روزهاي نزديك

نو روز


قديم‌تر، بچه كه بوديم؛ كوچه خلوت بود. خيلي زمين‌ها هنوز ساخته نشده‌بود و اطراف،
خاكي بود. با اين حال، باغچه ها پر رونق بود. بهار كه نزديك مي‌شد، انواع گل هاي
رنگي بود كه كوچه را معطر مي كرد. بيشتر از همه هم تصوير بنفشه‌ها در خاطرم مانده.

روز اول فروردين - خور عليا، طبس

امروز
اما، كوچه پر است از خانه‌هاي رنگارنگ و آدم‌هاي زرنگ! بهار هم رسيده و بساطش را
پهن كرده، ولي خبري از گل‌هايي كه جلوي خانه‌ها ظاهر مي‌شد نيست؛ انگار ديگر كسي
مثل قبل، رنگ سبز بهار را دوست ندارد. كسي حاضر نيست وقتي براي كاشتن چند شاخه گل
جلوي خانه‌اش، صرف كند.

قاسمیون


هيئت قاسميون مدرسه راهنمايي خاتم
هيئت دانش‌آموزي يعني خلوص نيت، يعني پاكي، يعني عشق، يعني شور، يعني آغاز شعور.


يعني تمام صفا و معنويتي كه بچه‌ها دارند و سر به هوايي كودكانه مانع مي‌شود قدرش
را بدانند.


يعني تمام صفا و معنويتي كه بزرگ‌ترها حسرت از دست دادنش را مي‌خورند.

 هيئت
دانش‌آموزي يعني كلاسي كه بزرگ‌ترها بايد از بچه‌ها بياموزند؛ يعني تجربه‌ي
دوباره‌ي معنويت ناب و خدايي.


يعني چند روز با مردان خدا، با بندگان خوب خدا؛ يعني يك هفته با هم‌مرامان شهدا، يك
هفته با شهدا …



و « قاسميون » هيئتي است دانش‌آموزي.

لالایی


مدينه بود و غوغا بود، اسيرِ ديوِ سرما بود


محمد سر زد از مکه، که او خورشيدِ دلها بود

لا
لا خورشيدِ من لا لا، گلِ اميدِ من لا لا

 


خديجه همسرِ او بود، زني خندان و خوش‌خو بود


براي شادي و غم‌ها، خديجه يارِ نيکو بود

لا
لا لا شاديم لا لا، غمم آزاديم لا لا

 

خدا
يک دخترِ زيبا، به آنها داد لا لا لا

به
اسمِ فاطمه زهرا، اميدِ مادر و بابا

لا
لا لا کودکم لا لا، قشنگ و کوچکم لا لا

 

علي
دامادِ پيغمبر، براي فاطمه همسر


براي دخترِ خورشيد، علي از هر کسي بهتر


چراغِ خانه‌ام لا لا، گلِ گلدانِ من لا لا

 

علي
شيرِ خدا لا لا، علي مشکل گشا لا لا

شبِ
تاريک نان مي‌برد، براي بچه‌ها لا لا

لا
لا مشکل گشاي من، گل باغِ خداي من

 

حسن
فرزند آنها بود، حسن مانندِ بابا بود


شهيدِ زخم دشمن شد، حسن يک کوه تنها بود

لا
لا کوه بلند من، تو شيرين‌تر ز قند من

 

علي فرزند ديگر
داشت، جواني کوه پيکر داشت

هميشه حضرت عباس،
به لب نامِ برادر داشت

لا لا نازک بدن لا
لا، عصاي دستِ من لا لا

 

گلِ پرپر حسينم
کو، گلِ سرخ و گل شب‌بو

کنار رود و لب
تشنه، تمامِ غنچه‌هاي او

لا لا لا غنچه‌ام
لا لا، لا لا لا لا گلِ تنها

 

حسين و اکبرم لا
لا، علي اصغرم لا لا

کجايي عمه جان
زينب، سکينه دخترم لا لا

لا لا لا لا گل
لاله، نکن گريه، نکن ناله

 

شبي
سرد است و مهتابي، چرا گريان و بي‌تابي


برايت قصه هم گفتم، چرا امشب نمي‌خوابي

لا
لا لا جان من لا لا، گل باران من لا لا

مصطفي رحمان دوست

عزاداری صواب


  • از ميان سخنان رهبر


… با وجود مخالفت‌هاي فراوان، اين واقعه در طول زمان زنده مانده است و عاشورا در واقع گنجينه‌اي پرقيمت است كه همه افراد بشر مي‌توانند از آن استفاده كنند


… همه عزاداران از جمله گويندگان، وعاظ و مداحان بايد مراقب باشند كه شأن و جايگاه اين حقيقت عزيز را حفظ كنند و مبادا برخي خرافه‌ها
يا كارهاي غيرمعقول موجب ضايع شدن عزاداري امام حسين‌(ع) شود …


… مجالس امام حسين‌(ع) بايد مجالس ضد ظلم، ضد سلطه، و ضد
يزيدها، شمرها و ابن‌زيادهاي زمان حاضر باشد …


… جهت‌گيري در عزاداري‌هاي امام حسين‌(ره) بايد به سوي تحكيم ايمان و روح تدين در مردم، آگاهي‌بخشي، گسترش روح شجاعت و غيرت ديني و جلوگيري از بي‌تفاوتي مردم باشد و اين معناي واقعي بزرگداشت قيام امام حسين(ع) است


… امام حسين(ع) مظهر بصيرت و استقامت بودند و پيروان ايشان نيز بايد اين‌گونه باشند

نسیم حیات


پيامك‌هاي مختصر و يكساني كه همگي جمله‌ي « تولدت مبارك » را يدك مي‌كشند، بي‌صدا مي‌خواهند بگويند امروز روز تولدم است؛ و چشمم به « لُپ لُپ » كنار رايانه‌ام كه مي‌افتد، يادم مي‌آيد از روز شمار گروهي‌مان، تنها شش سال باقي‌است.


آخرين اتفاق بيست و پنج سالگي‌ام هم، هديه‌هاي

آقاي مقيمي
و

بهزاد
بود كه درست و حسابي غافلگيرم كرد.


اصلاً امسال، سال ديگري بود. سالي زيبا و به ياد ماندني. سالي كه حداقل تفاوتش با سال هاي قبل اين است كه مطمئنم دو ماه از آن به بيهودگي نگذشت . . .

انا الیه راجعون


چند روز بود در فكر سالگرد خودمان بوديم. چه مي دانستم صبحي، بدون
هيچ مقدمه، خبري خواهم شنيد كه « حسين متولي از دنيا رفت »؟!



حالا
نشسته‌ام روي يكي از صندلي‌هاي خاكستري راه‌آهن تهران و به مسافراني مي‌نگرم كه فقط
به رفتن فكر مي كنند؛ انگار هيچ تعلقي به اين وادي ندارند. مسافراني كه از سفر
راضي‌اند و گاه شاد؛ و همه بي‌صبرانه منتظر حركتند و از ماندن بيزار …


… و مدام لحظه لحظه‌ي دي ماه سال گذشته در ذهنم جاري است كه تا
آخرين لحظات سفر ابدي رفتيم و از سفر بازمانديم. بعد از آن مرگ ناتمام، تا مدت‌ها
نمي‌دانستيم اهل كدامين دياريم. از مرز مرگ، بازگشتن …


و امروز …


حسين رفت و بچه‌هاي دوره بيست و سه، يك‌بار ديگر صاحب عزا بودن را
تجربه مي‌كنند.


حسين رفت و ما باز هم فراموش خواهيم كرد كه حسين ها رفته‌اند و ما
هم خواهيم رفت. مگر همين روزها دومين سالگرد عروج حسيني ديگر از دوره سي نيست؟


تا لحظاتي ديگر تا پاي قطار خواهم رفت. اما باز هم توفيق سفر نصيبم
نخواهد شد. باز هم بايد از مرز بازگردم …


… ايام عزاداري سالار شهيدان نزديك است.

خرمشهر، شهر خون


شهر كه سقوط كرد، بر ديوارهاي مظلوم شهر نوشتند: « جئنا لنبقي »


جئنا لنبقي يعني آمده‌ايم كه بمانيم؛ و اگر نبود بيت‌المقدس، شايد هنوز هم مانده
بودند. صدام حسين اين جمله را عاقلانه گفته‌بود. بي‌آنكه جنگ خدايي ما را درك
كرده‌باشد؛ چندي گذشت و خدا خرمشهر را آزاد كرد تا دشمنان آرزوي تصرف
خوزستان و ايران را با خود به گور برند.

آن روز
سوم خرداد 1361
بود.


معلم

1
چند وقتي است بيشتر از قبل به يافتن هدف اردوي جهادي مشتاقم. مهم‌ترين نتيجه‌اي هم
كه حاصل شده، اين است كه « با چشم بسته و چراغ خاموش كار مي‌كنيم » اگر قسمت شد
توضيحات بيشتر را براي

دل‌شدگان
مي‌فرستم.

2
هفته‌ي قبل با دوستان سفري داشتيم به بشاگرد. سفري فشرده اما مفيد و اميدوار كننده.

مجيد
و

آرش
زحمت روايت سفر را كشيده‌اند. پر حرفي من تكرار مكررات است.

3
روز معلم امسال هم گذشت. شهرداري تهران جمله‌اي جالب روي تابلوهاي شهري نصب
كرده‌بود: قلب معلم، پرجمعيت‌ترين شهر دنياست.

روز معلم
را به تمام معلمانم تبريك مي‌گويم. به همكارانم هم.

ذکر مصیبتِ هیئت


درست يك ماه پيش بود كه يك ربع تا رفتن فاصله داشتيم
. . . بعد از اين واقعه خيلي از آخرين‌ها را به وضوح درك مي‌كنم. آخرين ماه مبارك،
آخرين نماز، آخرين ديدار، آخرين محرم . . . وقتي در مجلس ذكر امام حسين دعا مي‌كنند
« آرزوي كربلا به دلت نمونه » طعم آرزو به دل ماندن را زير زبان دارم.


لمس مرگ باعث شد خيلي چيزها برايم بي اهميت شود و
خيلي ديگر مهم. به خيلي مسايل عادي، به ديده‌اي نقاد مي نگرم و به بعضي كه قبلا
برايم مهم بود ديگر اهميت نمي‌دهم.


نحوه‌ي ذكر مصيبت اهل‌بيت هميشه ذهنم را مشغول
كرده‌بود و حالا بيشتر برايم حياتي است. شايد يك ماه پيش حاضر مي‌شدم در هر هيئتي
حاضر شوم؛ اما امروز دقت مي كنم كه آب در آسياب دشمن نريزم و قبل از حضور در مجالس
عزاداري از كيفيت مداح و سخنران‌ش جويا شوم. الحمدلله كميت مجالس ذكر و عزا، كم
نيست.

کارناوال عزا

 


. . . و آن‌گاه حسين عليه‌السلام دشمن را
به مبارزه فراخواند و هماره هركس كه به مبارزت با حضرتش قدم پيش
مي‌نهاد به دست او راهي جهنم مي‌گرديد تا آن‌جا كه كشتار عظيمي بنمود و
در همان حال مي‌فرمود:


القَتلُ
أولَي مِن رُكوبِ العَارِ


وَالعَارُ
أولَي مِن دُخُولِ النَّارِ


شهادت از
پذيرش ننگ بهتر و ننگ از ورود در آتش بهتر است

يكي از
راويان گويد: به خدا سوگند نديدم مردي را كه فرزندان و اهل‌بيت و
يارانش كشته شده، بار اين همه درد و رنج‌ها را به دوش كشيده مع‌الوصف
اين‌گونه دليرانه در صحنه‌ي نبرد ابراز شجاعت و رشادت كند . . .

 


داشتم ترجمه‌ي « لهوف سيد ابن طاووس » مي خوندم. فكر مي‌كنم مقتل خوندن، بيشتر
از شنيدن اشعار و داستان‌هاي عاشقانه و جوون پسند بعضي علما كه اسم خودشون رو
گذاشتن « مداح اهل‌بيت » آدم رو بامعرفت مي كنه نسبت به مصائب ائمه. عزاداري هم
عزاداري هاي قديم. اين روزا دسته راه‌انداختن ما شده كارناوال عزا. تنها چيزي
كه مهم نيست عزاداريه. اصلا نميشه مقايسه كرد كسي رو كه امام حسين رو با مقاتل
معتبر و اشعار محتشم درك كرده با كسي كه امام حسين رو با نوارهاي مداحي شناخته!
خداييش محتواي اين بند رو ميشه با
محتواي تمام نوارهاي مداحان فعلي مقايسه كرد؟!


اين كشته‌ي فتاده به هامون حسين توست


وين صيد دست و پا زده در خون حسين توست


اين نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی


دود از زمين رسانده به گردون حسين توست


وين ماهي فتاده به درياي خون كه هست


زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست


اين غرقه محيط شهادت كه روي دشت


از موج خون او شده گلگون حسين توست


اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و آه


خرگه از اين جهان زده بيرون حسين توست


اين قالب طپان كه چنين مانده بر زمين


شاه شهيد ناشده مدفون حسين توست


اين خشك لبْ فتاده‌ي‌ ممنوع از فرات


كز خون او زمين شده جيحون حسين توست


خيلي سخته توي تهران جايي پيدا كني كه هنوز بدعت توي عزاداريش وارد نشده باشه.
خيلي كمه مداحي كه به خاطر امام حسين مداحي كنه و چشمش به دست مردم و پاكت و
اين حرفا نباشه. خيلي كمه مداحي كه اگه براش آژانس نگيري فحشت نده. خيلي كمه
مداحي كه به خودش جرأت نده اگه يه چيزي رو نمي دونه وسط مداحي فتوا نده.


مداح ائمه بايد يه خرده رفتار و اخلاقش به‌شون نزديك باشه. من درك نمي كنم كه
چرا بعضي مداح‌ها اگه كم پول بدي نميان بخونن؟ چرا بعضي مداح ها ماشين آخرين
مدل دارن. چطور روشون ميشه از خار و بيابون بخونن و بعد برن سوار ماشين . . .

اي
بابا . . . سخت نگير . . .


وصله:


1-

هيئت عليه هيئت !


2-

من اين محرم را دوست ندارم. اگه . . .



3-

عزاداري هاي مستحب به حرام كشيده نشود
.

پیمایش به بالا