چهارشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۴
امین و پسرم، مهدی، هم سن و سال بودند. با هم بازی میکردند؛ میدویدند، میافتادند، میخندیدند. حالا دیگر مهدی توی پارک « شهید امین گودرزی » تنها میدود. تنها میافتد، تنها میخندد. من هم مینشینم و تماشایش میکنم.
-
اردوی رهروان مدرسه نزدیک شده. اگه مطلبی هست شنواییم.
-
متن، صفحه ی ۴۱ کتاب نفت است؛ از سری روزگاران، انتشارات روایت فتح
-
امتحان دانشگاه هم نزدیک شده.
-
امتحانی برای بچه ها طراحی کردم که حال کنن. شاید بعد اینجا هم منتشر کردم.
-
عید قربان هم نزدیک است …
رهرو آن است که …
!!!!!
تازگی ها خیلی تعجب می کنید !؟!
من هم در جریان بذارید جریان این تعجب ها چیه !
فعلا
بسم رب الشهدا . در مورد مسافرت اگر مهمان قبول می کنید ما حاضریم با کمال افتخار قبول کنیم که چترو باز کنیم ! عید شما هم مبارک داداش . به آقا سلمان هم سلام برسونید . از اطاعت و عبادت چه می دانم . یا علی مددی !
منم اومدم تو سایتت اما نظر نمی دم
بسمه تعالی
سلام بر امین عزیز! اخه برادر ِمن، من که مثل شما اینقدر موضوع برای نوشتن ندارم؛ من اگر می توانستم مثل شما “آن لاین” باشم که دیگر “من” نبودم!!
علیک سلام.
دوست خوب واقعا معلمی با هر شغل و حرفه ی دیگه ای متفاوته.اصلا شغل و حرفه نیست.
به قول یکی از دوستان “بی شک خدا هم معلمه”
یاحق.
گفتار شما را قبول دارم… معلمی اشتغال نیست، اشتعال است…
موید و پیروز باشید
سلام//همانطور که شهید رجایی فرمودند:معلمی شغل نیست هنر است اگر به دیده شغل به آن می نگری رهایش ساز واگرنه برتومبارک باشد//موفق باشید
من هم با پارک شهید امین زاده موافقم .
سلام. کی می شود بیاییم پارک شهید امین احمدزاده…
راستی آن تبریک اولی که گفتی برای چه بود؟
یا حق