سه شنبه 17 آبان 1384
امروز توي دبيرستان مفيد يک با امير جلسه داشتيم. پارسال همين موقع ها بود که داشتيم کارهاي هفته شهدا رو انجام مي داديم؛ همون موقع ها هم حرف اين بود که هرچي داريم و بلديم، داريم رو مي کنيم. يکي از اهداف شخصي من هم اين بود که هفته شهدايي به بچه ها نشون بديم که بعدها از اعتراض فارغ التحصيلان به نمايشگاه سال 82 و امثالهم شاکي نشن!
امروز توي جلسه، تنها سند مکتوب شخصي که از زمان عضويتم توي گروه شهدا نگه داشتم باز کردم و به امير نشون دادم و در موردش بحث کرديم. وقتي داشتيم درباره هفته شهداي امسال صحبت مي کرديم، حس کردم هنوز هم خيلي چيزها براي گفتن داريم و هنوز تموم نشديم. هميشه و هرسال همين طوره؛ بوي هفته شهدا که مياد و غرقمون مي کنه، انگار يه نيرويي غير از توان خودمون مياد کمک مون. بگذريم. اين چيزا فقط بايد احساس بشه، گفتني نيست. از کساني که حتي يک روز هم کار هفته شهدا انجام دادن اگه بپرسي مي تونن از اين حس برات بگن.
خلاصه هر چقدر به هفته شهدا نزديک مي شيم، مستي مون بيشتر ميشه. مستي هفته شهدا را هم بايد تجربه کني تا بفهمي. گفتني نيست …
يا علي
دلم تتگه کمر خميده اي است که درشب تنها روزي يتيمان و گدايان را مي کشيد و اينگونه تا صبح عبادت مي کرد. دلم تنگه لحظه هائي است که خود و روح را به مسلخ تاريخ مي بردم و او را از گذشته، در حال احساس مي کردم. دلم تنگه زمان نوجواني است، زماني که بوي بهشت و صداي درون آن را احساس مي کردم. //سلام//به منم سربزنيد//موفق باشيد
…گويي سواري مي رسد. من که بعد از يه سال نتونستم هفته شهدا رو درک کنم. فقط اينو تونستم بفهمم که بايد باشم. بايد توي گروه شهدا باشم. آقا امين وقت سر خاروندن ندارم! ببخشيد ديگه! ان شا الله شنبه مزاحم مي شم. به آقاي صاد سلام منو برسونيد. يا علي.
نمي دونم پارسال چرا نتونستم بند شم تو مدرسه و اصلا تهران تو هفته شهدا… امسال نمي دونم مي تونم يا نه !؟ خلاص
سلام . تو رو خدا به بچه ها بگين شهدا براي همه بودن و از همه…
هفته شهدا صداش آشناتر از موسيقي از کرخه تاراينه…اينو کسايي که مقاله خوندن وخوب شنيدن ميدونن. و دردش سوزناکتر از آژانس شيشه اي…اينو بغض پدرومادرهاي شهدا ميگه…