شنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۴
وبلاگ علی آقا مربی رو که می خوندم، وسوسه شدم یه کم به سال عجیب ۸۴-۸۳ فکر کنم. سالی پر از فراز و نشیب. اولش با هفته شهدا شروع شد. هفته شهدایی پرکار و …
هفته شهدای مفید۳ هم اولین سال برگزاری رو تجربه کرد. نزدیک عید هم که مسافرت جنوب دوره ۲۹ بود و سرزمین عشق و … (گفتنش ساده نیست؛ کوتاه هم)
مسافرت جهادی دلوار هم مسافرت عجیبی بود. اولین مسافرت جهادی بود که حس کردم مرد مسافرت جهادی شدم! اولین مسافرتی هم بود که حس کردم دیگه دارم پیر میشم.
وقتی از جهادی برگشتیم خبردار شدم که بعد از سه ترم بلاتکلیفی و کاغذبازی، بالاخره با انتقال و تغییر رشته و تغییر گروه آموزشی موافقت شده و … خداییش خودم هم نفهمیدم چطوری « بدون بند پ » این کار به انتها رسید. به هر کس هم میگم باور نمی کنه. ولی خدا بزرگتر از این حرفاس. خدا اون بالاس!
خلاصه بعد از سه ترم برگشتم این ور میز و علاوه بر تدریس مشغول درس خوندن شدم. البته هر کدومش یه مزه داره. اما اصل لذتش به اینه که این طرف میز بودنم به اون طرف میز بودنم ربط داره و در اصل یکیه!
بعد از این هم قراره …
از اول امسال تا حالا دارم سعی می کنم تصمیم بگیرم که سال دیگه مفید بمونم یا نه. شاید برم جایی که ازش اومدم و به اینجا رسیدم. مدرسه ای که دوران راهنمایی رو توش گذروندم. شاید هم به یکی از پیشنهادای وسوسه برانگیزی که هر سال میشه جواب دادم و …
اولی رو بیشتر دوست دارم. هیچ وقت نتونستم با پول و قدرت کنار بیام. شاید باز هم بمونم و ادامه بدم به امید بازگشت …
هرچه خدا خواست همان می شود
نه این، نه آن، فقط همان می شود
خوبه بالاخره اسم مفید ۳ یه جایی در رفت
راستی دلم براتون خیلی تنگ شده
خیلی هم باهاتون کار دارم
حتما اینجا رفته بودی : http://louhedel.parsiblog.com لوح دل…
بسوزان هر طـــریقی می پسندی
کــه آتش از تو و خاکــــستر از من
بکش چون صید و در خونم بغلطان
تـــــماشا کـــردن از تــو پرپر از من
ندارم چون مطاعی دیگر ای عشق
بگیــــر انگشت و این انگشتر از من
مـــرا کـــن زائــــر بـــابای زیـــــنب
که خـون ســر از او چـشم تر از من
بکش چون صید و در خونم بغلطان….! هادی میگفت دقیقا همینجوری پر زد …. غرق در خون. تو یه تصادف….تو جاده جمکرون….
آروم باش ! نگران نشو! حال ایلیا خوبه. بهتر از همیشه. بهتر از من. بهتر از شما.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثـبـت است بر جریده ی عالم دوام مـا
*****************
نه … بزار بگم! … بزار بگم تا همه ی عالم بدونن. … آخه قربونت برم. مصیبت جوون کم مصیبتی نیست. دیگه چرا وصیت کردی تو شلمچه دفنت کنن؟؟؟؟؟؟؟ به فکر ما نیستی به فکر پدر مادرت باش. داغ فاطیما براشون کم نبود؟؟؟؟؟؟؟ تو هم …بالاخره به آرزوت رسیدی. رفتی پیش فاطیما.
هنر آنست که خود بمیری پیش از آنکه بمیرانندت، و مبدأ و منشأ همه هنرها آنانند که اینگونه مرده اند. سید مرتضی آوینی
برگرفته از :http://ermiya.parsiblog.com/
بیا پیش ما مربی