ما و کدخدا و فرفره و …
ما فرفره نداشتیم. بچههای کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشهاش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را جور کرد. ما که فرفرهدار شدیم، لبخند نشست روی لبهای بابابزرگ. گفت: «دیدید میشود،
قطعات گمشده
نزدیک شدن به دهه ی مبارک فجر، صحبت از انقلاب را در مدرسه پر رنگ می کند. اما مشکلی که با آن دست و پنجه نرم می کنیم این است که بچه ها از نظر تاریخی فاصله ای با روزهای
مدرسه ی بابام
مدرسه ی ما فضایی عمومی است که تمام دانش آموزانش برای حضور و تحصیل در آن، شهریه پرداخت می کنند. اما با پرداخت شهریه، کسی مالک مدرسه یا حتی وسایلش نمی شود، حتی مستأجر مدرسه هم نمی شود که بخواهد
سهل انگاران کوچک
یکی از مشکلاتی که بچه های دوره مان دارند این است که برای حل مسائل و مشکلات شان تنبل و سهل انگارند؛ می دانند هفته ی بعد تکلیف طاقت فرسایی دارند اما تا روز آخر سراغش نمی روند، می دانند
دهم
– معلم راهنما باید مثل برادر و رفیق باشد، نه پدر نگران و دلسوز. وقتی حس پدر نگران را داشته باشد، گاهی ناخواسته کاری می کند که مسیرش دور می شود. – مدتی است روی ارتباط مؤثر تحقیق و کار
ادب، آداب دارد
وقتی می روی خرید یا رستوران، چیزی می خری و در ازای خریدی که می کنی پولش را هم حساب می کنی؛ اگر آخرش که می خواهی بروی، یک « دست شما درد نکنه » یا « خیلی ممنون »
پیش نیاز بصیرت
رسم روزگار این است که هر چه ارزش دارد و مشهور می شود، خیلی ها سعی می کنند آن را مال خود کنند. گاهی آن را می دزدند یا از روی حسادت یا کینه تغییرش می دهند که به درد
یاد بم
خیلی سخت بود برایم. هنوز هم سخت است. هر وقت حرف زلزله ی بم می شود؛ همه ی تصاویرش دوباره جلوی چشمم رژه میرود. یاد تک تک خاطرات تلخ و شیرینم می افتم … یاد جمعه ای که خبر را
میان بُر میان تهی
از تأثیرات لقمه ی حرام که زیاد شنیده ای، درد سر های عدم رعایت حق الناس را هم که می دانی؛ پس می روم سر اصل مطلب. مال حرام که فقط با دزدی و کم فروشی و گران فروشی حاصل