همت نو
درِ مسجد به دور میدان باز می شود. آخرین نماز جماعت سال قدیم که تمام می شود، سریع چراغ ها را خاموش می کنند و مردم می روند که به برنامه ی سال تحویل شان برسند.
جمعیت که از مسجد می رود بیرون، دست فروش هایی که هفت سین و ماهی می فروشند، انگار امیدوار شده اند که ماهی هاشان تمام شود، شروع می کنند به داد و فریاد. ماهی که دانه ای هفتصد تومان بود، حالا جفتی پانصد شده. سبزه های سه هزار تومانی هم حالا بدون چانه زدن هزار فروش می رود و اگر چانه بزنی کمتر. خب اگر این جمعیت خرید نکرده به خانه برود، بقیه ی ماهی ها و سبزه ها می ماند روی دست شان.
توی فکرم که این همه دست فروش حتما فرصت نمی کنند قبل از تحویل سال به خانه برسند. یاد گزارش های رادیو و تلویزیون می افتم که از کارمندان صداوسیما تهیه می شود. اگر یک کارگردان به فکرش می رسید که از این بندگان خدا هم به عنوان کسانی که لحظه ی سال تحویل کنار خیابان دنبال روزی هستند و کنار خانواده شان نیستند، گزارش بگیرد، خیلی دلچسب می شد.
اما یکی از دستفروش ها فکر اینجایش را هم کرده است؛ این طرف پیاده رو بساط کرده و خودش آن طرف پیاده رو کنار همسر و فرزند کوچکش نشسته و تبلیغ ماهی هایش را می کند.
وقتی می بینم این همه آدم ها هستند که لحظه ی سال تحویل با لحظه های بعد و قبلش برایشان توفیری ندارد و دارند به زندگی شان می رسند؛ کمی دلخور می شوم که این همه غرق آداب و رسوم سال نو شده ام و خیلی چیزهای دیگر را فراموش کرده ام . . .
طبیعت اینقدر همت دارد که بی توجه ما هم نو شود، لطفا همت کنیم و به داد خود مان برسیم