نوروزهای زیادی را بوشهر بودیم. تا جایی که من یادمه مدرسه که بودیم مسافرت سال ۷۶ بندر ریگ بود. ۷۷ خورموج. ۷۸ کاکی. ۷۹ جم. ۸۱ مدرسه شبانکاره بود و ما رفتیم باغان. امسال هم بعد از دو سال دوری از بوشهر رفتیم دلوار و سری زدیم به روستاهای محمد عامری، باشی، بربو، بوجیکدان، گرگور، زیراهک و بریکان.
جای همه ی دوستانی که نبودند حسابی خالی بود.
امسال نهمین سالی بود که سالمون تو مناطق محروم کشور تحویل شد؛ و هر سالی که با کمیته امداد کار می کنیم مسافرت برای من یه مزهی دیگهای داره. بیشتر خوش میگذره. حس بهتری دارم. مخصوصا وقتی که پشت وانتهای نیسان خشک و سرسخت کمیته امداد تو جاده و بیابون میریم تا به روستایی با چند خانوار جمعیت برسیم، یا وقتی مسوولین کمیته امداد رو میبینم که وسط تعطیلات نوروز به جای اینکه با خانواده برن مسافرت، میان و همپای ما و بیشتر از ما کار میکنن حس میکنم تنها نیستیم.
کمیته امداد تنها اداره ایه که اتاق رییس کمیته امداد طبقه آخر نیست! رییس کمیته امداد بوشهر هم تنها مدیریه که تصویرش تو ذهن من یه مردیه که سر دیگ وایساده داره برامون غذا میکشه. گفتنی زیاده. اما کمیته امداد یه چیز دیگهاس.
مردم اونجا زندگیشون خیلی سادهتر از ماست. راحتتر زندگی میکنن. شاید ظاهرش مجلل نباشه، اما راضی هستن از زندگیشون. بعضیها هم وضع خوبی ندارن و به امید کمکهای کمیته امداد هستن. هر چند که این کمکها خیلی زیاد نیست. البته یک سال هست که مجلس تصویب کرده که این کمکها بیشتر بشه اما هنوز که خبری نشده. بگذریم.
این پسر تو منطقهی خودشون یه آقازاده اس. پسر رییس کمیته امداد. اما نه این پسر از اون آقازاده هاس نه پدرش آقایی میکنه. کارکنان کمیته امداد رو همهی روستاییها میشناسن. از بس که این مردها به فکر مردم هستن و همیشه به خانوادههای نیازمند سر میزنن. کارشون البته این نیست. کارشون اینه که ماه به ماه یه مبلغی حدود بیست یا سی هزار تومان بریزن به حسابشون. اما همین سر زدنها هم کلی دلگرمیه برای مردم. این آقا سعید ویسی هم یکی از همین مردمه. شغل پدرش باعث نشده از مردم جدا بشه. آقا سعید با ما میومد روستا ها و زبون محلی بچهها رو به شهری ترجمه میکرد تا ما بهتر بفهمیم. امسال اولین سالی بود که با خودمون مترجم داشتیم!
چیزی که خیلی تو این مسافرت جالب بود این بود که تمام روستاهایی که می رفتیم راه اسفالت داشت و آب لولهکشی و برق و تلفن. مدرسههای ابتدایی هم توی روستاها بود و مقاطع بعدی هم توی شهرها. خب خود مردم خیلی دنبال درس نیستن. یه نکتهی دیگه هم اینکه تو دورافتاده ترین روستا هم دانشآموزان شیر پاکتی شَما میخوردن. این هم عکس آقا امرالله که کلی راجع به ماهیگیری برامون توضیح داد. بچههای ساحل خلیج همیشه فارس هم دنیای قشنگی دارن.
دیگه حسابی پرحرفی کردم. کلی عکس از مسافرت هست که اینجا جاش نیست. اگه شد بعد بیشتر صحبت می کنیم.
یا علی
مسافرت جهادی ۸۴ – دلوار