روز+مره

خسته، اما …

خيلي پيش مياد آدم هايي مي بينم كه با جايگاه شون فاصله دارن. ديشب تا دم در اتوبوس رفتم. اما اينقدر خسته بودم كه نتونستم چشم از تاكسي اي كه جلوتر ايستاده بود بردارم. خود به خود راهم كج شد و سوار تاكسي شدم. حس و حالش نبود كه پونصد تومني رو تا آخر مسير نگهدارم. دادمش به راننده كه از سنگيني ش نجات پيدا كنم. راننده كه پول رو گرفت، با اينكه دست مون با هم تماس نداشت، گفت «چقدر دستاتون سرده!» بعد هم بدون اينكه منتظر جواب باشه شروع كرد به شعر خوندن . . . هوا بس ناجوانمردانه سرد است . . .

من هم گوش مي كردم و خيلي حال پاسخ نبود. بعد يك برگ كاغذ مچاله از زير داشبورد پيكانش درآورد و شروع كرد خوندن. وسطاي شعر بود كه تاكسي پر شد. راننده هم كم نياورد و كاغذ رو داد دست من گفت بخون. خودش هم زد توي دنده و راه افتاد.

شعر از مولوي بود. قشنگ هم بود. علاقه ي راننده به شعر و مطالعه و ادبيات هم برام جالب بود. از اين جور «علاقه مندان» خيلي ديدم تا حالا. كساني كه كارشون خيلي ربطي به علاقه شون نداره. البته كارش رو هم خوب بلد بود.

وسطاي راه، توي خواب و بيداري، ديگه خيلي نفهميدم تا آخر مسير چي داشت مي گفت.
خسته بودم خب، امروز از صبح كلاس داشتم …

خدا کند اولی الالباب باشم

اين روزها، خيلي اتفاقات عجيب و غريب افتاده و لايه هاي مختلفي هم در اين اتفاقات ديده مي شود. دوستاني كه مرا مي شناسند مي دانند كه آدمي نيستم كه طرفدار گروه يا شخص خاصي باشم. تنها كسي كه حرفش را قبول دارم و به او اعتماد دارم رهبر است. نظر ديگران را هم وقتي قبول دارم كه با عقل ناقصم جور در بيايد و مخالف نظر رهبرم هم نباشد. پس مي توانيد تا حدودي حدس بزنيد كه در اين شرايط چه موضعي ممكن است داشته باشم. البته مطمئنم دوستاني كه موضع حزبي و سياسي و يكسويه دارند، اصلا نميتوانند حدس بزنند!
اما با تمام اين حرفها نمي نشينم و بي خبر از همه جا به كسي فحش بدهم يا كسي را تا سقف آسمان بالا ببرم. چون طرفدار گروه يا شخص خاصي نيستم (قبلا هم عرض شد)
به نظر من اين روزها وظيفه ي ما اين است كه با فكر و هوشياري تمام تحركات را از همه جا و همه كس دنبال كنيم و نه به شايعات توجه كنيم نه به جوسازي هاي غير مستند و نه به تبليغات يكسويه اي كه خيلي جاها هست.
هيچ اقدام خودسرانه و خلاف قانون و خود برتر بيني (از طرف هر كسي كه ميخواهد باشد) را هم قبول ندارم و معتقدم بايد عاقل و متفكر، منتظر باشيم تا رهبر دستور دهد.

همين

صحیفه

* من باز به همه اين آقاياني كه مي‌خواهند نطق كنند و اعلاميه بدهند و نمي‌دانم نامه سرگشاده بفرستند و ازاين مزخرفات، به همه اينها اعلام مي‌كنم كه برگرديد به اسلام، برگرديد به قانون ، برگرديد به قرآن كريم ،‌ بهانه درست نكنيد كه اسباب اين بشود كه شما همه به انزوا كشيده بشويد. من به بسياري از شما علاقه دارم و ميل دارم كه همه به قانون عمل كنند و همه در جاي خود باشند و چنانچه اين‌طور نباشد،‌ مسئله طور ديگر خواهد شد.
(صحيفه امام جلد 14 صفحه 415)
* اگر يك جايي عمل به قانون شد و يك گروهي در خيابان‌ها برضد اين عمل بخواهند عرض اندام كنند،‌ اين همان معناي ديكتاتوري است كه مكرر گفته‌ام قدم به قدم پيش مي‌رود،‌ اين همان ديكتاتوري است كه به هيتلر مبدل مي‌شود انسان،‌اين همان ديكتاتوري است كه به استالين انسان را مبدل مي‌كند. اگر قانون در يك كشوري عمل نشود ، كساني كه مي‌خواهند قانون را بشكنند اينها ديكتاتوراني هستند كه به صورت اسلامي پيش آمده‌اند يا به صورت آزادي و امثال اين حرفها. اگر همه اين آقايان كه ادعاي اين را مي‌كنند كه ما طرفدار قوانين هستيم ، اين‌ها با هم بنشينند و قانون را باز كنند و تكليف را از روي قانون همه شان معين كنند و بعد هم ملتزم باشند كه اگر قانون برخلاف راي من هم بود من خاضع‌ ام ، اگر بر وفاق هم بود من خاضع‌ام ،ديگر دعوايي پيش نمي‌آيد؛ هياهو پيش نمي‌آيد.
(صحيفه امام جلد 14 صفحه 415)

بزرگی به قد نیست

فرض كنيد كاملا باور مي‌كنيم كه هدف از تجمعات اين شب ها در شهر، خدمت به مردم و مملكت است، نه رسيدن به قدرت و مال و نه يار دشمنان بودن … كاري هم ندارم اين برنامه ها از طرف چه كسي است. شايد هر كس ديگري هم همين كارها را انجام مي داد.
فقط ميدانم اين كارها و لجبازي ها را در مدرسه بين بچه ها خيلي زياد ديده‌ام !!!
« وقتي عاشق قدرت باشيم، هر كاري مي‌كنيم تا به دست بياوريمش. اينطور نيست؟ »

از دست رفته دین شما، دین بیاورید!

وقتي ديندارهاي ما فقط در ظاهر ديندار باشند و عملا بي دين باشند، بي دين ها به سادگي مي توانند ديندار شوند. چون حفظ ظاهر اصلا كار مشكلي نيست.
وقتي بي دين ها ديندار مي شوند شايد كسي احساس درد نكند، شايد خوشحال و مسرور هم بشويم كه چقدر دين دارها زياد شده اند.

آدم تنهاست

يادمون رفته گاهي با صداي بلند فكر كنيم؛ توي وسيله نقليه عمومي با بغل دستي مون حرف بزنيم و بخنديم؛ گاهي شعري را زير لب زمزمه كنيم.
اين روزها حتي آواز را هم بسته بندي شده و آماده از مغازه تهيه مي‌كنيم. البته نه هميشه بهداشتي …

لباس آدمیت

اگر كنار خياباني شلوغ و پر رفت و آمد كمي صبر كني و
تماشا، مي‌بيني كه آدم‌ها با لباس‌هاي مختلفي كه مي‌پوشند، خلق و خويي متفاوت پيدا
كرده‌اند. آنان كه كفش‌پوشيده‌اند براي پياده راه رفتن، با آن‌ها كه موتور يا ماشين
پوشيده‌اند و در خيابان جولان مي‌دهند؛ قابل قياس نيستند.

دنياي موتور سوارها اما، دنياي متفاوت و جالبي است.
دنيايي كه نه آرامش پياده‌ها را دارد و نه خشونت و غرور سواره‌ها را.

موتور سوارها در كنار تمام قانون شكني‌ها و بي
انضباطي‌هايي كه مرتكب مي‌شوند؛ بسيار صميمي و خودماني با هم برخورد مي‌كنند. در
ترافيكي كه اعصاب سنگ و آهن را خرد مي‌كند، آن‌ها با هم صميمانه صحبت مي‌كنند، درد دل
مي كنند، انگار از قبل همديگر را مي‌شناخته‌اند. يا گاهي كه موتوري بي بنزين
مي‌ماند يا خراب مي‌شود، ديگر موتور سواران تنهايش نمي‌گذارند.

اما آنان كه لباس آهني چهار چرخ به تن دارند و با سرعت از كنار
هم عبور مي كنند، با هم غريبه‌اند، كلمه‌اي بين‌شان رد و بدل نمي‌شود، انگار خود هم
مثل لباس‌شان از آهن ساخته شده‌اند. كمتر هم پيش مي‌آيد كه يكي‌شان از حق خود!
بگذرد و راه را براي چند ثانيه به ديگري بسپارد.

با تمام اين حرف‌ها، پياده بودن در ميان سواره‌ها و لبخند زدن به رفتارهاي كودكانه‌شان،
صفاي ديگري دارد!

دوزیستی

گاهي خواسته يا ناخواسته، مجبور مي‌شويم دوزيستي پيشه كنيم.

چند سال اخير زندگي شغلي من هم به دو زيستي گذشته
است. اين سال‌ها هميشه در بيش از يك مدرسه كار و تدريس كرده‌ام. اين دوزيستي هم خوبي دارد و هم دردسر.

نيمه وقت شدن در همه‌ي مجموعه‌هايي كه فعاليت مي‌كنم،
هماهنگي مشكل و تداخل برنامه‌هاي خاص مدارس مختلف (مثل مراسم و اردوها) و يادگرفتن
تعداد بيشماري اسم و قيافه از بزرگ‌ترين مشكلات دوزيستي در معلمي است.

اما خوبي‌هاي دوزيست بودن به دردسرهايش مي‌ارزد.

وقتي دوزيست باشي، تجربه‌ي دو يا چند سال را در يك
سال به دست مي‌آوري. با چند گروه و چند نوع سليقه برخورد مي‌كني. در يك محيط ثابت
غرق نمي‌شوي كه معضلات برايت عادت شود و خيلي خوبي هاي ديگري كه وادارم كرده هنوز
دو زيست بمانم.

دو هفته زندگي اردويي در اصفهان با سه اردوي متفاوت، تجربه‌هاي بسياري برايم به سوغات آورد كه بعدها بيشتر در موردش خواهم نوشت …


آقاي قديم و حاج امير يعقوبي - نقش جهان

برای پسری که کلاه دارد

ما قطره‌ايم در ميان
رودي خروشان. گاه مسير هموار است و گاه سدي در ميان.

اگر سد را ناديده نگيري
و در تلاطمش غرق شوي، نمي‌تواني بگذري و دريا را بيابي. دريايي كه پاداش عبور از سد
است. دريايي كه اگر هدف را فقط در مبارزه با تلاطم سد ببيني، هيچ‌گاه دركش نخواهي‌كرد.
دريايي كه هدف نهايي است …

آن‌جا سخن از اعتماد است


بدون شرح از بانك ملي ايران

 

 

ساده‌ترين
كار اين است كه تقليد كني. فكر مشكلات هم نباشي و فقط ظاهر را حفظ كني. استفاده از
تكنولوژي سخت نيست؛ اما مديريت تكنولوژي ظاهرا براي بانك‌هاي دولتي ما قله‌ي قاف
است. شايد هم كمي تفكر براي حل مشكلات واقعا كاري دشوار است!

پیمایش به بالا