« گرگ اومده، گرگ! زود باشید درها را ببندید. جلوش وایسید. »
داد زدم اما کسی نشنید. بلندتر گفتم اما کسی نشنید. شاید هم شنید. اما کسی جرأت داره بره جلوی گرگ وایسه؟
دستم را سپر حملهی گرگ کردم. دستم را بلعید. حالا ثابت شده بود که گرگ هست. حالا باید مطمئن میشدند که گرگ پشت در خونه وایساده. ولی باز هم باورشون نشد که گرگ هست. خون را دیدند، باز هم باور نکردند.
من هنوز داد میزدم. هنوز هم داد میزنم. هر جا که باشم. حتی اینجا …
حتی حالا که گرگ همهچیز را تکه و پاره کرده و چیزی جز قطعاتی گنگ و مبهم باقی نمانده. شاید کسی بشنود و دادرس شود. کسی غیر از آنها که نشنیدند. شاید هم شنیدند اما به همنوع خود حملهور نشدند! داد گرگ را پیش گرگ برده بودم!
کاش زودتر میفهمیدم و لااقل دستم را برای دفاع در برابر گرگهای آشنا بهدستمیآوردم!
——————————————————————————–
… هرچیز را صاحبی هست و داد این بیداد را به صاحبانش خواهمبرد و بس …
سلمان – نمایشگاه شهدا
بالاخره هفته شهدا هم تموم شد … !
یادمه توی مفید ۱ که بودم همین مطلب رو نشونم دادید و گفتید فهمیدی یعنی چی؟!
یعنی چی !!!!!
گفته بودم خوندن آرشیوها فایده های خوبی داره … خوندن کامنت های قدیمی هم فایده داره…
کاش زودتر میفهمیدم و لااقل دستم را برای دفاع در برابر گرگهای آشنا بهدستمیآوردم!
——————————————————————————–
… هرچیز را صاحبی هست و داد این بیداد را به صاحبانش خواهمبرد و بس …