منزلی که توش بزرگ شدم و هزار تا خاطره ی کوچک و بزرگ و تلخ و شیرین دارم، شده حسینیه … خوشحالم که به خاطر دو زار پول خرابش نکردن
برای پسر بازیگوش
سلام اما ما … امروز خیلی چیزا به هم ریخته بود … چند روز بود اینترنت قطع بود … آنتی ویروس ها به روز نشده بود و ویروس هم مشاهده شده بود … خریدهامون نرسیده بود … آخوندی کلید کرده
تلخ کامی از آنِ بدخواهان باد
ای گنگ خواب دیده
خواب را می شود بیدار کرد. اما کسی که اصرار دارد خود را به خواب بزند … ارزش بیدار کردن هم ندارد!
هی اخوی …
فقط وقتی یک خبر می شود « شایعه »، که قبل از شنیدنش عقل مان را گذاشته باشیم داخل یک فروند فرغون و برده باشیم سر کوچه خالی کرده باشیم. این روزها اگر از سر کوچه شهید عموزاده رد بشوید،
فراری از ریسک
سه سال است بین بچه های مدرسه، دانش آموزی داریم که هر کاری حاضر است بکند اما ذره ای ریسک نمی کند. حاضر است از صبح تا شب پشت دفتر دبیران بایستد و معلم ها را بلند صدا بزند تا جواب سؤالش
بانگ کوزه
این روزها که تب شایعه داغ داغ است و هر کس برای خودش یک پا نظریه پرداز است و همه علامه ی دهرند و از رطب و یابس مطلع، هر جا که بحثی می شود؛ در سکوت خودم یاد درسی
غیرت
والله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابدا عن دینی عباس یعنی غیرت. یعنی غیرت دینی. یعنی همه زندگی اگر برود می ارزد به حفظ دین. می ارزد به تبعیت از امام و راهبر. این روزها که دین داشتن سخت است
آژانس
این مدت، مملکت شده آژانس. ما هم شاهدیم. البته خیلی هم شاهدان بی خبری نیستیم. تا حدودی می تونیم بفهمیم چه خبره. اما یه چیز این وسط خیلی واضحه: این وسط گوشت قربونی عباسه!
خسته، اما …
خیلی پیش میاد آدم هایی می بینم که با جایگاه شون فاصله دارن. دیشب تا دم در اتوبوس رفتم. اما اینقدر خسته بودم که نتونستم چشم از تاکسی ای که جلوتر ایستاده بود بردارم. خود به خود راهم کج شد