بهار و گل طربانگیز گشت و توبهشکن
به شادی رخ گل بیخ غم ز دل بر کن
رسید باد صبا غنچه در هواداری
ز خود برون شد و برخود درید پیراهن
طریق صدق بیاموز از آب صافی دل
به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن
ز دستبرد صبا گرد گل کُلاله نگر
شکنج گیسوی سنبل ببین به روی سمن
عروس غنچه رسید از حرم به طالع سعد
معاینه دل و دین میبرد به وجه حَسَن
صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار
برای وصل گل آمد برون ز بیت حَزَن
حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو
به قول حافظ و فتوی پیر صاحب فن
تفأل
سلام
به شادی رخ گل، بیخ غم ز دل برکن… آری اینچنین است برادر.
این شعر فقطمنو یاد گوشه ی طرب انگیز ستار که الآن توشم میندازه
سلام.
فرض کنید دوست یکی از دوستان شما هستم و دورادور شما را می شناسم… اما نمی دانم شما من را می شناسید یا نه