مباحثه

بازی کودکانه

بچه تر که بودیم، در مدرسه معلمانی داشتیم که مثل همه ی مفیدی های کارکشته، سوفسطاییان قهاری بودند. هر وقت هم بحثی راه می انداختند، شاید فکر می کردیم عجب معلم علامه ای داریم. غافل از این که خیلی وقت ها سر کار بودیم و معلم جهل ما را به بازی گرفته بود و این گیج خوردن ما، سوژه ی خنده ی دفتر دبیران هم بود!

گاهی بحث ها، درباره ی مسائلی بود که از سن ما فراتر بود، گاهی هم مسائلی خیالی و بی اساس بود که دستمایه ی جدلی شده بود که خیلی وقت ها محتوای نهایی آن اهمیتی نداشت.

اما در هر صورت، ما را در بحث و جدل خبره کرد تا حالا که خودمان معلم شده ایم، گاهی دانسته یا نادانسته، همان تفریح نامردانه ی معلمی را تجربه کنیم.

اما این سفسطه و جدل های دنیای معلمی، آفت معلمی هم هست. گاهی شاید مغرور شویم از این که همیشه در بحث پیروزیم و روی حرف مان حرفی نمی آید. گاهی این غرور که ناشی از جهل است، باعث می شود جهل مان مقدمه ی فریب خوردن شود و سواری دادن و از راه به در شدن …

“خدا حفظ کند حاج آقا مجتبی را برای ما !”

لا تَقفُ ما لَیسَ لَکَ بِه عِلمٌ

چند روز قبل تر از امروز، دوستی جوان از دوستان عزیزم، معرکه ای گرفته بود عظیم در مدرسه. ماجرای بحث هم صحت و سقم عملیاتی بود که « در چشم باد » روایت کرده بود در جمعه ی قبل. این دوست، اصرار داشت که این عملیات ربطی به آزادسازی خرمشهر نداشته و شباهتش به کربلای 5 بیشتر است. دلیل و برهانش هم این که شنیده ایم در کربلای 5 بوده که تیربار را بر زمین می گذاشتند و همه را قتل عام می کردند!

اما من بحث برایم این نبود که آیا تنها وجه تمایز کربلای 5 و بیت المقدس نحوه ی استفاده از تیربار بوده یا وجود نخل یا …

من حواسم به جریان اطلاعات و تأثیرش در « ما » بود.

پیمایش به بالا