روز+مره

شهر زدگی مزمن

خورشيد با هزار زحمت، به زور، خودش را از ميان دود غليظ شهري و ابرهاي درهم زمستاني، بالا مي‌كشد‌ و به زيباترين شكل و رنگ خودنمايي مي‌كند، اما ما سفت به فرمان ماشين چسبيده‌ايم و شش دانگ حواسمان به اين است كه به ماشين عقبي توي اتوبان راه ندهيم.

اين روزها به خورشيد نگاه كرده‌اي؟ چه‌قدر از طبيعت دور شده‌ايم!

محرم در پیش

1- امسال
سال عجيبي است براي من. امسال اصلا قصد كار نداشتم؛ در طول تابستان هم تمام
پيشنهادات را رد كرده‌بودم. اما دهم مهر، يك تلفن، تمام معادلات را به هم ريخت و
شدم شاغل. همان روز هم اشتباه ديگري كردم. از آن اشتباه‌هايي كه خيلي‌ها از آن
فراري اند و من عاشقش. دوباره شدم معلم؛ اين بار خاتم و قيل و قالش … امسال اولين
سالي است كه نمازخانه ي خاتم را در حالات ديگري غير از هيئت قاسميون مي‌بينم. به
شدت منتظر تغيير ظاهر نمازخانه‌ام.

هيئت قاسميون مدرسه راهنمايي خاتم - محرم 85

2- محرم
نزديك است و بازار مداح جماعت، حسابي داغ. (« بازار » را با تأكيد بخوانيد) اگر
جايي سراغ داريد كه هنوز مداحش، « مداح اهل بيت » است، ما را هم راهنمايي كنيد.

3- «
لوتوس » هم دارد براي محرم آماده مي‌شود. حدود يك سالي مي‌شود كه « لوتوس » مخفي
بود؛ حالا علني شده.
+

4- .
. .

اپیدمی بی‌صدا

بعضي چيزها به خودي خود
بد نيستند، حتي گاهي! براي شروع يك راه مي‌توانند مفيد هم باشند؛ اما سليقه‌ي
آدم‌ها را خراب مي‌كنند؛ باعث مي‌شوند آدم‌ها غروري كاذب پيدا كنند و فكر كنند به
كمال رسيده‌اند در آن موضوع خاص. همين، باعث توقف مي‌شود و درجازدن.
يكي از اين موارد دوربين موبايل است، يكي هم
موسيقي درِ پيت !

اگر به دوربين موبايل
قانع باشي، عكاسي رو درك نمي‌كني؛ اگر هم بعضي نواها رو موسيقي حساب كني، هيچ وقت
نمي‌فهمي موسيقي واقعي هم وجود داره!

توي دنيا تا دلت بخواد
از اين اسباب بازي‌ها هست.

راه و چاه




وَمَنْ
أَعْرَضَ عَن ذِکْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنکاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ
الْقِيَامَةِ أَعْمَي‏
و هر کس از ياد من دل
بگرداند، در حقيقت ، زندگى تنگ[ و سختى ] خواهد داشت،
و روز رستاخيز او را نابينا
محشور مى کنيم.



… وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَکَّلْ عَلَى
اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ …
و از جايى که حسابش
را نمى کند، به او روزى مى رساند،
و هر کس بر خدا اعتماد کند او براى وى بس است.

 

از اين واضح‌تر بايد
بگن تا حساب كار بياد دست‌مون؟

همه‌مون
عادت كرديم به مال حروم. من، تو، راننده تاكسي، كارمند، رفتگر، معلم، مدير …
همه‌مون. انصاف غريبه شده برامون.

حالا كي
چوب باصدا و بي‌صداش رو بخوريم … خدا خودش به دادمون برسه.

آدم!
بايد هرچند وقت يك‌بار و منظم موعظه بشه؛ تذكر بشنوه. بدون گوشمالي محاله آدم
بمونه. خدا وكيلي چقدر وقت مي‌ذاريم كه موعظه بشيم؟ اصلا چقدر برامون مهمه كه حتما
موعظه بشيم؟!

همه‌ي
وقت‌مون ميره براي كار و كلاس و درس و گاهي هم تفريح‌هاي … اصلا وقت نمي‌كنيم فكر
كنيم به خودمون و آدم! بودن‌مون. وقت بركت نداره توي شهر…

با اينكه
سخته، با اينكه شلوغي شهر نمي‌ذاره؛ اما فقط يك دقيقه صبر كن. نگاه كن ببين كجاييم
و كجا داريم مي‌ريم چنين شتابان …

قربون کبوترای حرمت امام رضا

1- عذر
مرا در تأخير در به روز رساني بپذيريد. چند روز بود بخش مديريت مجموعه وبلاگ‌هاي
رازدل از كار افتاده بود. امروز هم خود به خود درست شد!

2- هميشه
از اداهاي قبل از پرواز مهمانداران هواپيما خنده‌ام مي‌گيره. ياد هادي فرقاني
مي‌افتم و آنتونوف‌هاي دربستيِ جهاديِ بم. براي اينكه بتونم برم مشهد و سر كار هم
غيبت نداشته باشم، مجبور شدم ديرتر برم و با هواپيما. آخر پرواز، خلبان از مسافران
كابين جلو خواست كه آخر پياده بشن تا تعادل هواپيما حفظ بشه! باز هم ياد هواپيماهاي
گوسفندي خودمون افتادم كه التماس مي‌كردن يه گوشه‌ي هواپيما تجمع نكنيم. ما هم كه
مفيدي …

3- ساعت
24 رسيدم اردوگاه. حوصله‌ي خوابيدن هم ندارم. كاش نزديك بوديم به حرم. دلم خيلي تنگ
شده. آقاي سيفي با صداي من و علي كه صحبت مي‌كرديم بيدار شد. اولين چيزي كه پرسيد
اين بود كه شام خوردم يا نه!

4- چه
آرامشي داره نصف شب‌هاي اردو. بچه‌هايي كه تا چند ساعت پيش از در و ديوار بالا
مي‌رفتن، حالا آروم خوابيدن و هيچ غمي ندارن. هر از چند گاهي يكي از بچه‌ها توي
خواب حرف مي‌زنه، يكي خروپف مي‌كنه، يكي بلند ميشه و خواب‌آلود مي‌خوره به در و
ديوار! يكي گرمشه نمي‌تونه بخوابه، يكي دمپاييش گم شده توي تاريكي، يكي از سرما جمع
شده توي خودش، يكي تشنه‌اس، يكي فكر مي‌كنه سر درد داره! دنيايي دارن بچه‌ها …

5-
همه‌اش غصه‌ام گرفته بود كه فقط يه روز مهمون آقا هستم … بليط گيرم نيومد برگردم،
سه روز موندم …

قربون
كبوتراي حرمت امام رضا
قربون اين‌همه لطف و كرمت امام رضا

خاتم؛ بهانه‌ای است

1-
بالاخره رفتيم بشاگرد و برگشتيم. عصر رفتم پيش آقاي مرادي ( نوروزي پ 37 ). پرونده
پزشكي مقداد رو گرفتم كه نتيجه آزمايش رو ببريم پيش دكتر. آقاي مرادي وقتي فهميد
صبح از بشاگرد برگشتيم حسابي دلش گرفت. توي چشماش دلتنگي موج برداشت. ده سالي ميشه
كه تهران ساكن شده. كلي راجع‌به تغييرات جديد بشاگرد حرف زديم. غربت خيلي زجرآوره
… اون يكي دو روزي كه مقداد تهران بود، وقتم بركت داشت …

روزگار غریب

سمنبويان
غبار غم چو بنشينند بنشانند
پريرويان قرار از دل چو بستيزند بستانند

به
فتراک جفا دلها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرين جانها چو بگشايند بفشانند

به عمري يک نفس با ما چو
بنشينند برخيزند
نهال شوق در خاطر چو برخيزند بنشانند

سرشک گوشه گيران را چو
دريابند دُر يابند
رخ مه از  سحر خيزان نگردانند اگر دانند

ز چشمم لعل رماني چو ميخندند مي‌بارند
ز رويم راز پنهاني چو ميبيندد ميخوانند

دواي درد عاشق را کسي کو
سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبيرِ درمانند در
مانند

چو منصور از مراد آنان
که بر دار اند بردارند
بدين درگاه حافظ را چو ميخوانند ميرانند

درين حضرت چو مشتاقان
نياز آرند ناز آرند
که با اين درد اگر دربند درمانند درمانند

 

زندگی جعلی

بايد به اين زندگي جعلي عادت كنم. تا آن موقع اينجا خبري نخواهد بود. حرفي براي گفتن نيست. به « سيد » هم گفتم كه اين كارها فايده ندارد . . .

نقد منصفانه

نادَيتُكَ يا رَبِّ مُسْتَجيراً بِكَ واثِقاً بِسُرْعَةِ اِجابَتِكَ
مُتَوَكِّلاً عَلى ما لَمْ اَزَلْ اَتَعَرَّفُهُ مِنْ حُسْنِ دِفاعِكَ
عالِماً اَنَّهُ لا يضْطَهَدُ مَنْ اَوى اِلى ظِلِّ كَنَفِكَ
وَلَنْ تَقْرَعَ الْحَوادِثُ مَنْ لَجَاَ اِلى مَعْقِلِ الاِْنْتِصارِ بِكَ
فَحَصَّنْتَنى مِنْ باْسِهِ بِقُدْرَتِكَ
فَلَكَ الْحْمدُ يا رَبِّ مِنْ مُقْتَدِرٍ لا يغْلَبُ وَذى اَناةٍ لا يعْجَلُ
صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
واجْعَلْنى لِنَعْماَّئِكَ مِنَ الشّاكِرينَ وَلاِلاَّئِكَ مِنَ الذّاكِرينَ



توصيه مي‌كنم خودم را به خواندن دعاي رفيع‌الشأن
جوشن صغير به دقت و معرفت.
دعايي كه خواندن آن‌ زياد معمول‌ نيست و غافل از آنيم. دعايي كه رهبر توصيه فرمود به رزمندگان حزب‌الله و برکتهاي زيادي‌ در تقويت‌ روحيه رزمندگان‌ و نزول‌ برکت‌ و رحمت‌هاي الهي داشت‌.


در مقابل انتقاد، عده‌اي
خاضعانه گوش مي‌سپارند به اين اميد كه سكوهاي پرش را بيابند و عده‌اي مي‌شنوند با
اين ذهنيت كه توجيهي بيابند و پس از اتمام انتقاد بيان نمايند. انتقاد شنيدن سخت
است؛ درست انتقاد كردن سخت‌تر . . .
كاش نقد منصفانه و سازنده، وجود خارجي داشت!

توفیق



براي همه، فرصت كار خير فراهم مي‌شود. يكي با نيت پاك و در حد توان، بيست و هفت هزار
تومان كمك مي‌كند و ديگري كه به كار نيك معروف است! وعده‌ي سر خرمن مي‌دهد.



مطمئنم تا تجربه نكني درك نخواهي كرد كه چه روحيه‌اي گرفتيم وقتي فهميديم كسي همين
مقدار كم را واريز كرده، كلاف نخي بود در آن لحظات پراضطراب. ارزش همان مقدار كم،
بيشتر از تمام ايران‌چك هاي ايران بود.


انگار
آقا منتظر ايستاده بود تا شيعيانش امتحان‌شان را پس دهند. روز موعود كه رسيد، همه‌ي
مشكلات ميهمانانش، از محل‌هايي كه كسي فكرش را هم نمي‌كرد، حل شد؛ ما شيعيان
مانديم و يكي ديگر از نمره‌هاي درخشان زندگي‌مان!

 

پیمایش به بالا