-
مرگ ساده است و نزدیک. به سادگی خواب و به نزدیکی یک لحظه ی بعد.
مرگ می تواند یک خواب باشد. خوابی بدون بیداری . . .
-
از
بیمارستان برگشتیم به « لاله ی دو ». محلی که داشت آخرین ایستگاه دنیایمان میشد. گاهی لمس کردن لحظات رفتن دلهره آور است. مرگ با اینکه غیرمنتظره است،
اما از هر آشنایی آشناتر. انگار سال ها کنارت بوده و قدم به قدم همراهت. ماجرای
نیمه ی دی ماه باعث شد با مرگ بیشتر رفیق شوم. مرگ برایم شد « یک دوست قدیمی ». امیدوارم از عبرت
گیرندگان باشم.
-
چهاردهم دی ماه تولدی دوباره بود برایم. با
علی و
علیرضا و
مجید و آقای قدیم قرار گذاشتیم
برای چهلم مان گوسفندی قربانی کنیم. سرانگشتی حساب کنیم می شود بیست و چهارم
بهمن ماه. پیشاپیش از دوستان و آشنایان برای شرکت در مراسم چهلم این « عزیزان از
دست نرفته » دعوت به عمل می آید.
اگر تا آن روز زنده باشیم
-
قابل توجه مصطفی: « مردمان انقلابی، مردمانی عادی
نیستند »
حضرت علی :
شما مانند سوارانی هستید که هر لحظه ممکن است به رفتن از شهرتان دستور داده شوید.
محمد حسین:
پس بهتر است همه پولهایمان را به پول شهری که متعلق به آن هستیم change کنیم.
اه نشد که بشه…
داشتیم شاد می شدیم…
حلوا وااااااااااای…
می توانستی خیلی راحت الان نباشی
خیلی ها شاد می شدند
خیلی ها هم ناراحت می شدند
هیچ کاری هم از دستت بر نمی آمد
یکبار خوابش را دیدم.
داشتم جان میدادم!
صد بار باید تکرار کرد :
مردمان انقلابی، مردمانی عادی نیستند
مردمان انقلابی، مردمانی عادی نیستند
مردمان انقلابی، مردمانی عادی نیستند
….
و بعد فکر کرد چه جور مردمانی هستند ؟؟؟
سلام
قرار بود گوشت رو بدیم به فقیر فقرا
چرا مهمون دعوت می کنی ؟!
اگه برا کله پاچه اس اشکالی نداره
علی علی
روز از نو . . .
زمین بر باغبان خون گریه می کرد زمان هم بی امان خون گریه می کرد چو دیدم اسب او بی صاحب آمد تمام آسمان خون گریه می کرد ۱- دیروز از یزد برگشتیم. ا