روز+مره

شهریاران را چه شد …

هر شهري يك كسي مي‌خواهد كه غم‌خورش باشد. رفيق مردمش
باشد. براي مردم آب و آباداني بياورد. شب‌ها بگردد ببيند كي گرسنه است و كي ديوارش
كوتاه. هر شهري يك ياري دارد، يك شهرياري دارد. اگر شهر شهريار نداشته باشد كه سنگ
روي سنگ بند نمي‌شود. من جيب تو را مي‌زنم تو از ديوار من بالا مي‌روي. همه‌مان صبح
تا شب و شب تا صبح كلاه هم را برمي‌داريم. شهري كه شهريار ندارد قلعه است. قلعه
خرابه هم هست. هر چه هست شهر نيست. حالا تو اگر شهرت شهر است كه بگرد و شهريارت را
پيدا كن. باش رفيق شو. اگر هم شهريار ندارد اين شهر كه شهر نيست. خرابه است. برو يك
جاي آباد. خدا اين همه جاي آباد روي زمين قرار داده. اين شهر سنگ و گل است، شهر دل
هم همين است. يك شهريار مي‌خواهد. اگر شهريار نداشته باشد خرابه است. نه كه نداشته
باشد. گاهي شهريارش را بايد بگردي و پيدا كني. دارد، بگرد پيدايش كن.

باران خلاف نيست – كورش
علياني

دست خیر

كسي كه درآمد كمتري
دارد، هميشه پول خرد بيشتري در جيب دارد كه در
صندوق صدقات
بيندازد.


تنهاییم

ما انسان‌ها موجودات سبكي هستيم. ثبات نداريم. با هر
باد ملايمي، به اين‌سو و آن‌سو پرتاب مي‌شويم. هر موجي در دنيا به شدت تكان‌مان مي
دهد. مگر اين‌كه خود را به تكيه‌گاهي مطمئن متصل كنيم و بهترين تكيه‌گاه را براي
خود برگزينيم.

انساني كه به خدا توكل كند، دنيا با تمام كوه هاي
استوارش، در مقابلش پر كاهي سبك است، در مشكلات تنها نيست. محتاج هيچ كس و هيچ چيز
هم نيست.

اين روزها، همه تنها شده‌ايم.

تقلید خلق

مدتي قبل، مردي پا به عرصه دينداري مردم نهاد كه با
وجود كوچكي، خيلي زود مشهور شد. خيلي نگذشت كه تعداد زيادي مداح و خواننده، از اقصي
نقاط ميهن سر برآوردند و سبك جناب هلالي را بهتر از خودش تقليد كردند.

مدتي قبل، مؤسسه فرهنگي روايت فتح، كتاب‌هايي مؤثر و
به‌ياد ماندني و از قضا پرفروش را منتشر كرد كه كيفيت مطالب آن با پشتوانه‌اي قوي و
كارآمد، تضمين شده‌است. خيلي نگذشت كه انواع و اقسام كتاب‌هايي كه با ظاهر سري
كتاب‌هاي « يادگاران » منتشر شده، جلوي چشم‌مان ظاهر شد.

مدتي قبل، صبح هر روز برنامه‌اي از شبكه دوم سيما پخش مي‌شد كه
عده‌ي زيادي از مردم در طول روز، موضوع صحبت‌شان را از اين برنامه دريافت مي‌كردند.
خيلي نگذشت كه اين برنامه تمام شد و گروهي جديد، تمام توان خود را صرف ماكت‌سازي از
اين برنامه مي كند. غافل از اينكه اگر خودشان باشند، مخاطبان خود را ساده‌تر خواهند
يافت؛ كسي هم با برنامه پيشين مقايسه‌شان نخواهد كرد.

« تقليد » مي تواند
گاهي راهگشا باشد؛ اما براي ما كه تنبلي پيشه كرده‌ايم، راهكاري شده براي
ارائه كارهاي كمي خلاقانه، بدون صرف فكر و هزينه. همين تقليدهاي كوركورانه، گاهي باعث
مي‌شود كار اصلي هم از رونق بيافتد.

روزی روزگاری

روزي، روزگاري بود حوالي همين روزگاري كه در آن عمر
مي‌گذرانيم؛ گرم و دلنشين بود و پر رنگ و رنگارنگ.

آن روزها كه فكر نمي‌كنم زياد از به‌ياد آوردنش
خوشحال شويم، روزهايي كه معناي « مگا پيكسل » را – مثل همين امروز – نمي
دانستيم؛ نه تلفن همراه داشتيم، نه دوربين‌هاي عجيب و غريب.

آن روزها اگر براي كسي دلتنگ مي‌شديم، مي نشستيم و
نامه‌اي با خط خودمان مي نوشتيم؛ نامه‌هايي كه اگر نويسنده‌اش موقع نوشتن غمگين
بود، از چروك گوشه‌اي از نامه، مي‌شد اشك غمش را فهميد. نامه‌اي كه اگر نويسنده‌اش
عجول يا عصباني بود، از روي خط آشفته‌اش مي‌شد فهميد. نامه‌اي كه اگر نويسنده‌اش
عاشق هم بود، از روي منحني‌هاي لطيف كلماتش، عشقش رسوا مي‌شد. نامه‌اي كه به دل
مي‌نشست
.

آن روزها اگر سفري در پيش بود، دوربيني فراهم
مي‌كرديم تا با 24 يا 36 فريم عكس، سفرمان را ماندگار كنيم. آن روزها عكس گرفتن و
مستندسازي، حاشيه‌ي سفر بود. عكس گرفتن آنقدر مهم نبود كه كسي را از ديدن اطراف
محروم
كند. همان عكس‌ها را هم، چنان با دقت و آرامش مي‌گرفتيم كه لذت
عكاسي را بچشيم.

آن روزها در سفر، همه‌جا را مي‌ديدي، شهر جديدي
مي‌شناختي، در كنارش هم چند عكس خلق مي‌شد تا اگر بعدها فراموشي به سراغت مي‌آمد،
عكس‌ها كمكي باشد براي به خاطر آوردن. اما امروز، اينقدر سرگرم عكس گرفتن
شده‌ايم كه چيزي از وقايع اطراف نمي‌فهميم، وقتي همه چيز تمام شد، سعي مي كنيم با
ديدن عكس‌ها، واقعه را بازسازي كنيم. غافل از اينكه زاويه ديد دوربين در همان يك
لحظه‌اي
كه ثبت مي‌كند، خيلي محدودتر از چشم خودمان بوده است. اين روزها، عكس
خوب را هم فراموش كرده‌ايم و به همين عكس‌هاي بي كيفيت و محوي كه با تلفن همراه
گران‌قيمت مان مي‌گيريم، دل خوش كرده ايم؛ ديگر سليقه‌مان به همين تصاوير گنگ و
بي‌مصرف رضايت داده‌است.

امروز، در اين روزگاري كه در آن عمر مي‌گذرانيم، از
تمام فناوري‌هاي روز دنيا، با كمترين هزينه و دردسر استفاده مي‌كنيم، اما فراموش
كرده‌ايم خوبي‌هاي امكانات محدود گذشته را همراه خود، به اين روزگار كم‌رنگ پر زرق
و برق بياوريم. حالا مجبوريم در حسرت آن نامه هاي خاموش پرحرف آن روزگار، كلمات
نامه برقي‌مان را با شكلك‌هاي ياهو وصله بزنيم، شايد بتواند كمي از احساس را منتقل كند!

رسانه ملی

تلويزيون
(TV) جعبه‌اي است كه سال‌هاي سال است محيط خانواده‌ها را
به تسخير درآورده است. در اين سال‌ها صدا و سيماي ما هم فراز و نشيب زيادي
داشته‌است. با اين حال، قالب كلي برنامه‌ها تغيير زيادي نكرده‌است و مي توان
برنامه‌هاي رايج را دسته‌بندي كرد و نكاتي را به عنوان خصوصيات آن در سال‌هاي قبل
مشخص كرد، مانند اين نكات:

هر
لحظه‌اي كه تلويزيون را روشن كنيد، حداقل دو شبكه، برنامه سخنراني يا مصاحبه
انفرادي  پخش مي كنند. انگار تعريف برنامه علمي اين است كه يك استاد دعوت كنيم
و او مردم را آموزش دهد!


برنامه‌هايي كه براي درگذشت اهالي صدا و سيما تهيه مي‌شود، جزو پر سر و صدا ترين
برنامه‌هايي است كه بارها در طول روز هم تكرار مي‌شود؛ درست است كه مرگ دوستان سخت
است، اما بايد در نظر داشت كه رسانه ملي قرار است براي ملت باشد، نه تابلوي اعلانات
اهالي صدا و سيما. البته قبول دارم كه خيلي سخت است وسيله‌اي عمومي در اختيار انسان
باشد و نفع شخصي را در آن وارد نكند.

يكي از
نكات جالب برنامه‌هاي تلويزيون، مصاحبه با بازيگران و ورزشكاران است. بسيار
ديده‌ايم كه بازيگري يا ورزشكاري را دعوت كرده‌اند و درباره دلايل وجوب شركت در
انتخابات يا راهكار قهرماني تيم ملي در جام جهاني از اين بندگان خدا سؤال
نموده‌اند! كسي هم نمي‌پرسد مگر حيطه معلومات اين دوست عزيز، به اين مسائل ربطي
دارد. جالب تر اينجاست كه اين مهمانان نيز با تمام توان، به پاسخگويي مبادرت مي
ورزند و ابايي از ابراز نظر در مورد مسائلي كه تخصص‌شان نيست، ندارند.

به نظر
بنده، مجريان شبكه ملي، از جالب‌ترين عناصر برنامه‌هاي صدا و سيما هستند. بعضي از مجريان
جديد و جواني كه در اين عرصه قدم نهاده‌اند، به طرز بسيار تابلويي، شور جواني (از نوع خاصش) و
شيطنت‌هاي جوانان امروز در رفتار و گفتارشان موج مي زند؛ اما در ولادت‌ها و
شهادت‌ها و مناسبت‌هاي خاص، آنچنان رنگ عوض مي كنند كه گمان مي كنيم سال‌هاست مبلغ
و دلباخته تك‌تك ائمه و آرمان هاي انقلاب هستند.

تبليغات
صدا و سيما، بيشتر مردم را از موضوع زده مي كند تا راغب، نمونه‌اش هم تبليغات انتخابات اخير
كه به كودكانه‌ترين شكل ممكن و به شيوه تخريبي سعي در ترغيب مردم داشت. از معدود شيوه
جالب تبليغات انتخاباتي كه در اين دوره ديدم، شيوه غير مستقيم برنامه « مردم ايران
سلام » بود. كاش متوليان زحمت مي كشيدند و وقتي براي فكر كردن در نظر مي‌گرفتند و
راه‌هاي جديدتري براي تنوير افكار عمومي كشف مي كردند.

به هر
حال، با اينكه افراد بي‌سوادي مثل بنده هستند كه روزي نيم ساعت هم صرف ديدن اين
برنامه‌ها نمي‌كنند؛ اما تلويزيون دوست يا دشمني است كه نمي‌توان انكارش كرد.

اميدوارم
متخصصاني پيدا شوند كه بتوانند در لايه‌هاي فكري مسؤولان خوش‌فكر صدا و سيما وارد
شوند و كاري اساسي كنند. قبل از اينكه …

تقدیر ما این بود

اشكالي در وبلاگ‌هاي
رازدل، باعث شده بود كه بعضي از امكانات وبلاگ‌ها از كار بيفته. يك نمونه اش بخش
نظرات!

به هر حال اين نقص
مرتفع شد و وبلاگ‌هاي رازدل، فعال شدند. الحمدلله.

توي اين مدت چند بار
وسوسه شدم كه وبلاگ رو به روز كنم. اما ديدم يه مدت به روز نشه هم بد نيست. تجربه‌ي
بي‌وبلاگ بودن خيلي تجربه‌ي خوبيه؛ مثل بي‌موبايل بودن!

اتفاقاتي كه باعث شد
وسوسه بشم، اين اتفاقات بود:

  • سخنراني دكتر
    خليجي در مراسم روز معلم خاتم؛
    دكتر
    خيلي قشنگ روحيات معلمان رو توصيف كرد. اينجاست كه فرق مؤسسي كه خودش معلم باشه
    با مؤسسي كه معلمي رو فراموش كرده باشه! معلوم ميشه.

  • روزهاي آخر كلاس
    رايانه‌ام در اين سال تحصيلي؛
    پايان
    ظاهري روزهايي خوش كه اين روزها مي‌فهمم فقط براي من نبوده، بلكه براي بچه‌ها
    هم روزهاي خاطره‌انگيزي بوده. روز آخر كلاس، بچه‌ها برايم نوشتند و بهترين
    يادگار اين سال‌هاي معلمي برايم خلق شد. دلم براي اين سال و اين بچه‌ها خيلي
    تنگ خواهد شد. شايد بعدها چند تكه از نوشته‌هاي بچه‌ها را اينجا نوشتم. شايد.

  • جشن تكليف
    بچه‌هاي پايه سوم؛
    ديدن بچه‌ها كه تا
    چند روز يادشان است كه مكلف شده‌اند، حسابي خاطرات سال سوم راهنمايي خودم را
    زنده كرد.

  • ماجراي امتحان
    رايانه‌اي كه جز دانش‌آموزان، كسي در مدرسه نمي دانست آخر ارديبهشت برگزار
    خواهد شد؛
    يك ترم براي نو بودن ساختار
    سؤالات فكر كرده بودم و برنامه‌ريزي، اما وقت نشد طراحي‌شان كنم. اگر يك هفته
    هم وقت داشتم بد نبود، اما يك نصفه روز براي طراحي سؤالات هدفدار، خيلي كم بود.

  • آزمون ورودي
    مدارس و لطمه‌هايي كه به دانش‌آموزان مي زند؛

    هر سال همين موقع‌ها ذهنم را درگير مي‌كند. چه مي‌شود كرد؟

خيلي خوب شد كه وبلاگ
خراب بود، وگرنه سرتان را با اين موضوعات درد مي‌آوردم.

تجارت

هر شب،
پيرمردي تكيده، سوار بر موتوري كه طراحي شده براي معلولان؛ كنار ميدان، درست جلوي
خودپرداز بانك، گل مي‌فروخت.
امشب اما، ديدمش كه ترقه و بمب مي‌فروشد.

پیمایش به بالا