چهلم پدر شهید ابراهیمی
بی‌مقدمه می‌رم سر اصل مطلب. از جلوی مسجد مهدی رد می‌شدیم که چشمم خورد به یه عکس آشنا. عکسی که سال‌ها اسلاید‌های شهید ابراهیمی باهاش شروع شده و نمی‌شه که از ذهنم بره. عکس شهید ابراهیمی. این عکس روی اعلامیه‌ی چهلم پدر شهید بود. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که ما داریم پدر و مادر شهدا رو از دست می‌دیم و بی خیال‌تر از همیشه به این فکر هستیم که هفته …
ما هیچ وقت قدر خانواده شهدا رو ندونستیم. هیچ وقت هم بزرگشون نداشتیم و احترام هم بهشون نذاشتیم. مثلا همین مدرسه خودمون. چرا جای دور بریم؟ تا حالا چند بار شده که از خانواده شهدا دعوت بشه برای اهدای جوایز مسابقات قرآن. تازه ما وضعمون بهتر از جاهای دیگه‌اس. ما تو هفته شهدا …
بحث مسابقات قرآن شد. یادش به خیر اون روزایی رو که تحقیق‌مون اول شد. تو مراسم دفاع کردیم. بعد بردیم‌ش انتشارات حوزه علمیه. یادش به خیر اون روز که سعید اول شد و همه‌ی مدرسه با تب و تاب منتظر بودن لحظه‌ی اهدای جوایز بشه، همه‌ی مدرسه با تب و تاب …
نمی‌دونم چرا امروز هر جمله‌ای رو که شروع می کنم می‌رسه به مباحث نامه‌ی سر …
فکر کنم سلمان شاکی بشه که این عکس و این متن اینجا نصب شده. اما اگه من جای اون بودم به جای داد و فریاد یه نقل قول می‌کردم تو وبلاگم تا نه سیخ بسوزه نه …
راستی قراره به زودی ما هجرت کنیم به رازِ دل . البته هنوز در حد فونداسیون و این چیزاس. به سقف رسید خبرت می‌کنم. (این پاراگراف سه نقطه نداره!)
چرا این روزگار این جوری شده؟ چه جوری؟ آقا یا علی …

پای ما توی کفش …

یک نظر برای “پای ما توی کفش …

  • ۱۳ بهمن ۱۳۸۴ در ۱:۱۸ ق٫ظ
    لینک ثابت

    امیدوارم هفته شهدامون لیاقت شهدا رو داشته باشه.
    یا مهدی…

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *