بعضي وقت‌ها به تو حسوديم مي‌شود. هميشه خودم را بي‌لياقت مي‌دانم. اما تو را يک پادشاه.
در روز تولدت، تمام قرص ماه پيداست. خيلي عجيب است؛ يعني حتي ماه هم تو را دوست دارد. شايد تولد من فراموش بشود. ولي يک هفته قبل از تولد تو همه جا نورباران است.
چرا ماه مرا دوست ندارد؟ چرا هيچ‌کس منتظر من نيست؟ چرا؛ يک نفر هست، که به او خيلي دل بسته‌ام . دوستش دارم. عشق را در چهره‌اش مي‌بينم. ولي انگار اين بار هم عشق يک‌طرفه است. هميشه به‌ش گفته‌ام که هر وقت چيزي براي فکر‌کردن نداشتي به اين فکر‌کن که يک غلام حقير بر روي اين کره خاکي متعلق به توست . به‌ش گفته‌ام چه مي‌شد من مي‌توانستم خاک پاي تو باشم؟ او به من چيزي ياد داد که تا به حال هيچ کس ياد نداده بود . او يک مصراع را به من آموخت «شيعه يعني تشنگي در شط آب» . چرا ماه مرا دوست ندارد؟
شايد، روزي بيايي. روز تولدت همه شادند. مي‌گويند قرار است بيايي. پس کجايي؟ نکند مسير راه تو هم مانند مسير زندگي من شلوغ است؟ نکند سربازهايت هنوز تکميل نشده‌اند؟ نکند سربازي نداري؟ ماه تو دقيقا مانند ماه شبي است که از حرم کبوترها دل کندم . در کوپه قطار براي چند لحظه ماهت را ديدم . از ماهت پرسيدم چرا عاشقم کردي؟ حتي ماه هم بي‌وفا بود.
براي روز تولدت نمي‌دانم چه چيزي بايد هديه دهم. ولي اين را مي‌دانم که جملاتم از آن توست. جملاتي که از درون حقيرم بيان مي‌کنم. با تمام وجود، من. من با کارهايم رنگ سياهي به دل خود ريخته‌ام. اين دل ناقابل است، براي تو . شايد هديه بدي براي تولدت نباشد، براي تو. ممکن است کمي سياه باشد، ولي اشک‌هايي ريخته‌است که شايد بدت نيايد. تنهايي‌هايي را کشيده است که شايد فقط تو بتواني درکش کني. هديه‌ام را به ماه مي‌دهم تا او آن را به تو بدهد. ولي، ماه چرا مرا دوست ندارد؟
وقتي داشتي هديه را از ماه تحويل مي‌گرفتي، از ماه بپرس چرا بايد اينگونه عشق را تجربه مي‌کردم. از ماه بپرس چرا دوست داشتن را اين‌گونه آموختم . به ماه بگو که ديگر خيالش راحت باشد که من معشوقم را پيدا کردم. معشوقه من با برق نگاهش همه را شکار مي‌کرد. معشوقه من به من آموخت «شيعه يعني تشنگي در شط آب». معشوقه من عظمت را برايم وصف کرد. از ماه بپرس مي‌تواني عشق يک‌طرفه را درک کني؟ به ماه بگو اين‌بار کسي را دوست دارم که گذشت، از آبي گوارا. نمي‌توانم به‌ش بگويم دوستش دارم، چون اين لياقت را در خود حس نمي‌کنم . از ماه تشکر کن، که دوست داشتن را به من آموخت.
مي‌دانم، روزي مي‌آيي. مي‌آيي و حق را بر پا مي‌داري . شايد به آمدنت مانده. ولي تولدت نزديک است. بر روي دلم، با دست خط اشکم مي‌نويسم تولدت مبارک. تقديمت مي‌کنم؛ با تمام وجود. ماه را دوست‌دارم ، چون به من ثابت کرد که مرا دوست دارد. ماه را دوست دارم، چون وجودش را به روحم نزديک‌تر کرد. ماه را دوست دارم، چون با ما دل سياه‌ها رفيق است. من ماهي را دوست دارم که خود را در اشک يک پدر شهيد جلوه کرد. من آن ماه را دوست دارم که در سخنان يک شهيد، قبل از شهادت، خود را نمايان کرد. من آن ماه را دوست دارم که اشک‌هايم را بر روي يک چفيه تقديمش کردم. من ماه را دوست‌دارم، چون مرا دوست دارد. من ماه را دوست دارم، چون تو را دوست دارد.
جهان در انتظار توست …
به نقل از کوير

ماه را دوست دارم …

3 thoughts on “ماه را دوست دارم …

  • ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵ at ۵:۰۳ ق.ظ
    Permalink

    salam
    bahal bod

    Reply
  • ۱۶ مهر ۱۳۸۵ at ۱۱:۵۶ ق.ظ
    Permalink

    سلا م مرا ه به آقا برسان و بگو در این غربت زودتر بیا

    Reply
  • ۲۸ دی ۱۳۸۵ at ۱۲:۳۸ ب.ظ
    Permalink

    متنهاي عاشقانه برام بذارين تو ايميلم

    Reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *