روزهاي نزديك

. . . و یک سال گذشت

بعضي تصويرها هميشه در
ذهن باقي مي ماند. فقط بعضي تصوير ها. انگار مغز براي لحظه اي هيچ کاري نکند و فقط
به ثبت يک لحظه از زندگي مشغول باشد. از آن لحظه فقط و فقط يک تصوير مي ماند و بس.
نه صداهاي اطراف، نه سرما و گرماي محيط. هيچ نمي ماند الا يک تصوير ثابت و
ماندگار.

درست يک سال پيش بود که
تصويري شفاف برايم ثبت شد و «

سيد
» رفت. اگر نقاش خوبي هم بودم، اين تصوير را به کاغذ نمي سپردم.

تصوير يک اتاق شيشه اي،
با چند تخت خالي و در انتهاي اتاق، يک تخت تنها که شاهد دردهاي «

سيد
» بود. آخرين
تصوير من از «

سيد
» همين جا ثبت شد. لبخندي پر از درد و . . . خداحافظي آخر.

هميشه ساكت بود و آرام.
مثل همين حالا که به ديدارش مي رويم. همانطور است که پارسال بود. سر حال و خندان .
. .

سيد محمد حسين ميرمحمدي - دوره 30

سُبحانَکَ یا لا اله الا انتَ

يا عِمَادَ مَن لا
عِمَادَ لَهُ

يا سَنَدَ مَن لا سَنَدَ
لَهُ

يا ذُخرَ مَن لا ذُخرَ
لَهُ

يا حِرزَ مَن لا حِرزَ
لَهُ

يا غِياثَ مَن لا غِياثَ
لَهُ

يا فَخرَ مَن لا فَخرَ
لَهُ

يا عِزَّ مَن لا عِزَّ
لَهُ

يا مُعِينَ مَن لا
مُعِينَ لَهُ

يا اَنيسَ مَن لا اَنيسَ
لَهُ

يا اَمانَ مَن لا اَمانَ
لَهُ

سُبحانَكَ يا لااله الا
انتَ اَلغَوث اَلغَوث خَلِّصنا مِنَ النّار يا رَبِّ

ماه خدایی

دو هفته، يعني 14 روز مانده به ماه مبارک رمضان. يادش به خير آقا قاسميان هر سال يادمون مي انداخت که روز شمار فرارسيدن ماه رمضان رو بايد از اول ماه رجب استارتش رو زد. و امسال زديم اما روشن نشديم.

چند نفري دور و
بر بودن صدا زديم کمک خواستيم ولي با هل اونها
هم روشن نشد اين من لامسب (لا مذهب). خلاصه
اين بود که اين شد. اين شد که نشستيم تا اين
دو هفته هم به همين منوال در نشستن و ماندن
بگذره. يه عمره که نشستيم، اين هم روش ديگه
مگه نه؟ منتظريم و کم کمک کوچولو کوچولو داريم
مي ريم جلو.
خيلي کم. تو اين مايه ها که هر دفعه حدود
يازده سانت مي ريم. (يه سانتش رو ما ميريم 10
سانتش رو اون مي ياد) تا بالاخره برسيم به اين
سرازيري موسوم به ماه مبارک. ايشاللا
اميدواريم مثل هر سال نشه و تو اين سرازيري
ديگه روشن بشيم و راه بيفتيم.
تا يار که را خواهد و ميلش به که باشد.


پرانتز باز،
قابل توجه آخدا. ما امسال روز عرفه ممکنه
نباشيم. بي زحمت کار ما رو همين ماه مبارکي
راه بنداز روشن شيم بريم. نذار قاتي ذخيره ها
لطفا.

امضا: ذخيره ثابت هر سالي

به نقل از
وبلاگ «
از جنس خدا

»

تنوع در روزمرگی ها


1-


علي
و

سجاد
و

حاج اميني
صبح رفتن حج.


2-
يه عده از حج برگشتن! بعد صداش درمياد !


3-
ميدان ژاله، شد ميدان شهدا. اما ما سعي نمي کنيم تاريخ بدانيم. فردا ميلاد امام
زمان است. . .


4-
امشب جشن ازدواج «

سيد از ول شدگان
» است!


5-
نمايشگاه مؤسسات و تجهيزات آموزشي (PETEX
2006
) هم عوالمي دارد؛ برنامه ريزي و مديريت و فرم پر کردن . . .


6-
يه مدرک بزرگ در تأييد صداقت بچه هاي کد دو :


« شهر کتاب ونک » وجود خارجي دارد!


7-
  از درد سخن گفتن و از درد شنيدن        
با مردم بي درد، نداني که چه دردي است


8-


دکتر محسن
هم با اين فرم هاش ما را کشت!


9-


مجيد
يادگاري ها را آورد. يادش به خير . . . !


10-


« دايره »
هم راه اندازي شد. اولين مطلبش هم . . .

امید یتیمان


اي که هر دم از علي دم ميزني

بر يتيمان علي سر مي زني؟

بـر يـتـيـمـان عـلي پـرداخـتـن

بهتر از هفتاد مسجد ساختن

 

حمزه

حمزه بشارت است براي باور کردن

براي امتداد باور تا فهم

برادري است از جانب غربي

برادري که براي زيارت ابراهيم و اسماعيل
و هاجر و زهرا و محمد و اهل بيت او سلام الله عليهم اجمعين آمده است.

برادري که شايد اسرار را مي داند و مي
داند چرا بايد گريست.

مقاومت … پیروزی


هنوز
هم وقتي قدم در شهر خونين خرمشهر مي گذاري، بوي جنگ به مشام مي رسد. ديوارهايي که
هنوز زخم گلوله به تن دارد و مردمي که با خاطرات عزيزانشان زنده اند. ديوارهاي زخمي
آن قدر هست که با ساخت و سازهاي روزافزون شهر رنگ نبازد. در کلمه به کلمه ي محاورات
مردم خرمشهر و آبادان مي تواني رنگي از خاطرات جنگ ببيني. خرمشهر سجده گاه شهيداني
است که در لحظه لحظه ي عبورت از شهر همراهي ات مي کنند. نمازت را در مسجد جامع مي
خواني و به سمت فلکه ي فرمانداري مي روي. جايي که آخرين خط دفاع شهر بود پيش از
سقوط. از پل قديم مي گذري و نگاهي به شهر مي اندازي تا خرمشهر بداند بازخواهي گشت و
تنهايش نمي گذاري. خرمشهر غريب است اما تو در شهر غريب نيستي. همراهاني داري که شهر
را از غربت رهانده بودند؛ و با رفتنشان شهر غريب شد؛ کارون آرام شد و مسجد جامع
تنها. کارون به آرامي به سمت اروند پيش مي رود. گويي او هم نمي خواهد به سرعت از
خاطراتش عبور کند. خرمشهر وطن تمام ايرانيان است. خاکش به رنگ خون تمام ايرانيان
است. پس آزاديش را جشن مي گيريم تا فراموش نکنيم خرمشهر با اينکه غريب است، اما به
ياد محافظانش خواهد بود.

به
يادشان باشيم.

روز معلم


روز معلم گرامي باد


معلمي شغل نيست؛ معلمي عشق است. اگر به عنوان شغل انتخابش کرده اي، رهايش کن و اگر
عشق توست مبارکت باد.

شهيد
رجايي


روز معلم امسال خيلي
ساده بود. خيلي معمولي و بدون هيجان. اما شلوغ تر و پر اضطراب تر از هر سال. يه
هديه ي خوب هم گرفتم. يه تشكر درنهايت سادگي. شكر خدا توي مدرسه ي ما هديه نياوردن
براي معلم عادي شده و بچه ها نوشته يا كاردستي ساده اي به عنوان هديه به معلم ها مي
دهند. (هرچند كه امسال طرح پيشنهادي كاردستي بچه ها، توي

سلسله مراتب و پيچ و خم اداري
مدرسه گيركرده!)

بالاخره مرحله نهايي
مسابقات قرآن مدرسه هم با وجود
سلسله مراتب و پيچ و خم اداري
مدرسه برگزار شد. كم
شكوه
تر از هر سال. اميدوارم نمايشگاه پروژه هاي مدرسه
باشكوه تر از هر سال برگزار بشه. ما كه بخيل نيستيم.
هستيم؟!

شب با چند تا از
همكاران جوان كه چند سال اخير در مدرسه ي راهنمايي مفيد همكار بوديم، برنامه ي
مختصري داشتيم. حيف شد كه همه نبودن. ياد گذشته ها و
صميميت
ها
به خير

فرهنگ عاشورا

محرم شد دوباره. محرم هاي اين سال ها رنگ و بوي ديگه اي داره. شايد براي اونايي که تازه دارن محرم ها رو تجربه مي کنن عادي جلوه کنه. اما براي قديمي تر ها اين محرم ها حال و هواي محرم نداره. نه نوحه ي هلالي رنگ محرم داره نه دسته هاي … بوي محرم رو تو خيابون مياره.

حسين آمد به ميدان و علي اصغر در آغوشش ...

من اين محرم را دوست ندارم. اگر . . .

اگه موبايل من برا روضه هاي غريبي خط نده؛

اگه «بنيامين» و «رضا صادقي» و «دي جي هلالي» و كوفت و زهرمار، جاي خالي «صداي زينب» رو در اين زمونه پر كنه؛

اگه «سينه زني» جاي «گريه كردن» رو بگيره؛

اگه وبلاگ جاي…

اگه چت روم جاي…

اگه دوستام جاي…

اگه «ژل» و «شلوار تنگ» و «كفش نيزه اي» جلوي چهارزانو تو مجلس امام حسين نشستن و توي سر و صورت زدنم رو بگيره؛

اگه شمايل و چشم و ابروي ابالفضل، جاي مردي و مردونگي شو تو دلم بگيره؛

اگه «طبل» و «ارگ» و «گيتار برقي»، جاي «نفسگريه» و «هروله كردن» رو بگيره؛

اگه جوجه كباب و چلومرغ و سالاد فصل و قيمه، جلوي شنيدن صداي «العطش» رو بگيره؛

اگه «هري پاتر» جاي اسطوره ي «علي اكبر» رو در ذهن من بگيره، اگه نذاره عاشق يه جوون مؤمن و شجاع و بامرام بشم؛

اگه تو خيالم قيافه‌ي «حُر» شبيه «گلادياتور» بود؛

اگه همه‌ي خشونت سينماي ژانر جنگ و وحشت بتونه ديدن «خون» رو براي من عادي كنه –حتي خون خدا- ؛

اگه «كيل بيل» قداست «شمشير» رو تو ذهنم بشكونه؛

اگه پيرمرداي ريش دراز ارباب حلقه ها،‌ يه لحظه تو ذهن من جاي «حبيب» بشينن؛

اگه براي برپايي «عزا»ي حسين، يه لحظه بايد رو «اعتقاد» حسين پا گذاشت؛

اگه روم نشه امر به معروف كنم، نهي از منكر كنم؛

اگه ترس از بهم خوردن مذاكرات هسته‌اي، گردن من رو پيش كشور گردن شكسته‌اي مثل دانمارك خم كنه – حتي اگه عزت پيغمبرم لكه‌دار بشه – ؛

اگه «جك مستراح» بهم لبخند بزنه، «بوش» امان نامه بفرسته و «عمرسعد» آب رو ببنده…

به نقل از وبلاگ « ول شدگان »

پیمایش به بالا