سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۴
دفعه ی قبل که گذرم به بیمارستان بقیه الله افتاده بود، بهمن ماه ۱۳۷۶ بود. سید علی تولیت چند روز مونده به هفته شهدا حالش بد شد و بردنش بیمارستان. بعد گفتن مننژیت گرفته و حالش خوب نیست. با بچه ها رفتیم بیمارستان. سید حرف هم نمی تونست بزنه. فقط اشک می ریخت. اما عصر ۲۲بهمن که برگشت خونه بهترین خاطره ی هفته شهدا شد.
امروز باز هم رفتیم بیمارستان بقیه الله. این دفعه خیلی سخت تر از دفعه ی قبل بود. رفتیم عیادت یکی از بچه های کلاس سوم (دوره ۳۰). چند روز بود مدرسه نمیومد. اما فکر نمی کردم کار به اینجاها بکشه. فقط اجازه دادن از پشت شیشه ی اتاق ایزوله ببینیمش.
دعا کنید
از ظهر که برگشتیم مدرسه، لبخند تلخ و پردرد میرمحمدی جلوی چشامه. کاش مثل قدیمای مدرسه دعای توسل راه می انداختیم …
یکی داستان است پر آب چشم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ﴿۱﴾اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ﴿۲﴾الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ﴿۳﴾مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴿۴﴾إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴿۵﴾اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴿۶﴾صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّینَ﴿۷﴾
امن یجیب ال …
kash sabremon ziad beshe amma bazi chiza sabr nadaran yani adam haii mesle man nemitonan sabr konan dar baramareshon
ya man esmoho dava
چه خبر؟
می دانم چه می گویی. در نوار اصفهانی همین را می خواند که می گویی ولی من از روز نوشته های داخل جلد کاست نوشته ام. ببخشید اگر با مذاق شما جور در نیامد.
از آنجا که مرور هزار بارهی این فصل گردی از گذر زمان بر آن نمینشاند و علاوه بر آن نسیم لطیفی است در کویر دلهای ما و از این صحبت ها این دید که دیگه حرفی برای گفتن توش وجود نداشته باشه غلطه چون حقیقت هیچ وقت کهنه نمیشه …/ای دل بشارت میدهم خوش روزگاری میرسد/ یا درد و غم طی میشود یا شهریاری میرسد/ ای منتظر غمگین مشوقدری تحمل بیشتر/ گردی بپا شد در افق گویی سواری میرسد/ خدا شفای عاجل و کامل عنایت کند، ان شاالله
خیلی مسخره و بی کلاس بود