمن متوجه انتخابات ماست. انتخاباتى كه در خرداد آينده در پيش داريم، از نظر ما مهم است، از نظر دشمن هم مهم است؛ حواسش به آن انتخابات است. اگر ميتوانستند كارى ميكردند كه اصلاً انتخابات انجام نگيرد، اين كار را ميكردند.

بیانات رهبر در جمع مردم قم – نوزدهم دی ماه هزار و سیصد و نود و یک

راز توکل

. . .  شخص بداند مخلوق نه زیان می رساند و نه سود؛ نه عطا می کند و نه منع. هر گاه بنده ای چنین بود، برای احدی غیر از خدا کار نمی کند و جز از خداوند، از کسی نمی ترسد و به کسی هم امیدواری و طمع ندارد.

و این است معنای توکل به خدا و واگذاری کارها به او  . . .

رو راستیت

چهار سال سکوت در حالی که اختیار و امکان تأثیرگذاری داشته اند تا قانون خلاف علاقه شان را تغییر دهند، اصلا برایم قابل درک نیست . . . تعجب می کنم که بعضی ها چقدر خزنده اند و فرصت طلب.

بیچاره مدیری که معاونش اینطور خزنده باشد. بیچاره تر کارمندی که معاون مدیرش، در عمل طوری رفتار کند که انگار مدیر را غاصب قدرت محتمل روزهای از دست رفته ی تعیین مدیریت بداند . . .

همه ی اینها وقتی زجرآورتر می شود که مدیر و معاون و کارمند و من، محیط کارمان فقط مدرسه ای کوچک باشد !

امروز؛ هفتم

خداوندا پناه می بریم به شما از افراط و تفریطی که گریبان مان را گرفته است و تیشه به ریشه مان می زند.

خداوندا پناه می بریم به شما از شر مجریان محجبه اما بی حیای صدا و سیما که تیشه به ریشه مان می زند.

خداوندا پناه می بریم به شما از شر مداحی های خالی از عاشورا و عشقمالی شده ی مداح نماهای بی سواد که تیشه به ریشه مان می زند.

خداوندا پناه می بریم به شما از خودخواهی و قانون گریزی و ولایت ناپذیری که تیشه به ریشه مان می زند.

. . .

دلم برای دعاهای آخر مجلس حاج آقا مجتبی خیلی تنگ شده است. خداوندا مرادمان را سلامت عطا فرما …

آزمونی در پس آزمون ورودی

« اشغال؛ تصویر سیزدهمِ » روایتِ نزدیکِ روایتِ فتح را بارها و بارها و بارها و بارها در اردوی جنوب برای بچه ها خوانده ام. گاه با صدای گرفته از داد و بیدادهای اردو، همیشه با فریادی که بر غرش اتوبوس 302 غلبه کند، گاه با بغض و همیشه با حسرت. تصاویری دارد از مقاومتی غیر قابل تصور. نمی دانم بچه هایی که اصرار می کنند به اتوبوس شان بروم و برای شان این کتاب را بخوانم، می توانند تصور کنند در شهری که موزه اش را می بینیم، در مسجد جامعش نماز می خوانیم و از کنار دیوارهای گلوله خورده اش رد می شویم، روزی جنگی بوده یا نه؟ اصلا تا به حال کنار توپی که شلیک می کند ایستاده اند که ببینند چه آوای هولناکی دارد و بعد سعی کنند تصور کنند اگر این گلوله کنارشان منفجر شود چه صدایی دارد؟

کریسمس 2011

مدتی است یک قطعه ی تصویری از گروهکی هنری در اینترنت توزیع می شود که حرف و حدیث های زیادی در پی داشته است. از آن جا که دوست ندارم راجع به موضوعی که خودم ندیده ام و درباره اش یقین ندارم، نگویم و ننویسم؛ این قطعه را دیدم و به یقین رسیدم که آقای مدیری، همان طور است که فکر می کردم؛ مغرور و بی اخلاق. خواستم مطلبی بنویسم که این متن به دستم رسید. مختصر است و مفید. بیشتر بگویم، قطعا زیاده گویی است.

به نقل همین متن اکتفا می کنم:

بعضى كسان مى‏گويند در هنر متعهّد، كلمه اوّل با كلمه دوم تناقض دارد. هنر، يعنى آن چيزى كه مبتنى بر تخيّل آزاد انسان است و متعهّد، يعنى زنجير شده؛ اين دو چگونه با هم مى‏سازد!؟ اين يك تصوّر است؛ البته تصوّر درستى نيست. بحث مسؤوليت و تعهّد هنرمند، قبل از هنرمند بودن او به انسان بودن او برمى‏گردد. بالأخره يك هنرمند قبل از اين‏كه يك هنرمند باشد، يك انسان است. انسان كه نمى‏تواند مسؤول نباشد. اوّلين مسؤوليتِ انسان در مقابل انسانهاست. اگرچه انسان در مقابل طبيعت و زمين و آسمان هم تعهد دارد، اما مسؤوليت بزرگ او در قبال انسانهاست. درعين‏حال هنرمند به خاطر ويژگى بسيار ممتازش، تعهّد جداگانه‏اى غير از آن بيانى كه قبلاً گفتم، دارد.

هنرمند، هم در باب فرم و قالب هنرِ خودش و هم در قبال مضمون تعهّد دارد. كسى كه قريحه هنرى دارد، نبايد به سطح پايين اكتفا كند. اين يك تعهّد است. هنرمند تنبل و بى‏تلاش، هنرمندى كه براى تعالى كار هنرىِ خودش و ايجاد خلاقيت تلاش نمى‏كند، در حقيقت به مسؤوليتِ هنرى خودش در قبال قالب عمل نكرده است. هنرمند بايد دائم تلاش كند. البته ممكن است انسان يك وقت به جايى برسد كه بيش از آن نمى‏تواند تلاش كند – بحثى نيست – اما تا آن‏جايى كه مى‏تواند، بايد براى اعتلاى قالب هنرى تلاش كند. اين تعهّد در قبال قالب، بدون يك احساس شور و عشق و مسؤوليت – البته اين شور و عشق هم مسؤوليت است؛ آن هم يك دست قوى است كه انسان را وادار به كارى مى‏كند و نمى‏گذارد كه احساس تنبلى و تن‏آسايى، او را از كار باز بدارد – به دست نمى‏آيد.

علاوه بر اين، تعهّد در قبال مضمون است. ما چه مى‏خواهيم ارائه بدهيم؟ اگر انسان محترم و عزيز است، دل و ذهن و فكر او هم عزيز و محترم است. نمى‏شود هر چيزى را به مخاطب داد . . . من مطلبى را – به گمانم – از قول «رومن رولان» خواندم كه گفته بود در يك كار هنرى، يك درصد هنر، نودونه درصد اخلاق؛ يا احتياطاً اين‏گونه بگوييم: ده درصد هنر، نود درصد اخلاق. به نظرم رسيد كه اين حرف، حرف دقيقى نيست. اگر از من سؤال كنند، من مى‏گويم صددرصد هنر و صددرصد اخلاق. اينها با هم منافات ندارند. بايد صددرصد كار را با خلاّقيت هنرى ارائه داد و صددرصد آن را از مضمون عالى و تعالى‏بخش و پيشبرنده و فضيلت‏ساز پُر كرد و انباشت. آن چيزى كه دغدغه برخى آدمهاى دلسوز در زمينه مسائل هنرى است، اين است كه ما به بهانه آزادى تخيّل يا آزادى هنرى، فضيلت‏سوزى و هتك اخلاق نكنيم. اين بسيار مهمّ است. بنابراين هنرِ متعهّد يك واژه درست است.

لا تَقفُ ما لَیسَ لَکَ بِه عِلمٌ

چند روز قبل تر از امروز، دوستی جوان از دوستان عزیزم، معرکه ای گرفته بود عظیم در مدرسه. ماجرای بحث هم صحت و سقم عملیاتی بود که « در چشم باد » روایت کرده بود در جمعه ی قبل. این دوست، اصرار داشت که این عملیات ربطی به آزادسازی خرمشهر نداشته و شباهتش به کربلای 5 بیشتر است. دلیل و برهانش هم این که شنیده ایم در کربلای 5 بوده که تیربار را بر زمین می گذاشتند و همه را قتل عام می کردند!

اما من بحث برایم این نبود که آیا تنها وجه تمایز کربلای 5 و بیت المقدس نحوه ی استفاده از تیربار بوده یا وجود نخل یا …

من حواسم به جریان اطلاعات و تأثیرش در « ما » بود.

هی اخوی …

فقط وقتي يك خبر مي شود « شايعه »، كه قبل از شنيدنش عقل مان را گذاشته باشيم داخل يك فروند فرغون و برده باشيم سر كوچه خالي كرده باشيم.

اين روزها اگر از سر كوچه شهيد عموزاده رد بشويد، عقل روي عقل انباشته شده.

همه ي اين عقل ها دارند دنبال حقيقت مي گردند. اما سر كوچه از حقيقت خبري نيست.

بانگ کوزه

اين روزها كه تب شايعه داغ داغ است و هر كس براي خودش يك پا نظريه پرداز است و همه علامه ي دهرند و از رطب و يابس مطلع، هر جا كه بحثي مي شود؛ در سكوت خودم ياد درسي از استادم مي افتم كه مي گفت: «كوزه يا خالي است، يا پر است يا نيمه، اگر خالي باشد يا پر از آب، تكانش بدهي صدايش درنمي آيد، اما اگر مقدار كمي آب ته كوزه باشد … جنبه ي كوچك ترين تكان را هم ندارد و مدام سر و صدايش در گوش اطرافيان است.»

اين را من باب فرمايش برادرم عرض كردم كه ما خالي خالي هستيم كه كاري با اين لجبازي ها نداريم؛ اما سعي داريم در اولين فرصت، مرحله ي نيمه بودن و ذليل شايعات بودن را بي سر و صدا رد كنيم و به پر بودن برسيم.

آيا مقدمات تكليف از نظر شما چيز ديگري است؟

پیمایش به بالا